شاید این را یک بار دیگر هم نوشتهام. قرآن زبان بلاغی شگفتانگیزی دارد. علیالخصوص قصههای قرآن، مثلهای آن و صورتِ آن عالمی بیکرانه است. به یاد قرآن افتادم و سر از سورهی اعراف در آوردم. به این آیه رسیدم: «وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتبَّعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث ذَّلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» (آیهی ۱۷۶). خلاصهی حرفاش این است که مثل اینها که از هوای خودشان پیروی میکنند و مدام با پیامِ رسول لجاج میورزند، مثل سگی است که کاری به او داشته باشی یا نداشته باشی، گزندش را میرساند. بعضی سگها، یعنی خیلی سگها، هستند که وقتی آزاری به آنها نرسانی، سرشان به کارِ خودشان گرم است. ولی بعضیها همینجور پارس میکنند. و بعد یادم افتادم که ناصر خسرو هم همین مثال را جایی در قصایدش آورده است. در همان قصیدهی فخیم «بگذر ای باد دلافروز خراسانی» میگوید:
چه سخن گویم من با سپه دیوان؟
نه مرا داد خداوند سلیمانی
پیش نایند همی هیچ مگر کز دور
بانگ دارند همی چون سگ کهدانی
از چنین خصم یکی دشت نیندیشم
به گه حجت، یارب تو همی دانی
لیکن از عقل روا نیست که از دیوان
خویشتن را نکند مرد نگهبانی
مرد هشیار سخندان چه سخن گوید
با گروهی همه چون غول بیابانی؟
کی بود حجت بیهوده سوی جاهل
پیش گوساله نشاید که قرانخوانی
نکند با سفها مرد سخن ضایع
نان جو را که دهد زیرهی کرمانی؟
آن همی گوید امروز مرا بد دین
که به جز نام نداند ز مسلمانی
و هر چه فکر کردم سخنی از اینها گویاتر ندیدم.
مطلب مرتبطی یافت نشد.