عجیب واقعه‌ای و غریب حادثه‌ای

امروز را هم تقریباً تمام وقت صرف دانشگاه کردم. امور ثبت نام و معارفه و انتخاب واحد را پشت سر گذاشتیم. خوشبختانه امروز جان کین را هم دیدم و گپ مختصری درباره‌ی دموکراسی و اسلام با هم زدیم که گمان می‌کنم بنای بحث‌های آتی ما خواهد شد. همین اول کار، یعنی دوشنبه‌ی آتی، دو کلاس سنگین با جان کین داریم که اولین جلسه‌ی دانشگاه در ترم جدید است: «دولت، سیاست و خشونت» و «سیاست، قدرت و رسانه‌ها». جان کین نگران بود که اگر تعداد دانشجویان درس «اسلام و دموکراسی» به حد نصاب نرسد، ممکن است درسی که عبدالوهاب الافندی، استاد هاروارد تدریس می‌کند برگزار نشود. این درسی است که افندی و دکتر علی پایا به طور مشترک تدریس خواهند کرد. تنها دانشجویان این کلاس من هستم و یک دانشجوی پاکستانی‌الاصل انگلیسی که بسیار پسر تیزهوش و فهمیده‌ای و البته یک دختر مه‌روی آلمانی! نمی‌دانم او از کجای این درس خوشش آمده است!!


من باید قاعدتاً در پی کارهای دیگرم باشم و از دانشگاه رفته باشم، اما تا به کامپیوتر و اینترنت می‌رسم، ویرم می‌گیرد که به اطراف و اکنافِ عالم سر بزنم سیاحتی مجازی کرده باشم. تریسی، منشی بخش الآن آمد بالای سرم و گفت: «عجب دانشجوی پر ذوق و شوقی! هنوز نیامده به کامپیوتر دوخته شدی؟» طفلی نمی‌داند من نیمی از حیاتم به همین ماشین بسته شده است که باید همین روزها این عنان را از پای جان و خرد باز کنم. اقتضائات جدید و اتفاقات غریبی هم که رخ داده است این ظن را تقویت می‌کند که شاید پس از این تنها مکان دسترسی من به اینترنت همین دانشگاه باشد و بس!
از این طبقه‌ی چهارمی که من نشسته‌ام، اطراف را خوب می‌توان تا اعماقِ آفاق سیاحت نظری کرد. هوا اما گرگ و میش است و گویی آسمان سر باریدن دارد و . . .
بگریست چشمِ ابر بر احوالِ زارِ من
جز آهِ من به گوش وی این ماجرا که برد؟
آرام آرام باید راهی شوم و سری به کوچه‌هایی بزنم که خرم از حضورِ تو است!

بایگانی