میدانی ساغر؟ عاشقی بیماری واگیر است و اتفاقاً بارها عود میکند. وقتی کهنه شد دیگر رهایی از آن ساده نیست. شاید تعبیر بیماری اصلا از بن خطا باشد، اما این رنج اگر هم به شادی برسد (که گاهی میرسد)، استخوان میگدازد. باری شیرین است این همه بلا و پریشانحالی. اما همانگونه که گفتهام، عاشقی برترین شأن زندگی آدمی است. حکم نفس کشیدن را دارد. اما آدمیان وقتی نفس میکشند باقی کارهایشان متوقف نمیشود. خوردن و خوابیدن و کار کردن همگی منوط به نفس کشیدن هستند. اما گاهی نفس کشیدن هم سنگین میشود و باید تمام کارها را رها کنی و فقط نفس بکشی! ایدهآلترین عشق آن است که همچون نفس، به راحتی قوتِ جانِ آدمی باشد و جامِ زهری نباشد که خواه ناخواه باید سر بکشی. در این میانه عنایت ازلی و اندکی بخت و اقبال البته خیلی خوب است. از آدمی سلبِ اختیار نمیکنم. اتفاقاً ما به همین اختیارها و انتخابها کمر به ویرانیِ هم میبندیم. همین خطاهای کوچک روی هم انباشته میشوند و ناگهان این کوه یخ آب میشود، ناگهان بهمنی بر سرت آوار میشود و تا به خودت بجنبی دیگر خودت هم نیستی. چه خوب است اگر فراموش نکنیم که فقط یک بار زندگی میکنیم در این جهان. دین باور باشی یا نباشی، این یک واقعیت است که زندگی یک فرصت است که باید آن را مغتنم دانست:
گفتم هوای میکده غم میبرد ز دل
گفت خوش آن کسان که دلی شادمان کنند
دلت شادمان باشد جاوید.
مطلب مرتبطی یافت نشد.