تازه از دانشگاه برگشتهام و اولین تکلیف دیوید چندلر را در مورد رئالیسم و لیبرالیسم تحویل دادهام. سلطانبانو میدانند چه خونِ دلی برای این مقاله خوردم. دماغِ قبله عالم پریشان همین ۱۲ صفحه شده بود. شکر خدا تمام شد. الغرض، این یادداشت را برای سید خوابگرد مینویسم که پس از مصاحبه با ولیعهدِ بارگاهِ ما خاموشی اختیار کرده است. سفرِ شهریارِ ملکوت و مراجعتِ حضرتشان از ایران، مصادف شد با سکوت خوابگرد. خاطرمان هست که واپسین روزی که در دیار ایران زمین بودیم، در ملازمت خاتون مکرم به دیدار سید خوابگرد رفتیم و در همان مختصر فرصتی که در اختیار بود دردِ دلی فرمودند آن چنانی! باری ذاتِ اقدس همایونی که از احوالِ پریش سید آگاه است. مخفی نماناد از اربابِ معرفت و اهالیِ لاگستان که سید را مضیقههاست. بر او سخت مگیرید! اگر چه ما خود از سکوت او خسته خاطریم و نوشتنش را بسی خوشتر میداریم تا سکوتش، باری انتظار سلطانی این است که اگر دروازه بازار را میبندند کمینه این بماند که حجرههای پشتی را مفتوح بگذارند. آخر سید خوابالو! ببخشید خوابگرد! چه معنی دارد آن لینکده را تعطیل کردی؟! فکری برای این بکن زودتر که خاطرِ همایونی مکدر است از این بازیها!
مطلب مرتبطی یافت نشد.