هنوز سوار بر طیارهایم و شاید دو ساعتی نشده است که از سفر ایران و زیارت سلطان بانو به محروسهی معظمهی لندن مراجعت میکنیم. دو سه روزی است که خاطرِ مقدس ذاتِ همایونی آشفتهی دلنگرانیهای میرزا عباس خان ولیعهد است. همین دیروز بود که حکایتِ غمهای روانسوز عباس میرزا را با خاتون مکرم در میان نهادیم. از قضا عندالمراجعت از سفر کرمان، در میانهی راه، در پاسخ ندای قبلهی عالم، تیلیفونِ ولیعهد بارگاه عزّ وصول یافت. باری خاتون معظم تفقدها فرمودند و گلهها که چه معنی دارد خاطرِ نایبالسلطنه آزردهی ملال باشد؟! القصه، این حکایت هم در میان آمد که گوییا ولیعهدِ درگاه انتظارها نیز میکشند! دیدگان خاقانِ جهاندار روشن باد از این قصهها! یعنی ولیعهدِ ما آرزوی مرگ ما را میکند که به جای ما بر مسندِ جماقتدارِ شهریاری تکیه کند؟! همین است رسمِ مروّت؟ مگر ذاتِ اقدس همایونی از مراتب قدرشناسی و درجاتِ قرب و عزت در حقِ ولیعهدِ نازنینِ نورِ دیدگان مثقالِ ذرهای قصور فرمودهاند که این حکایتها میفرمایند؟! قباحت دارد به خدا! نکنید این کارها را. دشمن شاد میشویم! مگر ظهیر جان کم غصهی تدبیر ملک و ملّت خوردهاند که شما با او بنای ستیزه نهادهاید؟ ما که البته گلهای نداریم و خاطرِ مبارک آسوده است اگر هر از گاهی سعایتی (؟) هم از نازکالملکوت شود تا به قدرِ خردلی بار دلِ ظهیر جان کاهش یابد! من نمیدانم این وسط کی مجال خواهد بود از سایر ساکنانِ درگاه سعایتها شود ملکوتی؟!! از هم مهمتر ملکالشعرای ملکوت است که این روزها دیر به دیر برای اظهارِ چاکری به محروسهی معظمه مشرف میشوند! باری بگذریم. بگذریم و به حکایتِ جانشینی و انتظار باز گردیم. برای صفای خاطرِ ولیعهدِ درگاه میگویم این را که درگاه ما چون درگاهِ سایر سلاطین نیست که ولیعهدها را همین طور منتظر نگه دارند تا وقتِ وفات شهریار از راه برسد. درگاه ما همین جوری شهریاریاش در گردش است. این مسند هم یک روز ولیعهد را بر خود دارد روز دیگر ظهیر جان را. اما به گمانم از حالا به بعد باید در پی به دست آوردنِ خاطرِ شریفِ سلطان بانو باشید. سلطان بانو هم اخیراً رسمشان شده است که جملگی دوستان سلطان نزدِ ایشان قرب و منزلتی حاصل میکنند بلاسابقه تا آنجا که دیگر . . . دیگر نمیدانم. ولیعهد و ظهیر جان هم که عزیز شدهاند دیگر. پس غصّهی شماها چیست؟ خوش باشید. جای غمی نیست.
مطلب مرتبطی یافت نشد.