آزادی بیان: توهمی با انگیزه‌های سیاسی- بخش نخست

تجربه نشان داده است که وقتی که با بیان خود اندیشه‌ای را طرح می‌کنم، گروهی آشفته می‌شوند و تنها برخوردشان با آن طعن و تمسخر است. لذا تصمیم گرفتم به جای رویارویی مستقیم، عین عبارات و الفاظ صاحب‌نظران و اساتید این حوزه از بحث را تحویل مدعیان دهم. کاتب کتابچه در نوشته‌ی خود درباره‌ی قتل ون‌گوگ، صاحب این قلم را متهم کرده بود که: «گمانم خودِ داریوش آن را نخوانده باشد و تنها فریبِ عنوانِ ناقص آن را خورده است: «چیزی به اسم آزادی بیان وجود ندارد». عنوانِ اصلی مصاحبه این است «چیزی به نام آزادی بیان وجود ندارد و این خود امر نیکویی است».». مزید توضیح عرض می‌کنم که کاتب کتابچه هم لینک مورد نظر را سرسری دیده‌ است. آن‌چه او عنوان مصاحبه دیده‌ است نام کتاب فیش است نه عنوان مصاحبه! باری این خطای کاتب کتابچه چیزی را تغییر نمی‌دهد. به سفارش او عمل کردم و متن مصاحبه را ترجمه کرده‌ام و برای خیر عام و استفاده‌ی خاص ارباب مناظره و مجادله‌ای که به این بحث دامن زده‌اند،‌ آن را در وبلاگ می‌گذارم. این قسمت بخش نخست متن مصاحبه است و بخش‌های دیگر را نیز به تفاریق خواهم آورد. در سؤال دوم، می‌توانید به جای «کاتولیک‌»‌ها کلمه‌ی «مسلمانان» را جایگزین کنید تا نکته‌‌ای که در «چهره‌ی مخدوش آزادی بیان» طرح کرده بودم روشن شود. در خلال بخش نخست مصاحبه،‌ تأکیدات و برجسته‌سازی‌ها از آنِ من است.

«چیزی به نام آزادی بیان وجود ندارد»؛ مصاحبه‌ای با استانلی فیش
استانلی فیش درباره‌ی کتاب‌اش، «چیزی به نام آزادی بیان وجود ندارد . . . و این خوب هم هست» (انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۱۹۹۴) گفت‌وگو می‌کند.
پیتر لو و آنه‌ماری جانسون

س: پروفسور فیش، وقتی می‌گویید چیزی به نام آزادی بیان وجود ندارد، مفصود شما چی‌ست؟
ج: بسیاری از بحث‌های آزادی بیان، مخصوصاً از سوی کسانی که من آن‌ها را ایدئولوگ‌های آزادی بیان می‌نامم، با این فرض آغاز می‌شود که آزادی بیان در مقامی هنجاری و ارزشی – normative- تنها به خاطر خود و برای نفس بیان طرح می‌شود. تصور این است که بیان آزاد، توانایی این که دهان‌تان را باز کنید و عقیده‌ای را در فضایی سمینار-مانند بیان کنید، وضعیتی متعارف و معمول است و لذا هر گونه قید و محدودیتی برای این بیان آزاد لزوماً انحراف از آن وضعیت متعارف و هنجاری است. من ابتدائاً‌ می‌گویم که این سخن از منظری تجربی نادرست است و وضعیت آکادمیک الگوواری که شما در آن جملاتی را بیان می‌کنید تنها به قصد این‌که جملاتی را در عوض دریافت کنید بدون این‌که فکر کنید ممکن است اقدامی عملی صورت گیرد، در واقع چیزی نابهنجار است. این وضعیت تنها در آکادمی‌ها رخ می‌دهد و آن‌ هم برای تعداد اندکی از مردم.

در نتیجه، این نظریه‌ی آزادی بیان که که چنین وضعیت‌های بی‌وزن و اعتباری را محور و مرکز بحث می‌دانند به نظر من از همان نخست راه را به خطا می‌روند. من از جهت مخالف شروع می‌کنم. من اعتقاد دارم که وضعیت محدود وضعیتی هنجاری است و تمایزهایی که باید صورت بگیرد میان وضعیت‌های مختلف محدود کننده است؛ تا این‌که تمایزی میان جایی که محدودیتی نیست و جایی که محدودیت هست، صورت بگیرد. راه دیگر بیان این سخن این است که بگوییم جز در یک وضعیت سمینار-مانند، که آدمی به فردی دیگر سخن می‌گوید، سخن معمولاً با قصد و غایتی ابزاری بیان می‌شود: شما می‌خواهید کسی را با انجام کاری وادارید یا مصرانه عقیده‌ای را به کسی بقبولانید و نهایتاً یک راه عمل را ترسیم کنید. این‌ها دلایل وجود سخن و بیان هستند و به این معناست که می‌گویم چیزی به اسم «بیان آزاد» وجود ندارد، یعنی بیانی که منطق آن چیزی جز نفس تولید خودش نیست.

س: در کتاب‌تان شما اظهار داشته‌اید که آزادی بیان باید در بستر طرد ریشه‌ای فهمیده شود که بدان معنا می‌بخشد. شرایط برآوردن این طرد ریشه‌ای چی‌ست

ج: قبل از این‌که به الحاقیه نخست یا کار آزادی بیان بپردازم من سال‌ها مدرس نظم و نثر رنسانس انگلیسی و مخصوصاً آثار جان میلتون بوده و هستم. سهم میلتون در تاریخ مباحثات آزادی بیان و سانسور البته اثر – Areopagitica-  است که در سال ۱۶۴۳ منتشر شده و اعتراضی شدید‌اللحن و بلیغ علیه قانونی هرج و مرج آفرین است که در پارلمان به تصویب رسیده بود.

بخش بزرگی از – Areopagitica- در ستایش مدارا در موضوعات سخن و بیان است به دلایلی که اکنون برای ما آشنا شده‌اند: هر چه اطلاعات بیشتری وجود داشته باشد ما قادر به تصمیم‌گیری‌های عاقلانه‌تری خواهیم بود؛ هر چه اطلاعات بیشتر باشد ما بهتر می‌توانیم از خرد و عقل خود استفاده کنیم تا صیقل‌خورده‌تر و پذیراتر شود. بخش دیگری از مدعای میلتون این است که وقتی چیزی را سرکوب می‌کنند، آن چیز از میان نمی‌رود بلکه یک زندگی رمانتیک زیرزمینی پیدا می‌کند و رونق می‌یابد به جای این‌که بر آفتاب افکنده شده و رد شود. تمامی این‌ها امروزه مدعیاتی آشنا و مقومات بلاغی آزادی بیان هستند.

اما، بخشی از – Areopagitica- میلتون هست که به ندرت در این بحث‌ها مورد اعتنا قرار می‌گیرد و هنگامی هم که به آن توجه می‌شود با شرمندگی به آن التفات می‌شود. حدود سه چهارم کتاب میلتون را که خوانده باشید، او می‌گوید: «اکنون البته شما می‌فهمید» و از لحن سخن او بر می‌آید که بیشتر خوانندگان او همواره این را فهمیده‌اند «که وقتی از مدارا و آزادی بیان سخن می‌گویم، مقصودم کاتولیک‌ها نیست. ما آن‌ها را سرکوب می‌کنیم». ستایشگران میلتون، مخصوصاً آن‌ها که او را به عنوان یکی از پایه‌گذاران سنت آزادی بیان به جان استیورات میل مرتبط می‌سازند، با این قطعه مشکل دارند و تلاش می‌کنند آن را توجیه کرده و بگویند که میلتون به خاطر محدودیت‌های دوره‌ی تاریخی خاصی که در آن واقع بوده است، نمی‌توانسته است چیزی را که ما امروز می‌توانیم ببینیم، ببیند.  سخن آن‌ها این است که تصور ما از آزادی بیان فرا
خ‌تر و حقیقتاً آزادتر از این است زیرا ما حکم انحصاری در آستین نداریم که سریعاً آن را پیش روی خلایق بنهیم.

اما تفاوت میان میلتون و ما، تفاوت در چیزی است که ما در حوزه‌ی «آزادی بیان» از گردونه خارج می‌کنیم، نه تفاوت میان انحصار و شمول. وقتی که میلتون از گفتمان کاتولیک به عنوان استثنایی برای رواداری و تسامح خویش یاد می‌کند، به این دلیل است که از نظر او بیان و سخن کاتولیک مخل و ویرانگر هر آن‌ چیزی است که به طور کلی هدف و غرض بیان و سخن است – [یعنی] گفت‌وگو را ادامه بدهید و به دنبال حقیقت بگردید. به طور خلاصه، اگر بیان و سخن به مفهومی که او میل دارد آزاد باشد،‌ نمی‌توان به کاتولیک‌ها اجازه داد که آزادانه به تولید آن بپردازند. این ممکن است تناقض‌آمیز به نظر برسد، اما در واقع این باور میلتون به یک شرط کلی است: آزادی بیان یعنی اینکه شما تعیین کنید چه سخنانی نباید رونق و شکوفایی یابند و آن‌گاه است که باقی سخنان را می‌توان گفت. «حوزه‌ی آزادی بیان» در بستر چیزی ظاهر می‌شود که آن را از گردونه‌ی بیان خارج ساخته‌اند. هر کسی در آغاز فرض می‌کند که چه چیزهایی نباید گفته شود؛ در غیر این صورت معنی ندارد که هیچ حرفی بزنیم.

یک مثال دیگر: یکی از مبلغان پیشتاز آزادی بیان در این کشور نت هنتوف است که روزنامه‌نگاری است که به خاطر انتقادهای مزخرف‌اش مشهور است و بدون هیچ اعتنایی به این‌که بیان و سخن مورد نظر چه اندازه بی‌اعتبار یا زننده است، از آزادی بیان دفاع کرده است. اما حدود دو سال پیش، او از گذشته‌ی خویش توبه کرد و محدوده و مرزی را برای خود تعیین کرد که اجازه می‌داد در پردیس‌های دانشگاه [تنها] صورت‌های خاصی از سخنان ضد-سامی رشد و رونق یابد. پیروان یک گروه خاص مسلمان به پردیس‌های دانشگاه آمدند و از «انگل‌های شیرینی‌خوری که از غارهای قرون وسطی گریخته‌اند و هنوز هم مانند آن زمان جهان را آلوده می‌کنند» سخن گفتند. هنتوف گفت که این ماجرا به افراط کشیده شده است. نکته‌ای که می‌خواهم بگویم این است که هر کسی دارای آستانه‌ی تحملی است، که یا در آغاز یک بحران و یا در لحظه‌ای در متن یک بحران خود را نشان می‌دهد.

هیچ کس وجود ندارد که باور داشته باشد هر چیزی را باید گفت. اکثر ما امروزه نمی‌گوییم که: «خوب، البته شما درک می‌کنید که مقصود من مدارا با کاتولیک‌ها نیست». اما چیزی شبیه این را می‌گوییم: «مقصود من مدارا با نئونازی‌ها نیست» یا «مقصودم مدارا با گفتمان‌های پشتیبان تعرض جنسی به کودکان نیست». در طول تاریخ جهان هیچ کس نبوده است که حامی آزادی بیان باشد.

بایگانی