قدح به شرطِ ادب گیر!
پای مطلب قبلی دربارهی عشق که چیزی دربارهی شریعتی گفتم، دوستی، صاحب وبلاگ نکتهگو، نظر داده و خیلی آزرده خاطر گفته که: «مهمترین مقام برای مدعیان عشق و عاشقی، حفظ ادب در مورد کسانی است که اگر چه نتوانسته اند عشق را خوب معنا کنند (بنظر شما) ولی عاشقی کردند (بنظر من).» عرض شود که در درجهی اول، دوستمون این ماجرا رو به خودشون نگیرند. مقصودم من هم این نیست که شریعتی عاشقی نکرده و یا خدای نکرده آدم بیجوهری بوده. اشتباه نکنید. اگه مطلب شریعتی رو مرور کنین و مطلبِ منو (دوست داشتن از عشق برتر است؟) هم یه بار دیگه بخونین، سعی کردم که درست توضیح بدم چرا با شریعتی اختلاف نظر دارم. وانگهی رویکرد مولوی و حافظ به عشق روشنتر از اینیه که به همین سادگی بخوایم شدیداً تفسیرپذیرش بکنیم و مدعی بشیم هر کسی میتونه با تأویلهای عجیب و غریب هر نتیجهای رو ازش بگیره. اینی که دوستمون اینقدر احساساتی شده که چرا من گفتم فلانی پرت و پلا گفته، خوب این که چیزی نیست؛ من هم پرت و پلا میگم، شما هم پرت و پلا میتونین بگین! بابا ماها همهمون آدمیم! کی گفته که حرف من یا شما یا شریعتی قراره فصلالخطاب باشه! من که خدای نکرده آبروی شریعتی رو نبردم. نظرمو گفتم به همین سادگی. به اعتقاد من، بنا به اون مستندات و استدلالاتی که کردم، حرف شریعتی به دردِ جامعهی امروز ما نمیخوره و اتفاقاً عشق زدایی میکنه تا عشقآفرینی. عزیز من! عصبانی نشین! تو رو خدا! ماها هم مدعی عاشقی ناب و سره نیستیم. اصلاً من به وجود یه عاشقی ناب و سره شک دارم. فقط خواسته بودم بگم که عشق یه معنا و تفسیر و برداشت واحد نداره، بر خلاف شریعتی که عشق رو خیلی ایدئولوژیک و جزماندیشانه معرفی کرده بود. همین! حرف من اصلاً این نیست که شریعتی خوب معنا کرده عشقو یا بد. ایرادش به نظر من این بود که خیلی صلب و با قاطعیت گفته بود عشق این است و بس! در حالی که خیلی تفاسیر متعدد و متفاوتی از عشق وجود داره به اذعانِ خودتون.
مطلب مرتبطی یافت نشد.