کارخانه‌ی تغییر – یا احوال رسانه‌های خارج از کشور

آن‌چه می‌نویسم حاصل چند ساعتی تأمل و بازنگری در نوشته‌ای بود که ساعاتی پیش منتشر کرده بودم و نظرهایی که ذیل آن آمد، نشان داد که چقدر مسأله مستعد سوء تفاهم است (و البته بستر طرح مسأله معطوف به گفت‌وگویی با دو دوستِ نازنین، دو یارِ دلنواز بود). جانِ کلام و صورت مسأله این است که: آیا می‌شود عقلاً و اخلاقاً، با رسانه‌های فارسی زبان خارج از کشور که خارج از مرزهای جغرافیایی یا ایدئولوژیک نظام جمهوری اسلامی فعالیت می‌کنند، همکاری کرد یا نه؟ می‌شود برای آن‌ها مطلب نوشت، برنامه ساخت، مصاحبه کرد یا نه؟ می‌شود از آن‌ها پول گرفت (در ازای کار) یا نه؟ و در عنوان، هم سؤالی کلان‌تر را طرح کرده بودم که: «هدف وسیله را توجیه می‌کند؟»

پاسخ من به مسأله‌ی بالا این است: هر نوع پاسخ مثبت یا منفی به پرسش‌های بالا، موضعی است جزم‌اندیشانه و دگماتیک. در هیچ کدام از دو سوی ماجرا، حکمِ مطلقی وجود ندارد، نه عقلاً و اخلاقاً و نه منطقاً. باید مورد به مورد بررسی کرد. به دقت باید موشکافی کرد و از حکم کلی دادن پرهیز کرد و به ویژه از حکم پسینی دادن بعد از آشکار شدن بعضی چیزهای که ما «پیش‌بینی» کرده بودیم و نه این‌که به استدلال گفته باشیم، دوری باید کرد.

از حیث تاریخی هم که نگاه کنیم، چه در گذشته و چه در حال، بسیاری بزرگان بوده‌اند که شق اول را انتخاب کرده‌اند و با رسانه‌های خارج از فضای سیاسی وقتِ ایران کار کرده‌اند و می‌کنند (حال چه هدف‌شان براندازی نظام سیاسی ایران – هر نظامی – باشد یا نه). گمان می‌کنم این استدلال را که «هر کس برای هر رسانه‌ی خارج از ایران (سابقاً مطبوعات زنجیره‌ای دوم خردادی هم وضع‌شان همین بود!) کار کند، متهم است به براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران و جرم‌اش هم محرز است»، بسیار شنیده‌اید. فکر می‌کنم اندیشمندان منصف همیشه سعی می‌کنند خود را متشبه به قایلان به این نظر نکنند (بس که در آن کلی‌گویی، خیال‌اندیشی و توطئه‌بینی هست).

 و این‌ها البته انگیزه‌های مختلفی داشته‌اند. یکی از پرسش‌های جانبی این است که اگر کسی نتواند سخنِ خود را با صدای بلند و بدون نگرانی از سانسور شدن یا تن دادن به هزینه‌های سنگین پس از ابراز عقیده‌اش در ایران بیان کند، تکلیف‌اش چی‌ست؟ آیا «حق» دارد و «اخلاقاً» مجاز است که از وسیله‌ها و راه‌های دیگری خارج از مرزهای سیاسی و ایدئولوژیک نظامِ سیاسی وقت (فرقی نمی‌کند نظام پادشاهی پهلوی باشد یا نظام جمهوری اسلامی) استفاده کند؟ مقصودم از این رسانه‌های آلترناتیو، مطلقِ آن بود؛ آب که از سر گذشت، چه یک گز چه صد گز. آلترناتیو بودن آن هم یعنی رها شدن آن از قید و بندهای سانسور و تعیین محتوا و صورتِ برنامه و گفتار، نوشتار و صدا (از جمله آزادی در نشان دادن سازِ موسیقی هنگام پخش برنامه‌ی موسیقی).

پاسخ من این بود که نوعِ انتخابی که من و شما می‌کنیم بستگی به مجموعه‌ی ارزش‌های ما دارد. بسته به نظام ارزشی ماست که چه تصمیمی بگیریم. ۱) سکوت کنیم. خون بخوریم و خاموش بنشینیم؛ و بگوییم که «آشنایانِ رهِ عشق گرَم خون بخورند / ناکس‌ام گر به شکایت سوی بیگانه روم» (بیگانه هم مطلق بیگانه است؛ یعنی همه‌ی «غیرخودی»ها)؛ یا ۲) بی قید و شرط با هر رسانه‌ی دیگری که خارج کشور فضای نفس کشیدن به ما می‌دهد کار کنیم؛ یا ۳) سنجش کنیم، شرط بگذاریم، آینده‌نگری کنیم و تا جای ممکن از فضاهای آلترناتیو استفاده کنیم. من شق چهارمی متصور نمی‌بینم.

موضعِ خودِ من این بوده است و این‌ها خلاصه و چکیده‌ی سخنِ من است: اولاً، از حیث معرفت‌شناختی، حق و حقیقت چیزی نیست که به طور عینی و مشخص واقعیت بیرونی داشته باشد و در دستِ یک شخص، یک نهاد،‌ ملت یا دولت خاص باشد. حق و باطل «دو مفهوم مجرد ذهنی‌اند». عینیت این‌ها در افراد است و این را نظام ارزشی من و شما مشخص می‌کند و نظام ارزشی حتی دو فرد مختلف با هم تفاوت دارد. دوم، من با «هر» رسانه‌ای بدون قید و شرط کار نمی‌کنم. اگر نیاز باشد و لازم بدانم که از ابزاری رسانه‌ای استفاده کنم، خودم را هرگز اسیر تعریف‌ها و مرزهای یک نظامِ سیاسی خاص نمی‌کنم مگر این‌که در ذیل و ظل‌ِ قوانین آن نظام خاص زندگی کنم؛ آن نظامِ سیاسی مسئولیت حفظ امنیت و رفاه مرا با عهده داشته باشد و قوانین‌اش به صراحت و خالی از هر تفسیر موسعی این کار را منع کنند (البته هم نظریه‌پردازان سیاسی و هم سیاسیون شاید بگویند وقتی آن نظامی که مسئولیت این را دارد، خودش متولی ربودن امنیت و بر هم زدن رفاه‌ات باشد، چه می‌کنی؟ وقتی آن نظام، خودش اندیشه، فرهنگ و هنرت را به طور سیستماتیک سانسور و تباه می‌کند، چه می‌کنی؟). اما این‌ها به این معنا نخواهد بود که همه جا و همیشه هیچ قید و شرطی برای کار رسانه‌ای نداشته باشم. قید و شرط هم همیشه هست. اما نباید از یاد برد و باید این را درک کرد، انصاف داد، همدلانه برخورد کرد و از جاده‌ی عدالت خارج نشد: در دینی که شریعت‌اش سخن از «الا من اضطر غیر باغ» می‌گوید و رسماً حرام خودش را در هنگام اضطرار حلال می‌کند، نهایت بی‌انصافی است که درباره‌ی عده‌ای که در عین اضطرار هستند، چنین به غلظت و شدت داوری کنیم که تو که با فلان رسانه کار کرده‌ای، ظالمی و خائنی و چه و چه. این‌ها را باید مورد به مورد بررسی کرد. کارِ من و شما نیست که از خداوند در عدالت‌ورزی و داوری پیشی بگیریم. مباد که هرگز کسی به چنین اضطراری بیفتد که ناچار باشد مرتب بر سر ارزش‌های اخلاقی‌اش بجنگد.

بگذارید قضیه را از زاویه‌ای دیگر نگاه کنیم. گاهی شرایط زندگی یک فرد، موقعیت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی‌اش به شکلی است (و این شکل چیزی نیست جز قضا، قدر، تصادف، اتفاق و «جبر جغرافیایی» و غیره) که در فضایی زندگی و کار می‌کند که ناچار نیست میان مجموعه‌ی ارزش‌هایی که در زندگی به آن‌ها تکیه می‌کند مرتب انتخاب‌های دشوار انجام دهد. می‌تواند به آسانی به عمده‌ی ارزش‌های‌اش وفادار باشد و زندگی کند. اما بعضی وقت‌ها عده‌ای ناگزیرند بعضی ارزش‌ها را پای بعضی ارزش‌های دیگر قربانی کنند. بی هیچ تعارفی. این نهایت بی‌انصافی است که ناگزیران و مضطران را قضاوت کنیم، حال آن‌که خود در چنین مقامی نیستیم. این‌ها به این معنا نیست که باید چشم فروبست بر انتخاب‌های اخلاقیِ آشکارا نادرست. این به جای خود. ولی حساب اضطرار را باید از حسابِ انتخاب آگاهانه جدا کرد.

از این طرف هم البته می‌توان ماجرا را دید: چه شده است که در این صد سال گذشته، پیوسته در خارج از ایران رسانه‌های فارسی زبان شکل می‌گرفته است؟ چرا این همه ایرانی خارج از ایران زندگی می‌کنند؟ کجای کار می‌لنگد؟ آیا همه‌ی این‌ها را باید به حساب توطئه‌ی بیگانگان، غارتِ غارتگران، زورگویی اجانب، دستبرد استعمارگران و مستکبران و نیرنگ و حیله‌ی آمریکا و انگلیس، اسراییل و شوروی (و سیا،  اینتلیجنس سرویس، موساد و کا گ ب) نوشت و آن سو همه چیز خوش و خرّم است و بهشت برین؟! بله، همه‌ی این دولت‌ها و سازمان‌های مذکور برای خود منفعتی دارند (نه که ما ایرانی‌ها همیشه گل و بلبل بوده‌ایم و همیشه از سر تا پای‌مان اخلاق و مدارا و انسانیت و نوع‌دوستی باریده است و عند الاقتضا اگر زورمان رسیده مثل همان‌ها نبوده‌ایم؟)، اما که چه؟ این «واقعیت»‌ها، هیچ دلالت ارزشی (normative) بلافصلی به من و شما نمی‌دهد. من و شما برای موضع‌گیری نیاز به شواهد و دلایل بیشتری داریم. شاید ما، من و شما، هرگز به شکایت سوی بیگانه نرویم، اما یادمان نرود که شاید یکی هست که نه آشنای رهِ عشق است و نه مهر و وفایی در او هست، و پیوسته خونریز را حمایت می‌کند و رندان تشنه‌لب را هم آبی نمی‌دهد و همه‌ی اولیا و «ولی شناسان، رفتند از آن ولایت»! شاید من و شما، از دست اژدها به مار غاشیه پناه نبریم، اما هستند کسانی که جان‌شان به لب رسیده است. و در دو سوی این طیف آن قدر آدم دیگر هستند که مجموعه‌ی دلایل متعدد و متکثر زیادی برای موجه کردن کاری که می‌کنند، دارند که احصاء آن کار ساده‌ای نیست.

یک چیز اما روشن است: اگر من و شما به استدلال پیشینی (a priori) و شاهد و بینه (نه به حدس و گمان و نتیجه‌گیری پسینی (a posteriori))، بتوانیم نشان دهیم که یک سازمان یا نهاد در هدف، سیاست‌گزاری و عمل، کارش غیراخلاقی، ضد انسانی است، آن‌گاه می‌شود به ضرس قاطع گفت که همکاری با چنان نهادی اخلاقاً روا نیست. در همین حد. این‌که در عمل من و شما چه می‌کنیم، چه کرده‌ایم و چه خواهیم کرد، مقوله‌ای است متفاوت. شاید از این سخن، بوی نوعی لاابالی‌گری به مشام برسد و حواله کردن همه چیز به تقدیر، اما آن قدر مثال در میان بزرگان در تاریخ و بزرگان معاصر هست که بتوان گفت نوع بشر با همین آزمون و خطاها راهِ خودش را یافته است. ترجیح می‌دهم وارد تعیین مصادیق نشوم. گمان می‌کنم خواننده‌ی منصف و تیزبین، خود خواهد دانست که کجا گریبانِ خودش را بگیرد و کجا دست از خودبینی بردارد و بگوید این‌جا را خطا کرده‌ای و آن‌جا را تند رفته‌ای. یکی از دعاهایی که مؤمنین می‌کنند این است که: اللهم ارنا الاشیاء کما هی. و این دعا، دعایی نیست که یک بار بکنی و برآورده شود. این دعا، دعایی است پیوسته. آدم‌ها، دولت‌ها، ملت‌ها، نهادها و سازمان‌ها همه تغییر می‌کنند:
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانه‌ای است که تغییر می‌کنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند!

پ. ن. این مطلب،‌ جای‌اش پای مطلب فوق الذکر اول (یا همان جنین سقط شده!) بود، اما لینک‌اش را می‌گذارم. از وبلاگ آقای زائری است: کنسرت موسیقی مذهبی. بخوانید. نکته‌ها دارد برای اهل اشارت.

بایگانی