استادی که در یادداشت پیشینام ذکرش رفت، آدمی است بسیار باهوش و با فضیلت. دست بر قضا، از آن استادانی است که کلی رفتارهای عجیب و غریب دارد و کرداری خارق عادت. وقتی از دین حرف میزند، یک نکته را تأکید میکند و آن همان است که پیامبران میگفتند (ظاهر عباراتاش شاید فرق کند، اما گوهرش همین است) که ما پیامبران مأموریم به اینکه با مردم بر حسبِ اندازهی خردشان سخن بگوییم. نباید چیزی را که برای هاضمهی عقلی مردم سنگین است، به خوردشان داد. بزرگترها شاید برای کودکان قصهی پریان را بگویند. اما هیچ وقت به کودک نمیگویند که این قصه که من میگویم، دروغ است و اصلاً موجودی به نام «پری» وجود ندارد. خود ببینید که در مقایس کلانتر، آن هم دربارهی دین که امری است جدی و حیاتی برای بشر، چه اتفاقی میافتد.
بعد از دو ساعت گفتوگوی هیجانانگیز، گفت بگذار این را برایات بگویم به عنوان نکتهی آخر که ویران کردن ایمانِ مردمان هنر نیست. و این سخن درخشانی است. این البته به این معنا نیست که راه عقل را ببندیم و مجال تأمل را از آدمیان بستانیم. عقل سنجشگر میتواند استوار بر جای خود باشد و بیحد و حصر جولان بدهد، اما در همان حال، بنیان عقاید مردم را نلرزاند. تنها عقیدهای را میتوان تکان داد یا ویران کرد که پیامدهای فاسدی داشته باشد و سلامت جامعهی بشری را به خطر بیندازد. باری، کار مصلحان دینی، چیزی نیست جز عمارت کردن و اصلاح و ترمیم ایمان مؤمنان.
اگر در روزگار معاصر، از سازگار کردن دین با عقل سخن میرود (دین با عقل ناسازگار بوده است یا دین هزار سال پیش با عقل معاصر ناسازگار است؟) و کوشش مصلحان دینی آشتی دادن تفسیرهای دینی با اقتضائات روزگار مدرن است، من این را عینِ عمارت کردن ایمان میدانم نه ویران کردن آن. به طریق اولی، اگر مدعی شویم مثلاً اسلام ضد زن است (که در آن تشکیک فراوان است و دهها دلیل دروندینی و بروندینی میتوان علیه آن اقامه کرد؛ جز اینکه این بحث اساساً سرشتی جدلی و پلمیک دارد)، من این کار را ویران کردنِ ایمان مردم میدانم. دلیل سادهاش این است که هر چقدر به ضرب و زور یا فریبکاری (از هر موضعی، دینی باشد یا ضد دینی) به مردم بگوییم که دین همان است که هزار سال پیش مردم میفهمیدند و تا قیام قیامت درک و تفسیر شما باید همان باشد تا مسلمان خوبی باشید، عملاً عمارتِ ایمانِ مردم را ویران کردهاید. مردم همیشه در جهل نمیمانند. همین مردم مسلمان از فقر به رفاه میرسند. از بیسوادی و بیدانشی، به علم و دانش و آموزش مدرن میرسند (حتی در کشورهایی که به زعم بیرونیان استبدادی هستند). همین مردم وضع بهداشتشان به وضع بهداشت نسلهای قبلشان فرق میکند. این مردم آرام آرام توسعه را درک میکنند و میچشند. اگر توسعه را، اگر مدرن بودن را، اگر برابری حقوق زن و مرد را مقابل و منافی دعوت دین قلمداد کنیم، تیشه به ریشهی ایمان مردم زدهایم و اگر مردم این مدعا را بخرند، دیر یا زود رخنهای در قامت دین خواهد افتاد.
دین هر چه باشد، همواره سلامت روحی و عاطفی تودههای مردم را، در هر کجای دنیا، حفظ و تضمین کرده است. بشر هنوز جایگزین مطئمن و تکیهگاهی استوارتر از ایمانِ دینی نیافته است. ایمان دینی، حتی اگر هم دروغی بیش نباشد، دروغی است پر فروغ که پهلو به پهلو هر راستِ ادعایی انسانها میساید. دین اگر حقیقت باشد و ضامن راستین سعادتِ بشر، دیگر تکلیفاش روشن است. حتی از منظری شکاکانه هم دور از خرد است که دین را اینگونه ویران کنیم. خوشبختانه در روزگار ما، آن قدر تکثر عقاید و وسعت دانشهای آکادمیک زیاد است که دیگر کسی نمیتواند مدعی شود از دین تباهی و استبداد میزاید و بس. چنین ادعایی آشکارا مهرِ تعلقخاطرهای ایدئولوژیک را بر خود دارد و دست کمی از بنیادگراییهای قشریون متعصب ندارد.
این سخنان تنها ناظر به دین اسلام نیست. سرنوشت هر دین و آیین و مذهبی همین است. انصاف حکم میکند هنگام داوری دربارهی عقیده و آیینی فاصلهی عاطفی خود را با آن حفظ کنیم. مصلحتِ عمومی جامعهی بشری، بدون تردید بر مصلحت نخبگان (اگر چنین مصلحتی اصلاً معنا داشته باشد) برتری دارد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.