۱. گنجی همان ابتدا، اصطلاحِ «صدق و کذب بردار» را به کار میبرد. این تعبیر آیا تعبیر دیگری برای «ابطالپذیر» نیست؟ (وام گرفته از پوپر).
۲. او مینویسد: «باور ایمانگرایان به خدا، نبوت، معاد و دیگر آموزههای صدق و کذب بردار دینی، مستقل از هرگونه قرینه و استدلالی است. به تعبیر دیگر، ایمان به خدا نیازی به پشتوانهی عقلی و دلیل و گواهی ندارد.» از نمونههایی که مثال آورده است، مرادش از «ایمانگرایان»، افرادی مثل ویتگنشتاین، پلنتینجا و کییرکهگور است. مثال دیگری دم دست هست؟ اینها ظاهراً در میان غیر مسلمانان هستند. از مسلمانان چه کسانی را مثال میزند؟ آیا «پشتوانهی عقلی» با «دلیل» و «گواهی» فرقی دارد؟ با «برهان» چه؟
۳. نویسنده از دو اصطلاح«خرد ستیز» و «خرد گریز» استفاده میکند. این تعابیر آشکارا نسبنامهای در میان مسلمانان ندارند. اینها ترجمهی چه کلماتی هستند؟ ممکن است او، یا مترجم، با با کار بردن ترجمهای نادقیق، بار سنگینی بر مفاهیم و کلمات نهاده باشد؟
۴. نویسندهی مقاله مینویسد: «دینشناسی مسلمین حاکی از آن است که فیلسوفان و متکلمان مسلمان تاکنون نتوانستهاند براهینی برای اثبات گزارههای دینی اقامه نمایند». گنجی باید توضیح بدهد که «گزارههای دینی» کدام هستند؟ و آیا گزارههای دینی همه یک جور هستند و از یک جنس؟ او باید چند مثال روشنتر بزند (نه فقط اینکه حیات پس از مرگ وجود دارد). و بعد نشان بدهد که این گزارههای دینی فقط یک معنا دارند و هیچ ظاهر و باطنی ندارند و تأویلبردار هم نیستند و سپس بگوید که فیلسوفان و متکلمان نتوانستهاند هیچ برهانی برای اثباتشان اقامه کنند. من کاری ندارم که از دیدِ روزنامهنگار دانشمندِ ما اساساً آن چیزی که او «گزارههای دینی» مینامند، صادق هستند یا کاذب؛ نیازمند برهان هستند یا نه؛ چیزی که برای من مهم است درک درست بستر و زمینهی آنهاست. در مثال معاد، به وضوح میان فیلسوفان و متکلمان مسلمان اختلاف نظرهای فراوانی هست. و در نتیجه مسأله یک چیز نیست (مثل مسطح بودن یا کروی بودن زمین) که بگوییم برهانی اقامه شده است یا نه. هر کس «تفسیر»ی داشته است و برای تفسیر خود یک سلسله استدلال عرضه کرده است. عدهای، از فیلسوفان یا متکلمان رقیب، استدلال مدعی را یا با تکیه بر عقل و یا با تکیه بر نقل رد کردهاند. نمونهها هم بیشمار هستند. از جدال غزالی با فلاسفه بگیرید و پاسخِ ابن رشد در «تهافت التهافت» تا ردیهنویسیهای جدلی کلامی (نمونهی بارزش کتاب «فضائح الباطنیه و فضائل المستظهریه» غزالی است که پاسخاش را داعی اسماعیلی یمنی در «دامغ الباطل و حتف المناضل» نوشته است). نمونهی دیگرش، آراء ابن سیناست و خردههایی که شهرستانی بر او میگیرد. و سپس دفاعی که طوسی از ابن سینا میکند و پاسخی که به شهرستانی میدهد.
۵. یادداشت نویسنده تمام دقتها و ظرافتها را از بحثی کلامی و فلسفی میزداید که به جای ارایهی یک طیف رنگارنگ و متنوع از آراء و عقاید مختلف، همه چیز را فرو میکاهد به دو جناح و دو قطب در حالی که در عالم واقع، جهان دینداران و فلاسفه جهانی بوده است موزاییک و چند صد تکه. نه جهانی سیاه و سفید و صفر و یک. او مدام از «ایمانگرایان مسلمان» حرف میزند. و میپرسد: «ایمانگرایان مسلمان باید به این پرسش پاسخ گویند: چرا به اینکه حضرت یعقوب با خدا کشتی گرفته است… نباید ایمان و تعبد داشت؟». خوب وقتی من و شما یک نفر «ایمانگرای مسلمان» را معرفی نکنیم، اصلاً هرگز نخواهیم توانست بفهمیم او به چنین مقولهای «ایمان و تعبد» دارد یا نه؟ و اگر ندارد، چرا ندارد؟ آیا او میتواند دهها نمونهی دیگر از متون عهد عتیق و انجیل نقل کند که با عقل سازگار نیستند (یا ظاهرشان با عقل سازگار نیست). اما او نه تنها پاسخِ خود را به اینها آشکار نمیکند، بلکه سراغ سرراستترین و قانعکنندهترین توجیه برای استدلالِ خودش میرود و هیچ ظرافت و اگر و امایی در هیچ بحثی باقی نمیگذارد.
۶. چنانکه اشاره کردم، در نوشتار گنجی، جای تأویل سخت خالی است. سنتِ تأویلگرایی، سنتی است بلند و با سابقه نزد فیلسوفان و متکلمین باطنی مشرب. و البته در میان صوفیان هم تأویلگرایی ریشههایی محکم دارد. نویسنده، گویی عقلگرایی و ایمانگرایی را در برابر هم مینهد. صرفنظر از اینکه این تقسیمبندی، تقسیمبندی نادقیق و جهتداری است، گنجی تکلیف «تأویلگرایان» را در این میان روشن نکرده است. آیا تأویلگرایان در زمرهی ایمانگرایان هستند یا عقلگرایان؟ کسانی مثل ارسطو و افلاطون، کانت و هگل کجای این تقسیمبندی قرار دارند؟
۷. نویسنده میپرسد: «آیا ایمانگرایی پروژهای قابل دفاع است؟» و در انتهای نوشتهاش – چنانکه در یادداشت پیشین ذکر کردم – باز میآورد که: «مخاطب ما کسانی هستند که از عقلانیت آموزههای دینی دفاع میکنند و به دنبال عقلانی کردن باورهای دینی هستند». آنچه میشود از صدر و ذیل نوشتهی او و نمونههایی که عرضه میکند فهمید این است که گنجی تردید دارد که ایمانگرایی پروژهای قابل دفاع باشد (یا حداقل پاسخاش را ظاهراً نمیداند). این «ایمانگرایی» هر تعریفی که میخواهد داشته باشد. و کاری هم ندارم که چیزی به اسم «پروژه» در این میان آیا اصلاً موضوعیتی دارد یا نه؟ (فکرش را بکنید که کییرکهگور و ویتگنشتاین و همچنین مولوی خودمان که نویسنده از آنها نقل میکند، در ذهنشان چیزی به اسم «ایمانگرایی» وجود داشته و تصورشان از کارشان یک «پروژه» بوده است!). سپس او گریبان کسانی را میگیرد که از عقلانیتِ «آموزههای دینی» دفاع میکنند و به دنبال عقلانی کردن «باورهای دینی» هستند. و هیچ توضیحی نمیدهد که از نظر او تعریف آموزههای دینی چیست و باور دینی کدام است. مثال میزنم. این آیه را در نظر بگیرید: «و لا تلقوا بأیدیکم الی التهلکه». اگر کسی بگوید سیگار کشیدن، باعث مرگ تدریجی است و مصداق این آیهی قرآن هم هست. کاری که کرده است ایمانی است یا عقلانی؟ یا ترکیبی است از ایمان و عقلانیت؟ ترغیب نکردن به استعمال دخانیات با این استدلال آیا یک آموزهی دینی است یا یک باور دینی؟ و از این نمونهها، بسیار وجود دارد. حال این کسانی که از عقلانیت آموزههای دینی دفاع میکنند و میخواهند باورهای دینی را عقلانی کنند، چه کسانی هستند؟ این جملهی نویسنده را باید خیلی دقیق خواند. یا پشت این جملهی او اندیشهی پیچیده و سنجیدهای نشسته است یا جملهی بسیار بیسر و ته و نیندیشیدهای است. فرض میکنیم سنجیده است. اینجاست که تناقضها یکی پشت دیگری شروع میشود. ظاهراً «آموزههای دینی» و «باورهای دینی» با هم فرق دارند. آموزههای دینی ممکن است عقلانی باشد یا نباشند. باورهای دینی یا ممکن است عقلانی بشوند یا نه. این خلاصهی حرف روزنامهنگارِ زندانکشیدهی ماست. او گریبانِ اینها را گرفته است. و ما تا این لحظه نمیدانیم اینها چه کسانی هستند. منظومهی فکریشان چیست. نظریههای کلامی و فلسفیشان دربارهی معاد و خدا و نفسِ انسانی چیست. اینها تا همین لحظه تنها بر خودِ او مکشوف است که علناً و آشکارا هیچ چیزی از آنها ننوشته است.
ادامه دارد…
مطالب مرتبط: عقلگرایی و ایمانگرایی (اکبر گنجی؛ زمانه)
پ. ن. دقایقی پیش با دوست فاضلی صحبت میکردم دربارهی این یادداشت. ایشان میگفت گنجی اساساً بولتننویس است نه مقالهنویس و کارش تورق است و سطحینگری. او میگفت تا به حال دقت کردهای که ایشان هرگز به مخالفان و منتقدانِ خودش پاسخ نداده است؟ نمونهاش را در همین زمانه یا جاهای دیگر ببینید. تا به حال شده است مثلاً گنجی قلم دستاش بگیرد و بنویسد: «آقای احمد زید آبادی…» یا «آقا / خانم فلانی…». یا بنویسند که این نوشتهی من در پاسخ انتقادهای فلان و بهمان است؟ ما ندیدهایم! شما دیدهاید که روزنامهنگارِ علامهی ما تا به حال پاسخی صریح و آشکار به منتقدین خودش داده باشد و از سخنانِ خودش به صراحت رفعِ ابهام کرده باشد؟ امیدوارم این تلنگرها باعث بشود پاسخ دادن به دیگران را جدی بگیرد. بعید است زمانه بتواند از او خواستارِ پاسخگویی شود!
پ. ن. ۲. فکر میکردم این نکات واضح باشد که چند بند اول، اساساً پرسش است و تا پاسخ پرسشها روشن نشود نقدی معنا ندارد. تعجب میکنم که بعضی آن پرسشها را همردیف نقد و حتی طعنه و کنایه خواندهاند و شروع به تفسیرهای غریب کردهاند. اینکه: ««پشتوانهی عقلی» با «دلیل» و «گواهی» فرقی دارد؟ با «برهان» چه؟» خودش سؤال مهمی است. آدم تا نفهمد مرزهایی معنای و مفهومی ذهن گنجی کجاست، بحث و گفتوگو کردن هم با او بیهوده است. حداقل باید تلاش کرد به درک مشترکی از مفاهیم و تعریفهای پایه رسید.
مطلب مرتبطی یافت نشد.