این روزها، یعنی مدتی شده است، زندگی من گره خورده است به موسیقی و نوشتن و خواندن. یک بار دیگر شاید گفتهام. مثل باستانشناسها مشغول کاویدنام و چیز بیرون کشیدن از زیرِ این کوهِ هستی. آرام آرام چیزهای تازهتری پیدا میکنم. گلهای ندارم از هستی. هستی همین است که هست. کار زیادی از دستِ من و شما بر نمیآید. ولی من این روزها سخت با این نغمهها و نواها مشغولام. دیشب بانو با هدیهی تولدی که پیشام نهاد، پاک غافلگیرم کرد. تکپا، یکلنگی (!)، یا به قول خودِ این فرنگیها، آیپادی که هشتاد برابر آن چیزکِ خُرد و سبک، جا دارد (یعنی هشتاد گیگابایت)، برای من واقعاً غافلگیر کننده و شادیبخش بود (این روزها حجمِ فزاینده و ظرافت و کوچکیِ این اسباب و آلات الکترونیک طعنهی مضحکی است به بدقوراهگی و زمختی زندگی طبیعی و صنعتی بشر). حالا دیگر تمام بایگانیهای نوا و صدایام همراهِ من است هر روز. هر جا گیر میکنم، هر حالی که دست میدهد، هر پیچ و تابی که در جانام میافتد یک چیز آمادهای از خورجین این تکپای ما در میآید! خوبام. خوشام. شیرینام از همراهی بانو در زندگی. و شکرگزارم این شیرینی را. این یادداشت را برای خودم گذاشتم. به نشانه. عادت من نشانه گذاشتن است (شدهام مثل هانسل و گرتل). ولی نشانهها را برای چیزهای دیگر میخواهم. باشد وقتی دیگر دربارهاش خواهم نوشت.
پ. ن. محسن دایی نبی آلبومی دارد به اسم «آخرین غزل رومی». با حال و هوای اکنونِ من سخت میخواند! شما هم دوست داشتید سهیم باشید در حالِ من، این را گوش بدهید:
|
مطلب مرتبطی یافت نشد.