زُهد و ریا؛ اضطرار و نیاز!

۱. دیشب قبل از این‌که خواب‌ام ببرد، با خودم این بیت حافظ را می‌خواندم که:
آتشِ زهدِ ریا / زُهد و ریا خرمنِ دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه‌ی پشمینه بینداز و برو

و فکر می‌کردم کدام قرائت درست‌تر است و چرا. گمان کنم این را یا جایی از سایه شنیده‌ام یا خوانده‌ام. روایتِ‌ «زُهد و ریا» درست‌تر می‌نماید به این دلایل که: اولاً ترکیب زُهدِ ریایی کمی نازیباست. مگر زُهدِ غیرریایی چه چیزی مطلوبی در خود دارد که حال زُهدِ ریایی نامطلوب شده است؟ این‌جا حافظ با دو چیز به صراحت می‌ستیزد: یکی زُهد که اساساً در جهان‌بینی او امری است منفی و مذموم و دیگری ریا که برای او امّ الرذایل است. توجه توأمان به این دو رذیلت، شاید یکی از ارکان ذهن حافظی است. در نفسِ زُهدورزی در برابر رندی و عاشقی، اندک فضیلتی نیست و این را سایر ابیات حافظ به خوبی نشان می‌دهد:
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاری است که موقوفِ هدایت باشد

زُهدِ رندانِ نوآموخته راهی به دهی است
من که بدنامِ جهان‌ام چه صلاح اندیشم

یارب آن زاهدِ خودبین که به جز عیب ندید
دودِ آهی‌اش در آیینه‌ی ادراک انداز!

و همین بیت اخیر، از آن ابیات طنزآمیز و رندانه‌ی حافظ است: زاهدِ خودبین،‌ به جز عیب نمی‌بیند!‌ یعنی فقط خودش را می‌بیند و بس. آیینه‌ی ادراک‌اش جز خودش را نشان نمی‌دهد و خودش عینِ عیب است! پس همان به که آیینه‌ی ادراک‌اش دودآلود شود تا دیگر خودش – و این همه عیبِ درون و برون – را نبیند! شاهکار است این حافظ! این همه که از زهد مذمت کرده است،‌ آن را هم‌ردیف ریا آورده است گویی. به همان اندازه که ریا برای او تعفن‌آور است، زهد هم آدمی را از کمال مطلوب‌اش دور می‌کند. و البته یک وجهِ بارز این زهد، تشرع‌ورزی است (و زهدفروشی هم در همین طبقه است):
دلا دلالتِ خیرت کنم به راهِ نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش

به هر حال،‌ هر چه هست،‌ در نگاهِ حافظ چیزی به اسم زُهدِ ریایی نباید معنای روشن و درستی داشته باشد. در نظرِ او هم زهد است که مذموم است و هم ریا؛‌ هر یک جداگانه. و البته این ریا، همین شرکِ مخفی، چیزی نیست که به سادگی بتوان در ضمیر و باطنِ آدمی تشخیص‌اش داد. شاید سال‌ها مجاهدت کنی و عمری مراقبتِ نفس، اما باز هم فریب بخوری که ریایی نکرده‌ای! یک بار دیگر این را شاید نوشته باشم که می‌شود حرفِ صوفیان و عارفان را به تکرار و تقلید، به لقلقه‌ی زبان و طوطی‌وار بازگو کرد و خود را میانِ آن‌ها جا زد. کار سختی نیست. کمی حافظه می‌خواهد و یک شرایطِ آزمایشگاهی مناسب (!). بعد از مدتی می‌شود مثل بلبل شعر حافظ و مولوی و سعدی برای مردم خواند. بماند که اولاً جهان‌بینی این سه بزرگ با هم تفاوت‌های مهمی دارد، اما گمان می‌کنم هر کسی خودش باید خودش را پیدا کند و ببیند کی‌ست:
تو به هر صورت که آیی بایستی
که: «من‌ام این!»؛‌ والله این تو نیستی!
آدم البته همیشه دوست دارد خودش را جورِ خاصی ببیند؛ خوب ببیند و از دیگران هم بر خوبی خود شاهد و دلیل بیاورد! چه می‌شود کرد؟ آدمی است و خدای فریبِ نفسِ خویش!‌ ولی این فریب‌کاری، باطل‌السحری هم دارد: هنگام نیاز، «هنگامِ بادِ استغنا»، جایی که دیگر از آدمی نه شعر می‌خرند و نه علم، نه زُهد و نه نسب، نه فن و نه پیشه، جایی که عاجز می‌شود و هیچ راهِ برون‌رفتی از هجومِ حادثه نیست، آن وقت است می‌فهمی که لافِ پهلوانی و معرفت زدن، در میدان چقدر می‌ارزد و در خانه چقدر!

۲. مدتی است فکر می‌کنم که این دعای «امّن یُجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء» عجب دعای شگفتی است و چه اندازه کارآمد است! بعضی، یا بسیاری، از مؤمنین این دعا را به هنگام کارهای فروبسته‌‌ی بزرگ می‌خوانند. اما چه کارِ فروبسته‌ای بزرگ‌تر از وجود و هستی آدمی که دایماً سدِ راهِ پروازِ اوست؟ وجودِ آدمی تناقضی است ناگشودنی: هم بارِ اوست و هم بال‌اش. تا زنده باشی نمی‌توانی بگویی که از ننگ هستی رهیده‌ای!‌ تا هستی هم نداشته باشی، نمی‌توانی بگویی عاشقی کرده‌ای. وضعیت دردناک و دشواری است: خیرهای آمیخته با شری پیش روی آدمی است که واقع‌بینانه اگر بنگری وضعیت را جز به مصیبت تبدیل نمی‌کند! «…الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون»؛ مصیبت همیشه مرگ نیست، خود هستی هم مصیبتی است. این هستی هم به ما اصابت کرده است: ما نبودیم و تقاضامان نبود…

۳. داوری نکردن کارِ ساده‌ای نیست؛ ما هم سخت دوست داریم داوری کنیم از حیث خودخواهی و دیگرستیزی و هم با داوری، به نوعی فرافکنی می‌کنیم و نگاهِ خود را از سنجشِ نفس و باطنِ خویش به باریک‌بینی در کار دیگران، معطوف می‌کنیم. داوری نکردن سخت است. بارها درباره‌اش نوشته‌ام و باز هم درباره‌اش خواهم نوشت. ما هیچ وقت نمی‌دانیم عاقبت خودمان چی‌ست؛ عاقبت دیگران که جای خود دارد. «زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه / رند از رهِ نیاز به دارالسلام رفت». این «دار السلام» نصیب همه‌ی اهل نیت و همت باد که به زهد، غرور و ریا راضی نشده‌اند و مشغول خودفریبی نیستند: «قل هل ننبئکم بالأخسرین اعمالاً الذین ضل سعیهم فی الحیوه الدنیا و هم یحسبون انّهم یحسنون صنعاً». این آیه زلزله در وجودِ اهلِ ذکر می‌اندازد. اگر اهل اشاره باشی، هر بار این آیه را می‌خوانی باید دوباره بنشینی و در تمام چیزهایی که خوب می‌دانسته‌ای تجدید نظر کنی! اهل اشاره می‌دانند وقتی می‌گویم «تجدید نظر» یعنی چه. این نکته همین‌جا سربسته بماند بهتر.

بایگانی