مشکلِ اکبر گنجی کجاست؟

ببینید. ظاهراً این بخش نخست یک سلسله مطلب است که از گنجی قرار است در زمانه منتشر شود. اما این به این معنا نیست که خواننده‌ی جدی نباید توقع دقت و درستی در مطالب هر نوشته‌ای را داشته باشد. وقتی یادداشت بلند دیشب را نوشتم، با خودم فکر نکرده بودم که بهتر است این را برای خودِ زمانه بفرستم. دلیل‌اش این بود که ابتدا بند اول را خواندم و فکر کردم که یکی دو تا اشتباه ساده رخ داده است. و با نظر دادن پای همان مطلب تذکری دادم. ولی بعد که کل مقاله را به دقت خواندم دیدم وضع خیلی خراب‌تر از این‌هاست و اصلاً یک بلبشوی نظری تمام عیار است این نوشته. من باز هم عذرخواهی می‌کنم، از اکبر گنجی عزیز، ولی به نظر من، این یادداشت، یادداشتی بود بسیار شلخته. بسیار از هم گسیخته. من نمی‌گویم که ژورنالیست نمی‌تواند درباره‌ی ادبیات و سیاست و دین و کلام و فلسفه بنویسد. چرا. اتفاقاً می‌‌تواند بنویسد و خوب هم می‌تواند بنویسد. ولی درد آن‌جاست که از شهرت و اعتبار ژورنالیستی استفاده کنی و در سایر حوزه‌ها سطحی باشی و بخواهی حرف‌ات در حوزه‌ای غیر از ژورنالیسم خریدار هم داشته باشد. من نمی‌توانم به سادگی درباره‌ی اعتبار ژورنالیستی گنجی اظهار نظر کنم. ولی این را می‌دانم که گنجی یک مبارز سیاسی صاحب‌نام است. این را می‌دانم که گنجی آدم شجاعی است. سرِ نترسی دارد. اما هیچ کدام از این‌ها دلیل نمی‌شود لغزش‌های فکری و نظری را بر او ببخشاییم چون مثلاً رفته است زندان. هیچ کدام از این‌ها باعث نمی‌شود از تناقض‌های او چشم‌پوشی کنیم، چون روزنامه‌نگاری بوده است جنجالی. کاش گنجی شتاب‌زده و احساسی نمی‌نوشت. کاش گنجی بیشتر می‌خواند و کمتر قلم‌فرسایی می‌کرد. من می‌توانم شخصاً به این نتیجه برسم که اصل و اساس دین، ضد عقل است و بنایی عقل‌ستیز یا مثلاً خردگریز دارد. من می‌توانم شخصاً روی از دین بگردانم. و هر کس دیگری را هم که بخواهد چنین کند، مختار می‌دانم. ولی نمی‌توانم برای موجه کردنِ خودم، از هر چه چهره‌ی فلسفی و کلامی و دینی در تاریخ هست، هزینه کنم و عقاید آن‌ها را با بی‌دقتی هم‌نوا با عقایدِ خودم بدانم. گنجی می‌خواهد علیه گذشته‌ی خودش شورش کند؟ گنجی می‌‌خواهد خودِ گذشته‌اش را نقد کند؟ دقیقاً نمی‌دانم. ولی اگر گنجی می‌خواهد خودش را تصفیه کند و در عقاید دینی خودش بازنگری کند، خیلی خوب است. کاری است کردنی و ستودنی. ولی انسان نمی‌شود هنگام بازنگری و پالایش عقایدِ شخص خودش، وهم برش دارد که همه‌ی دنیا مثل گذشته‌ی او فکر می‌کرده‌اند و در به در دنبال شواهدی بگردد که نشان دهد همه مثل او بوده‌اند یا حداقل فرضیاتِ او را توجیه می‌کرده‌اند! می‌شود عقاید ابن سینا را نپذیرفت و رد کرد، اما نمی‌شود عقاید ابن سینا را تحریف کرد. این دیگر شهامت نیست. این اسم‌اش دروغ است یا حداقل ناآگاهی و قصور.

پ. ن. این قصه سرِ دراز دارد. تو را به خدا ببینید ما داشتیم زندگی‌مان را می‌کردیم. درس‌مان را می‌خواندیم. شین‌نامه‌مان را می‌نوشتیم. موسیقی‌مان را گوش می‌دادیم. این هم شد کار آخر؟

پ. ن. ۲. من با این وبلاگ‌نویس بسیار بسیار بسیار راحت‌ترم تا این عقاید شاذ و عجیب و غریب و خود-تصفیه‌کنِ اکبر گنجی!

بایگانی