بس است دیگر!

همین جوری دستپاچه رقعه‌ی همایونی را برای شما دو نفر می‌نویسم! بس است دیگر! دیگ غضبِ خاقانِ جهاندار را به جوش آوردید. یعنی چه که تا چشم قبله‌ی عالم گرم می‌شود شما دو تا، آی ظهیر جان! ولیعهدِ درگاه!، به جان هم می‌افتید مثل . . . گربه‌ها! اراده‌ی مقدس همایونی تعلق گرفت به اینکه روی دست هر دوتاتان بلند شویم تا دیگر به همدیگر چپ نگاه نکنید. باری، ظهیر جان! ما داریم یواش یواش مشکوک می‌شویم. نکند تو در مسندِ شهریاری طمع کرده‌ای؟ نکند می‌خواهی زیرآب ولیعهد را بزنی و جای نورِ دیدگانِ ما را بگیری؟ نمی‌دانستم مفارقت از صدر اعظم تا این حد تأثیرات بنیان‌کن دارد! دستور می‌دهیم محتسبان فرانسه و دیوانِ حسابِ آن درگاه زودتر گره‌گشایی کنند تا چشم‌تان به جمالِ صدرِ اعظم روشن شود. از این به بعد، اولاً قدغن می‌کنیم که شما دو نفر با هم عتابی بکنید. اگر حرفی می‌زنید تنها سخن از مهر و وفا بگویید. وانگهی مگر درگاه ما جنبده‌ی دیگر و ذی‌نفسی جز شماها ندارد؟ چرا برای بقیه طومارهای آن‌چنانی نمی‌نویسید؟ مثلاً همین نازک‌الملکوت را می‌گویم. نمی‌توانید کمی هم به او چشم غره بروید؟ بس است دیگر! دست بردارید از این کارها! قبله‌ی عالم کار زیاد دارند. مجالِ رسیدگی به دعواهای شخصی شما نیست. نزنید همدیگر را! خون به پا می‌شود.

بایگانی