مایهی خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست!
برای اون دوستی که نوشتن زندگی در لندن خیلی زیباست، همینقدر بگم که نفسِ زندگی نیست که زیباست. متعلقشو باید دید چیه؟
دمی با دوست در خلوت، به از صد سال در عشرت
من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم!
شاید اگه وقتی تو ایران بودم این حرفو میزم، بهم میگفتم خوب دستش به خارج نمیرسه میگه بده! ولی این حرفو من هم اونجا زدم هم اینجا میگم که:
مایهی خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست
میکنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم!
روزگارِ ما رو باش که به هر جای دنیا که بریم باید روزگارِ هجران رو تحمل کنیم! ولی جای ملال و گلهای نیست. دورِ گردون این چنین است و زمستان هر چقدر هم که سخت و طاقتفرسا باشه، خودش عین مژدهی بهاره! شب حتی اگه یلدا باشه، داره فریاد میکشه من رفتنیام!
چون سر آمد دولتِ شبهای وصل / بگذرد ایام هجران نیز هم
به همین بهانه موسیقی صفحه رو هم عوض کردم، تصنیف شجریانو گذاشتم، تصنیف دشتی که مدتها پیش با پرویز کار کرده. ببخشید که حجمش یه خورده زیاده (کمی هم خش خش داره؛ اون هم از تهیدستی ما اینجوری شده!)، باید هفت هشت دقیقه صبر کنین تا بالا بیاد.
پ.ن. دیشب فیلم پیانیست رومن پولانسکی رو هم دیدم که به نظر من شاهکاری است. فرصتی شد راجع بهش صحبت میکنم.
مطلب مرتبطی یافت نشد.