ریچارد داکینز: آته‌ایستی مغالطه‌کار

تلویزیون شبکه‌ی چهار، برنامه‌ای مستند دارد با عنوان «نبوغ چارلز داروین» که مجری و گوینده‌اش زیست‌شناس بریتانیایی و استاد دانشگاه آکسفورد، ریچارد داکینز است (نویسنده‌ی کتاب پرفروش «توهم خدا» یا «خدای موهوم»). دو قسمت از این سلسله را من تا به حال دیده‌ام. بدون اغراق، داکینز و برنامه‌اش را، به دلایلی که خواهم گفت، می‌توانم چنین توصیف کنم: ملحدی پی‌گیر و سمج که می‌خواهد الحادش را به هر قیمتی (حتی با توسل به مغالطه و سفسطه) منتشر کند! و هشدار و تذکر می‌دهم به تمام دین‌ورزان و دین‌ستیزانِ عالم که وقتی می‌گویم «ملحد» آن را خالی از بارِ ارزشی به کار می‌برم تا دیوانه‌ای هوس نکند حکم قتل‌اش را بدهد یا ساده‌دلی گمان نبرد که من به دلیل اعتقادش خون‌اش را مباح می‌دانم! (تو را به خدا ببینید چه وضعِ مسخره‌ای شده است که منِ نوعی باید نکته‌ای این اندازه بدیهی را توضیح بدهم و برای‌اش هشدار بنویسم).

آری، داکینز ملحدی تراز اول است که در راه نشر الحادش هیچ پروایی ندارد از توسل به مغالطه‌های پشتِ سر هم منطقی و فلسفی. و شگفت آن است که داکینز آکادمیسینی است درس‌آموخته‌ی آکسفورد! (اما البته که آکسفورد و هیچ دانشگاهی در عالم گواهی پای‌بندی به عقلانیت و نقدِ صریح و سره‌ی علمی به هیچ کس نمی‌دهد و نخواهد داد). داکینز بدون هیچ مجامله‌ای به سراغ قشریون و مبتدیانِ دین‌ورز می‌رود و از اعتقادات و باورهای آنان در پی شواهدی برای نشان دادن بطلان مدعیات دین‌ورزان است. و آن دعوی بزرگِ دین‌ورزان این است: «خدا وجود دارد»! داکینز تلاش می‌کند نشان بدهد که «استدلال»های دین‌ورزان در «اثبات وجود خدا» باطل است و با عقل سازگار نیست (شما یاد نویسنده‌ی روزنامه‌نگارِ فارسی‌زبانی نمی‌افتید که اخیراً بحثِ مشابهی را راه انداخته باشد؟!). داکینز برای این‌که نشان بدهد با چه کسانی طرف است، نامه‌ها و اظهارنظرهای کسانی را در برنامه‌ی تلویزیونی برای مخاطبان می‌خواند که در آن‌ها داکینز تهدید به مرگ شده است یا برای او آرزوی مرگ کرده‌اند و چیزهای خنده‌دار و سفیهانه‌ای از این دست. (نمونه‌هایی از آن‌چه را که داکینز خواند، این‌جا ببینید).

داکینز حتی به سراغ روآن ویلیامز رفته است و با سماجت پرسش‌هایی آزاردهنده از او می‌پرسد که مثلاً آیا به «تولد مسیح از زنی باکره» اعتقاد دارد؟ یا آن اعتقاد با «علم» سازگار است یا نه؟ و البته ما پاسخ روشنی از ویلیامز نمی‌شنویم (یا این‌که او مجال پیدا نمی‌کند نظرش را درست توضیح دهد).  نمی‌دانم اسم این کار زیرکی و هوشیاری است یا شیطنت، اما داکینز به سادگی سراغ متوسطان دین‌دار و مبتدیان عوام می‌رود و از آن‌ها «سنِ زمین» را می‌پرسد! و آن‌ها به تکیه بر اعتقاد دینی‌شان می‌گویند مثلاً شش هزار سال! و حتی یک معلم شیمی هم طبق عقاید دینی‌اش همین حرف‌ها را تکرار می‌کند. داکینز مسأله را قبلاً‌ برای خودش حل کرده است: برای این‌که اساساً با دین‌داری عوامانه و قشری و سطحی که در برابر علم مقاومت می‌کند، برخورد نکنیم، بهتر است اصل دین‌داری را بزداییم و بتوانیم اعتقاد به عدم وجود خدا و مابعد الطبیعه را عالم‌گیر کنیم. برای داکینز مهم نیست که اساساً اثبات وجود یا عدمِ وجود خدا، از رسالت‌های علم هست یا نه. برای او مهم است که خدا، این مهم‌ترین و بزرگ‌ترین مانع بر سر راهِ پیشرفت علم و دانش (!)، محو شود تا آدمی این آزادی را داشته باشد که پاسخِ همه‌ی پرسش‌های خود را از علم بگیرد.

من البته کوچک‌ترین مشکلی با عقاید علمی داکینز (و داروین) درباره‌ی تکامل ندارم. این عقاید، یا «کامل» و «درست» هستند و یا نقص نسبی دارند. یا در آینده تکمیل‌تر می‌شوند یا نقض می‌شوند. تمام احکام گزاره‌های علمی هم درباره‌ی آن‌ها جاری است. اگر علم بتواند نشان دهد که خدا وجود ندارد («اگر» بتواند و «اگر» نشود هیچ خدشه‌ای در استدلال‌اش کرد)، من یک نفر مرید داکینز می‌شوم! فرق است بین این‌که دوست داشته باشیم خدا وجود نداشته باشد و این‌که خدا وجود نداشته باشد. این‌ها البته حاشیه‌ی بحث است. من نمی‌خواهم درگیر بحث وجود یا عدم وجود خدا و اثبات و ردِ آن شوم. تنها می‌خواستم به اختصار بگویم که روش داکینز روشی است آکنده از مغالطه و سفسطه و مجادله‌ای که بیشتر یادآور ردیه‌نویسان مذهبی قرون‌ وسطایی است. لازم نیست متعَلَّقِ مجادله‌ی شما لزوماً اثبات یک دین یا مذهب خاص باشد. همین‌که از شیوه‌های جدلی استفاده کنی (ولو در پوشش علم) می‌شوی مجادله‌گر. داکینز پُلمیک‌نویس قهاری است. با اندکی خویشتن‌داری و دقت می‌توان نیرنگ‌های علمی و منطقی داکینز را نشان داد. صبر می‌خواهد و مطالعه‌ی گسترده‌تر.

اما دیشب ناخودآگاه داشتم فکر می‌کردم که رشته‌ای نامرئی ریچارد داکینز، اکبر گنجی و – اگر به حضرتِ دانشمندشان برنخورد – آرامش دوستدار را به هم پیوند می‌دهد. ظاهراً شباهت زیادی میان این‌ها نیست. ولی پوست حرف‌های این‌ها را که بزداییم، آخرِ حرف می‌شود همین‌ها. آته‌ایسمی که لباس علم به تن می‌کند ولی با همان شیوه‌های جدلی و قرون‌وسطایی به نبرد ته‌ایسم می‌رود برای من تفاوت چندانی با غزالی ردیه‌نویس یا عبدالقاهر بغدادی (نویسنده‌ی «الفرق بین الفرق») یا پتروس آلفونسی ندارد. آته‌ایسم، با چهره‌ای که من می‌بینم، چندان در ته‌ایسم دقیق شده است که خود نمود و تجلی دیگری از ته‌ایسم است. فقط خدای‌اش فرق دارد. همین. (باز هم هشدار می‌دهم: من نمی‌گویم اکبر گنجی آته‌ایست است؛ خیلی روشن دارم می‌گویم ایرادهای استدلال‌های‌اش از این جنس است) – در حاشیه به این نکته هم توجه کنید که داکینز می‌خواهد تلویحاً به مخاطب بگوید که آته‌ایسم یا الحاد، موضعی است کاملاً علمی و مبتنی و استوار بر علم است.

پ. ن. آرزو می‌کردم که اکبر گنجی که برای زمانه مقاله می‌نویسد، حداقل به خودش زحمت می‌داد آن یادداشت‌های درس‌آموز خانم اقدمی را با عنوان «خطاهای روزمره» می‌خواند و بعد مقالات‌اش را می‌نوشت!

پ. ن. ۲. یادم باشد یادداشتی می‌خواهم بنویسم درباره‌ی کلمه‌ و واژه‌ی «فرقه» و روحیه‌ی استعماری! شرح‌اش بماند تا بعد. (می‌خواهم بگویم که آن‌ها که واژه‌ی «فرقه» را زیاد به کار می‌برند ناخودآگاه گرفتار روحیه‌ای استعماری یا استعمارزده‌اند!)

بایگانی