دولت‌های مستعجل و دموکراسی‌های ناکام

یادداشتی نوشته بودم درباره‌ی تبِ دامن‌گیر اتوریته‌ستیزی. در روزگار ما کانون‌هایی که برای تکیه‌ کردن به آن‌ها پناه می‌بریم متعدد و متکثر شده‌اند. ظاهراً دیگر فقط دین نیست که به ما جهت می‌دهد. رادیو، تلویزیون، روزنامه، نظام‌های سیاسی، ایدئولوژی‌های امروزی، مدِ لباس، فیلم‌های سینمایی، هالیوود، بالیوود، و ده‌ها چیز دیگر بر زندگی من و شما اثر می‌گذارد. من اسمِ این را می‌گذارم دوره‌ی کشف یا تجربه. این دوره‌ی کشف یا تجربه به هیچ عنوان نشانه‌ای در خود ندارد که به ما بگوید من ماندنی هستم.

بگذارید از زاویه‌ای دیگر مسأله را ببینیم. در سیاست، یک قرن گذشته نشان داده است که سیطره و قدرت نظامی، سیاسی و رسانه‌ای دست به دست چرخیده است. نظام‌های کمونیستی تا پیش از فروپاشی اتحاد شوروی یک قطب مهم در تعیین جهت زندگی انسان‌ها بودند؛ در برابر نظام‌های سرمایه‌داری. نظام کمونیستی شوروی از هم پاشید. اما کمونیسم کوبایی و چینی هنوز وجود دارد، با این تفاوت که یکی در ضعف و فتور است و دیگری در حال قبضه کردن اقتصاد و علم و فناوری. نظام سیاسی کمونیسم ظاهراً شکست خورده است. حداقل تصور عامه‌ی مردم این است که در تن نحیف کمونیسمی که می‌شناختند دیگر رمقی نمانده است. غلبه‌ی مقتدرانه‌ی نظام سرمایه‌داری آمریکایی، ذهن عامه را متقاعد کرده است که کمونیسم دیگر توان قد علم کردن ندارد. اما این «واقعیت» نمی‌تواند بر شکست نظری و فکری کمونیسم دلالت کند. به طریق اولی، نظام‌های لیبرال و دموکراتیک، تا به امروز در شمار معتبرترین نظام‌های سیاسی برای اداره‌ی کشورها بوده‌اند. اما تاریخ نشان داده است، به ویژه تاریخ نیم قرن اخیر، که همین دموکراسی و لیبرالیسم هم رخنه در ارکان‌اش می‌افتد و افتاده است. بزرگترین گواه شکست دموکراسی را می‌توان در وضعیت افغانستان و عراق دید. این دموکراسی‌سازی در عمل شکست خورده است، اما تئوری‌های دموکراسی هم شکست خورده‌اند؟ باید درباره‌ی این مفصل حرف زد.

وبلاگ‌نویسی تبی بود که جهان را و به ویژه ایران را فراگرفت. ولی آیا همه وبلاگ‌نویس شدند و همه‌ی وبلاگ‌نویس‌ها به کار خود ادامه دادند؟ یک نکته‌ را که عجالتاً بعد از ذکر این نمونه‌ها می‌خواهم بگویم این است که جامعه‌ی انسانی لزوماً این رخدادها را چنان‌که نخبه‌ها می‌بینند، نمی‌بینند. جامعه‌ی انسانی ممکن است از یک نظام دموکراتیک روگردان شود و دست به دامان یک نظامِ پدرسالار و غیر دموکراتیک و حتی استبدادی شود. دغدغه‌ی توده‌ی انسان‌ها، دغدغه‌ی عموم روشنفکران نیست. به طریق اولی، این اتوریته‌ستیزی هم دوام‌اش تضمین‌شده نیست. «انسان» ممکن است برای رسیدن به آرامش هر چیز تازه‌ای را بیازماید، اما همین‌که احساس کند آن آرامش گمشده را نمی‌تواند در این «تازه‌»ها پیدا کند، ممکن است به سرعت به همان فضای فکری مألوف و گرم و صمیمی پیشین خود باز گردد و کوچک‌ترین اعتنایی هم به تمام تئوری‌پردازی‌های رایج نکند. پس آری، به نظر من این تب ممکن است فروبنشیند. ممکن است دین دوباره از اقبال عمومی مردم برخوردار شود. ممکن است هم نشود. اما «پیش‌بینی کردن» درباره‌ی این‌ها کمک کردن به «وقوع» یا «عدم وقوع» این‌هاست. انسان امروز از انسان دیروز شورشی‌تر است و خواهان استقلال. انسان امروز – یا درست‌تر بگویم خیلی از انسان‌های امروز – به دشواری سر بر آستان کسی یا چیزی فرو می‌آورند. اما این بازی ظاهری است. این انسان مدت‌هاست که اهل خضوع و فروتنی است. فروتنی انسان مدرن، فروتنی آشکاری نیست. این انسان فروتن شده است، اما به سادگی به آن اقرار ندارد. این انسان در برابر رسانه زبون شده است؛ در برابر مد دست و پای‌اش می‌لرزد؛ به هر بادی به این سو و آن سو خم می‌شود. تبلیغات مستمری که درباره‌ی – یا علیه ادیان – می‌شود گواه خوبی است بر این‌که این انسان در برابر تبلیغات رسانه‌ای ضعیف است و آسیب‌پذیر. خیلی راحت می‌شود دوغ را به جای دوشاب به این مردم قالب کرد. این‌که ادعا کنیم مردم به «خرد جمعی» دست یافته‌اند، کمی آرمان‌گرایانه است. ما دوست داریم مردمی را ببینیم که بنا به «خرد جمعی» رفتار می‌کنند. اما واقعیت جامعه‌ی انسانی این نبوده است و نیست. مدت‌هاست که فکر می‌کنم تئوری‌های مکتب سیاسی محافظه‌کاران آمریکایی (نه نومحافظه‌کاران) که مبتنی بر درک‌شان از طبیعت بشر بود، چه اندازه صادق است!

این اتوریته‌ستیزی، این شورش علیه ولایت‌ها، این پدرکشی‌ها، لزوماً دوام نمی‌آورند. این‌ها از هیچ کجا خط امانی ندارند. طبیعت انسانی بسیار گریزپاتر از این‌هاست که گمان کرده‌ایم. اگر امروز من و شما کانون توجه و اعتنایی هستیم، ممکن است فردا نباشیم. همه برای حفظ «ولایت‌»‌شان در تکاپو هستند. همه دارند تلاش می‌کنند در این بازار متاع‌شان خریدنی‌تر باشد. دنیا، بازار است. جنس بنجل اگر به خریدارت بدهی، بعد از مدتی دیگر سراغ‌ات نمی‌آید؛ مگر این‌که ذائقه‌اش را تباه کرده باشی. قصه، قصه‌ی همان گل‌خوار مثنوی است؛ یا آن سرگین‌کشی که به بازار عطاران رفته بود. دشواری کار در این است که ملاک و عیار خالص و ناب در اختیار همه کس نیست و مگر اصلاً چه کسی امروزه به عیار خالص توجهی دارد. امروز وزن و ارزش عیاری که ما خالص‌اش می‌خوانیم با ملاک قلبِ سیاه فرقی ندارد. خودمان را فریب ندهیم. هر موجی که در برابر ما بلند بالا بنماید، همیشه بلندبالا نمی‌ماند. این را تاریخ نشان داده است. این موج ممکن است به اندک زمانی از آن اوج فرو بیفتد. باید سخت مراقب دولت‌های مستعجل و دموکراسی‌های ناکام بود.

بایگانی