سارا درویش امروز یه لینک

سارا درویش
امروز یه لینک تازه گذاشتم به وبلاگ سارا درویش، نی‌زن بر دروازه‌های سپیده‌دم، و مطلبی (در واقع یکی از شعراشو) اینجا نقل می‌کنم:
«لبانت ذوب می‌شوند در نرمای تنم
منافذ تشنه‌ی پوستم ترک می‌خورد زیر سکوت حجم تو
نجوای نام تو که فرو می‌ریزاند دیوارهای درونی‌ام را
تکانه‌های رخوت در رسیدگی سینه‌ام می‌لرزد
در به کدامین نور می‌خواهی برگشودن که من در روشنای وضوح تو اوج می‌گیرم.
تکرار نبض زمین در تلاقی تپش لذت.
هنگام که گداخته‌ی زبانت را می‌گردانی در تولد یک بوسه
و اشتعال انگشتان من که مردانگی شانه‌هات را هل می‌دهد تا گم شویم در پیچش یگانگی
عطر سرشار من! صادقانه‌ی مهرت را به تمامی می‌نوشم.»
شعر قشنگیه (خیلی هم سکسیه؛ از حق نگذریم!!). رگه‌های ذهن و زبان فروغ و سهراب توی سطر سطرش اما موج می‌زنه. بعضی وقتا که می‌خوام شعرای پُر ایرادِ خودمو وزن کنم، احساس می‌کنم یه حس بیان رو کم دارم. اما هر چقدر هم که نقد و جراحی کنم، شعرِ من نمی‌تونه و شاید هم نباید به این سطح و این اندازه برسه. اصلاً این موازین و این تجلی‌های احساس یا برای من اینجوری وجود نداره، یا نمی‌خوام وجود داشته باشه و اگر هم هست، پرده‌نشین است و مستور! یعنی من این تموجات ضمیرمو، این حرم‌نشینان نهانخانه‌ی دل رو به این سادگی، «آن سوی هفت پرده به بازار» نمی‌کشم! از این که بگذریم به نظر من، سوای تأثیر مشهودِ فروغ و سهراب، زبان قوی و رسایی داره این شعر.
حالا که به اینجا رسیدیم خوبه یه اشاره‌ای هم به شاملو بکنم. از روز تولدم تا چند ماه پیش، شاملو خیلی دمخور و دمسازِ ذهنِ من بود، ولی یه مدتیه که دیگه رغبتی به اینا احساس نمی‌کنم و گرمایی ازشون نمی‌گیرم. دیروز داشتم مقدمه‌ای را که شاملو بر تصحیح حافظ نوشته می‌خوندم که سوای بعضی حرفای متینی که توش هست، کاملاً نشون دهنده‌ی یه تهی‌دستی‌های و خلأهایی است که شاملو گرفتارشه. (به یه تعبیری فروغ هم همین مشکلو داره به نظرِ من). شما بیایید رویکردهای آدمای مختلفو مث خانلری، زرین‌کوب؛ غلامحسین یوسفی، عبدالکریم سروش و حتی یکی مث مطهری رو به حافظ ببینین. ماجرا اینه که من اون استحکام، متانت و فضل و دانشی رو که در تحلیل یکی مث سروش می‌بینم به هیچ وجه در حرفای شاملو درباره‌ی حافظ ندیدم (شاید یه دلیلش این باشه که من به سروش ارادت دارم و این باعث داوری جانبدارانه‌ی من بشه. شاید!). اما، راجع به شاملو، و اینکه اصولاً آدمی بود شاکی و معترض، باید مفصلتر صحبت کرد و حق صحبت رو هم ادا کرد. کسی نمی‌تونه نقش تأثیرگذار شاملو رو در شعر و ادبیات امروز ایران انکار کنه، ولی بعضی وقتا یاد اخوان می‌افتم که برگشته بود بهش گفته بود: «آخه مطرح شدن به چه قیمتی؟!». شاملو این عادت رو داشت. این سخن رو باید از نزدیکانش شنید که روایت‌های موثقی از بعضیاشون دارم. شفیعی کدکنی، اخوان، سایه، پرویز مشکاتیان و سایرین دمخور و دمساز نزدیک شاملو بودن و خوب می‌شناختنش. یه چیزایی رو من از پرویز شنیدم. توی نشست و برخاست‌ها و محافلمون با پرویز و سایر اهل ادب هم گاهی این مسایل مطرح می‌شد که فعلاً جای نقلش نیست. به هر تقدیر، خلاصه‌ی کلامم اینه که درسته که رهایی شعر ما و این قسم شعرا از تیغ سانسور چیز مبارکیه، ولی یادمون نره که هر شعری یه مخاطبی داره و هر کسی دنبال چیزی در شعر می‌گرده. همه که پی این نیستن که بشریتشون رو به رخ بکشن یا بی‌پروا و بی‌محابا خصوصی‌ترین ابعاد حیاتشونو تصویر کنن. در این مورد هنوز می‌خوام یه چیزایی بگم که موکول می‌کنمش به بعد. فعلاً می‌خوام برم سینما با رضوان.

بایگانی