من عجالتاً، باز به همان بند نخستِ نوشتهی گنجی میپردازم و یکی دو نکته را میگویم. نویسنده میگوید: «مفسران، متکلمان، فیلسوفان، فقیهان و… مسلمان به گونهای سخن میگویند که گویی اسلام مولف از حقایق مدلل ازلی و ابدی است و مسلمین هم با ادلهی خدشهناپذیر، باورها و مدعیات خود را اثبات کردهاند. در حالی که، پذیرش جمعی – تاریخی این مدعیات، و مسلمان شدن مسلمین، معلل بوده است، نه مدلل». خوب، ایراد نخست این بند این است که وقتی میگویی «مفسران، متکلمان، فیلسوفان، فقیهان و… مسلمان»، جمع بستهای کل این اصناف و طوایف مختلف را. منطقاً حتی اگر یک نفر از میان این طوایف پیدا شود که معتقد باشد چنان نیست که «مسلمین هم با ادلهی خدشهناپذیر، باورها و مدعیات خود را اثبات کردهاند»، ادعای نویسنده و تشبیب سخناش باطل میشود. البته روزنامهنگارِ دانشمند ما میتواند مدعی شود که اگر هم عدهای بودهاند که محبوس علل نبودهاند و مدد از دلایل جستهاند، عدهشان آن قدر کم و قابل اغماض بوده است که به درستی تعمیم ما صدمهای نمیزند! و البته این هم خودش حرفی است حرفستان!
نویسنده در این بند نخست نمیگوید که آن اندیشمندی که در باب اصناف دینداری در این سالهای اخیر مطلب نوشته است و مثلاً دربارهی وحی سخناناش جنجالی شده است و به تفصیل با همین تعابیر دربارهی دینداری «معلل» و «مدلل» سخن گفته است، خودش هم در شمار همین «مفسران، متکلمان، فیلسوفان، فقیهان و… مسلمان» است و از مریخ نیامده است. این چه جور تعمیمی است که یک نفر در آن واحد هم در این دایره میگنجد و هم از آن بیرون است؟ بالاخره یا سروش در همین دایره هست یا نیست. اگر هست که خوب سخنان نویسنده شامل حال او هم میشود. اگر نیست که تمام نوشته نقض غرض است!
نویسنده میگوید: «در تاریخ اسلام، پس از دوران ظهور و تثبیت اسلام، هرنوع دگراندیشی به نام ارتداد و زندقه، تکفیر شد. وقتی فلاسفه و عرفای مسلمان که به زبان فنی و نمادین سخن میگفتند در چنبرهی تکفیر گرفتار بودند، تکلیف مرتدان واقعی و پیامبران مدعی، روشن است که چه بوده؟». شاید سخن او دربارهی روزگار معاصر و مخصوصاً جمهوری اسلامی صادق باشد، ولی «در تاریخ اسلام» خیلی ادعای بزرگی است. اگر نبود، من نمیتوانستم هضم کنم که آدمهایی مثل «ابوالعباس ایرانشهری» و «زکریای رازی» و «ابوالعلاء معری» چطور در ظل ممالک اسلامی ادامهی حیات دادهاند و اندیشههایشان هم باقی مانده است! بسیار دوست دارم گنجی در حاشیهی این سخن کلیاش، توضیحی هم دربارهی این سه نفر بدهد. البته اگر تمام سخنِ ایشان ناظر به وضعیت جمهوری اسلامی است، خوب، سخنی است دیگر و ما را در آن مناقشهای نیست. هر چه باشد، تمام اسلام مترادف و مساوی با تمام جمهوری اسلامی نیست و حتماً مقام معظم رهبری هم به این نکته اذعان دارند.
نویسنده میفرماید که: «در چارچوب مقبول این افراد، همانگونه که در گذشته، کسانی توانستهاند یک سرمشق (یعنی کلام خدا بودن قرآن) را در چارچوب این سنت جا بیندازند، امروز هم افراد دیگری با اتوریته و کاریزما، دارند سرمشق دیگری (یعنی کلام محمد بودن قرآن) را در دل همان سنت جا میاندازند؛ و اگر شرایط تاریخی با آنها یار باشد، این آموزه را به آموزه و سرمشق غالب تبدیل خواهند کرد». اشارهی نویسنده به دکتر سروش است؟ خوب، بد نیست اگر یکی میآید اینگونه از سروش دفاع میکند. ولی قصهی سروش و وحی، به یک معنا قصهی چندان تازهای نیست. ولی اساساً سخنِ نویسنده، سخن خوبی است. ما هم منتظر میمانیم به این امید که این آموزهها بشود سرمشق غالب. ولی تنها راهِ حل مسأله همین است که اینها از طریق «اتوریته و کاریزما»ی بعضی بشوند سرمشق غالب؟ مطمئن نیستم!
نویسنده میگوید: «امروز نواندیشان دینیای که بیش از بنیادگرایان حاکم بر ایران دارای کاریزما و اتوریته هستند، سرمشق بدیلشان را در مقابل سرمشق غالب طرح میکنند. وقتی برساختهگرایان به صدق و کذب باورها کاری ندارند، دیگر چه چیز جز مقبولیت یافتن و مقبولیت نیافتن یک برساخته، برای داوری باقی میماند؟». به نظر میرسد این نواندیشانِ دینی کسانی مثل دکتر سروش باشند. البته مقایسهی ناصوابی است مقایسهی امثال سروش با «بنیادگرایان حاکم بر ایران». اما چه باک! مقایسه مقایسه است دیگر. ولی آن قسمت آخر را من اصلاً نمیفهمم. این دو شقی که نویسنده ارایه کرده است (یعنی «برساختهگرا» شدن و اعتقاد به مقبولیت یا عدم مقبولیت یک برساخته) تعلیقی درست میکند که آدم نه میتواند با آن مؤمن بماند نه کافر! ایشان بد نیست یک بار دیگر در انشای نوشته و ساختار منطقیاش بازنگری کند.
به جز اینها و نکاتِ پیشگفته من مشکل چندانی با سخنان گنجی ندارم (عمدتاً بازتکرار و بازنویسی آراء دکتر سروش است و روایت برخی از عقاید مجتهد شبستری) و به این معنا چیز تازهای برای گفتن ندارد. دربارهی آن دو راهی و دوگانهی عقلگرایی و ایمانگرایی هم قبلاً نظرم را نوشتهام و نویسنده هنوز توضیح در آن باب عرضه نکرده است، پس تا اطلاع ثانوی و مشارکت نظری سایر ارباب نظر، بحث را ادامه نمیدهم.
ایشان اگر کمی بیشتر مطالعه کنند و چند مرتبه بیشتر نوشتههاشان را ویرایش کنند یا از کسی بخواهند انتقادیتر نوشته را بسنجد، همین چند فقره ایراد جزیی که امثال بنده میتوانند بگیرند هم از دستشان در نخواهد رفت. به امید رؤیت سومین مقاله از ایشان با خطاها و کلیگوییهای بسیار کمتر!
مطلب مرتبطی یافت نشد.