اسفند ۱۳۸۱

نمی‌فروشم! غم‌هایی که تو لهیبشون

نمی‌فروشم! غم‌هایی که تو لهیبشون رو به جونم انداختی به هیچ قیمتی نمی‌فروشم، حتی اگه هزینه‌ی این لجبازی باختن نقد عمر باشه: در وفایِ تو

باز هم . . .

باز هم . . . این ماجرای من تکراریه، ولی دوباره، باز هم، امروز هم: شکسته‌دل‌تر از آن ساغرِ بلورینم / که در میانه خارا،

بانگِ فلق این هم نشانِ

بانگِ فلق این هم نشانِ ناپرهیزیِ دیشب: بانگِ فلق نمی‌دونم توی چه حالی اینو گفتم ولی فقط می‌دونم که این فراز و نشیبی که توی

قدح به شرطِ ادب گیر!

قدح به شرطِ ادب گیر! پای مطلب قبلی درباره‌ی عشق که چیزی درباره‌ی شریعتی گفتم، دوستی، صاحب وبلاگ نکته‌گو، نظر داده و خیلی آزرده خاطر

بهانه ای عشق! همه بهانه

بهانه ای عشق! همه بهانه از تست / من خامشم این ترانه از تست خودت هم می‌دونی که اینا همه‌اش بهانه‌گیری‌های عاشقه! من انده خویش

اول و آخر، وسیله یا

اول و آخر، وسیله یا هدف؟ دیروز با هادی صحبت می‌کردم، این سؤالو ازش پرسیدم درباره‌ی عشق. گفت خوب عشق اولش وسیله است، بعدش هدف!

وفاداری . . . دیشب

وفاداری . . . دیشب یاد مولوی افتاده بودم، بنا به مناسبتی، که: ز دستِ غیرِ تو اندر دهانِ من حلوا به جانِ پاکِ عزیزان

زنجیر و حبس آن را

زنجیر و حبس آن را که سرِ زلف چون زنجیر بود در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت به مناسبت روز جهان زن (که امروز

وسیله یا هدف؟ به نظر

وسیله یا هدف؟ به نظر شما، عشق وسیله است یا هدف؟ یعنی مقصودم اینکه که عشق ابزار و مرکبیه برای رسیدن به یه غایت و

بضاعت مُزجات یا مَزجات؟

بضاعت مُزجات یا مَزجات؟ امروز داشتم حرفای نوری‌زاده رو گوش می‌دادم، متوجه یه نکته ‌ای شدم که دو بار حداقل من شنیدم نوری زاده یه