دانیال به گردن حلقهی ملکوت زیاد حق دارد. انواع و اقسام کارهایی که برای این مجموعه و برای من کرده است شمردنی نیست. باری این همه لطفِ او برای من مایهی دردسر شده است. تا لوگوی صفحهی یکی درست میشود، یک نفرِ دیگر زبان به شکایت باز میکند که چرا لوگویِ من نشد؟ شما را به خدا احوال قبلهی عالم را درک کنید و معضلاتِ دانیال را! مگر کارخانهی ماست بندی است آخر؟! این همه تعجیل یعنی چه؟ صبر کنید. بگذارید این میوهها برسند. غرغر هم نکنید. به جای اخم کردن بروید در صفحهتان مطلب بنویسید. قبلهی عالم از فردا اسیرِ دانشگاه است. آن قدر وقت ندارد که به همهی امور ارض مقدسه رسیدگی کند. ناسلامتی درگاهِ ما کلی خدم و حشم دارد و یک مویز است و هزار تا قلندر! نمیدانم این ولیعهد ما دارد چه کار میکند. تازه دیروز از نظربازیهای ایتالیا برگشته و هنوز در حال و هوای قر و غمزهی مادر ترزا دارد سیر میکنند. ولیعهد جان! بیا بیرون! بیا به عالمِ خودمان! تمام شد آن سفر! بیدار شو. مملکت ملکوت از دست رفت! محروسه معظمه شد محبوسه مزلزله! مسئولیتهای ولایتعهدی را از یاد بردی به همین زودی؟ فکری بکن تو را به خدا! فقط سیگار نکش!
مطلب مرتبطی یافت نشد.