دیدگاه‌های فلسفی عرب معاصر درباره‌ی سکولاریسم

فصل چهارم کتابی را که در یادداشت پیشین معرفی کردم ترجمه کرده‌ام و در صفحه‌ی اندیشه‌ی زمانه منتشر شده است (این‌جا). ترجیح دادم این‌جا در وبلاگِ خودم توضیح بدهم چرا این‌ کار مشخص را ترجمه کرده‌ام و چرا آن را در صفحه‌ی اندیشه‌ی زمانه به دست نشر سپرده‌ام. به اعتقاد من، اساساً سنت روشنفکری ایرانی، چه دینی و چه غیر دینی، الا نادراً و آن هم در میان نخبگان‌شان، جهان عرب را در رادار ذهنی‌شان نمی‌بینند در حالی که جهان عرب با گستردگی جغرافیایی و پراکندگی جمعیتی‌اش، سهم بسیار عمیق‌تر و برّنده‌تری در مباحث عقلی جهان اسلام داشته است. عمده‌ی روشنفکران سکولار و دینی ما – در این میان البته دکتر سروش و مصطفی ملکیان را استثناء می‌کنم و از حال سایرینی که شاید در این زمینه‌ها توغلی کرده‌اند خبر موثقی ندارم – این بخش بزرگ از سنت عقلی و روشنفکری اعراب را نمی‌بینند و جدی نمی‌گیرند. در سراسر متن، مشخصاً تلاش کرده‌ام از به کار بستن کلمه‌ی «روشنفکر» پرهیز کنم (عمدتاً «اندیشمندان» به کار برده‌ام). روشنفکر در میان ما ایرانیان حوزه‌ی محل نزاع است؛‌ و محل نزاع‌های فرسایشی و بیهوده‌ی وقت تلف‌کن. روشنفکران سکولار عمدتاً با قاطعیت تمام جهد می‌کنند که روشنفکران دینی را از «روشنفکری» بی‌بهره بدانند و همان قصه‌های تکراری دیگر. وضع جهان عرب از این حیث بسیار بهتر است. به تعبیری، اعراب در این مقولات از ما ایرانی‌ها متمدن‌تر رفتار کرده‌اند. دلیل‌اش هم به نظر من همان تکثر و تنوع فرهنگی و جغرافیایی اعراب است. ما ایرانی‌ها به زبان فارسی می‌نویسیم اما افغان‌ها و تاجیکان هم‌زبان ما در بحث‌های عقلی ما، شاید به ضرس قاطع بتوان گفت، عملاً غایب‌اند. و حوزه‌ی زبانی فارسی ما در مسایل عقلی شده است ایران و ایران! این دلیل نخست: معرفی سنت عقلی پر شور و جانداری در بخش بزرگی از جهان اسلام که به ویژه از چشم روشنفکران سکولار ایرانی یا به دور مانده است یا سطحی‌ترین تفسیرها و برداشت‌ها از آن‌ها شده است (اغلب اندیشه‌های آن‌ها در مسیر خواسته‌های روشنفکری سکولار ایرانی مصادره به مطلوب می‌شود).

دلیل دوم اما این است: به ویژه با مقالات دامنه‌دار اکبر گنجی در حوزه‌های معرفتی، بعد از چند یادداشت به این نتیجه رسیدم که نقد اکبر گنجی به قلم من، و حتی به قلم هر کس دیگری، کاری است بیهوده و بی‌خاصیت. به چند دلیل. یکم این‌که در ذهن اکبر گنجی، مخالف و منتقد و مدعی گویا هرگز وجود ندارد. اگر داشت و جدی می‌گرفت، لااقل دو خط می‌نوشت که من نقدها را می‌خوانم و جدی می‌گیرم و مثلاً در فرصت مقتضی پاسخ خواهم داد. این خلل بزرگی است برای گنجی و البته این ابتدایی‌ترین و سطحی‌ترین اشکال اوست. اما این‌که من شخصاً با باورهای خودم به نقد گنجی برخیزم، کاری است که، تجربه‌ نشان داده است، قربانی موج‌های احساسی و عاطفی وبلاگستان می‌شود. همان بهتر که وقت‌ام را به کاری ارزش‌مندتر و ماندگار صرف کنم که هم غیر مستقیم پاسخی به گنجی باشد و هم خدمتی باشد به زبان فارسی و حوزه‌ی دانش‌های فلسفی، جامعه‌شناختی و دینی. می‌توان بعد در حاشیه‌ی این مقالات و یادداشت‌ها ارایه‌ی تفسیر کرد (به عبارتی: مشک آن است که ببوید نه آن‌که اکبر گنجی یا داریوش بگوید!). با بولتن‌نویسی نه می‌توان اندیشه تولید کرد و نه می‌توان اندیشه را نقد کرد و بولتن‌نویس تنها می‌تواند جریان‌سازی کند. و در این موردِ خاص، تنها فضا را غبار آلود می‌کند. امیدوارم بتوانم با استمرار این سلسله از ترجمه‌ها، قدمی برداشته باشم که به جای غوغا آفریدن و جنجال ساختن، خدمتی کرده باشم به علم و دانش و فرهنگ.

جانِ کلام ابو ربیع در این مقاله این است که روشنفکری دین ستیز سکولار در جهان عرب با شکست مواجه شد چون ۱. هم بر تلقی‌ای غیر انتقادی از آموزه‌های روشنگری متکی بود؛ و هم ۲. با موج اسلام‌گرایی مواجه شد که توده‌ها را به سمت خود برد و این روشنفکران در حد گروهی نخبه بدون ارتباط گیری با توده ها باقی ماندند. و همچنین ابو ربیع به خوبی بستر سیاسی معاصر رشد اسلام‌گرایی را (با توجه به سیطره‌ی نخبگان سیاسی قدرت‌مند عرب) توضیح می‌دهد (بر خلاف بعضی‌ها که اسلام‌گرایی سیاسی معاصر را پرتاب می‌کنند و ربط می‌دهند به هزار سال پیش و از ذات اسلام و گوهر دین و مقولات حرف می‌زنند).

زنده یاد استاد عبدالحسین زرین‌کوب در مقدمه‌ای که بعد از بازنویسی «دو قرن سکوت» در سال ۱۳۳۶ نوشته است (من بر این سال تأکید دارم؛ این سال قبل از انقلاب اسلامی است، خیلی وقت قبل). زرین‌کوب کتاب را بازنویسی می‌کند در راستای متعادل‌‌تر کردن بعضی از جنبه‌های ضد اسلام و ضد عربِ‌ آن. این جملات از عماد کاتب در صدر یادداشت زرین‌کوب است: «چنان دیدم که هیچ‌کس کتابی نمی‌نویسد الا آن‌که چون روز دیگر در آن بنگرد گوید: اگر فلان سخن چنان بودی بهتر گشتی و اگر فلان کلمه بر آن افزوده‌ شدی نیک‌تر آمدی» (عماد کاتب). او سپس می‌نویسد: «باری، آن‌چه مرا بر آن داشت که در این چاپ تازه نیز، کتاب سابق را بی هیچ فزود و کاستی چاپ نکنم، وظیفه‌ی حقیقت‌جویی بود. اما در این تجدید نظری که کردم، آیا وظیفه‌ی خویش را درست ادا نموده‌ام؟ نمی‌دانم و باز بر سر سخن خویش هستم که نویسنده‌ی تاریخ، هم از وقتی که موضوع کار خویش را انتخاب می‌کند از بی‌طرفی که لازمه‌ی حقیقت‌جویی است خارج شده است. لیکن این مایه عدول از حقیقت را خواننده می‌تواند بخشود. من نیز اگر بیش از این از حقیقت تجاوز نکرده باشم خرسندم. با این همه بسا که باز نتوانسته باشم از تعصّب و خامی بر کنار بمانم. در هر حال از این بابت هیچ ادّعایی ندارم: ادّعا ندارم که در این جستجو به حقیقتی رسیده‌ام. ادّعا ندارم که وظیفه‌ی مورخی محقق را ادا کرده‌ام. این متاعم که تو می‌بینی و کمتر زینم». گمان نمی‌‌کنم هیچ شرحی لازم داشته باشد. کاش این مایه از فروتنی علمی و ترک تعصب در ضمیر همه‌ی ما راسخ شود و «حقیقت‌جویی» را قربانی گرایش‌های احساسی و عاطفی خود نکنیم که یا تکلیف سکولاریسم را پیشاپیش برای خود روشن کرده باشیم و یا تکلیف دین را.

بایگانی