ترکِ داوری

۱. مدتی است، چند ماهی شده است که گویی کسی گریبا‌ن‌ام را گرفته باشد، مدام فکر می‌کنم که «ترکِ داوری» یکی از گردنه‌های دشوار تهذیبِ نفس آدمی است. همین که بتوانی نفس‌ات را تربیت کنی که آدم‌ها را بر حسب ظاهرشان یا تعلق به یک طبقه‌ی خاص اجتماعی و فرهنگی یا یک مذهب و کیش و آیین خاص داوری نکنی، یعنی این‌که اولین درس اخلاق را آموخته‌ای. راستی چرا مسلمان‌هایی که مدام می‌خوانند «ان اکرمکم عند الله اتقیٰکم» هیچ وقت فکر نمی‌کنند که تقوی ارزشی است که خارج از حتی مسلمانی هم محقق می‌شود؟! بعد به خودم گفتم که در کشور ما اساساً «تقوی» به طور نهادینه رو به زوال است. یعنی عده‌ای برای کسبِ‌ یک فضیلت مجاهده می‌کنند، زحمت می‌کشند و دشواری‌های فراوان تحمل می‌کنند تا خصلتی حسنه در آن‌ها ملکه شود. در دیار ما کار بر عکس است: گویی ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند، تا «بی‌تقوایی»، «خداناترسی»، «شرم نداشتن از خدا» و از همه مهم‌تر پیامد مستقیم و بلافصل آن یعنی «دروغ‌گویی» و «ریا» نهادینه شود و در ضمیرشان راسخ گردد! خوب، وقتی تقوا از جامعه‌ای رخت بربست، ابلهانه نیست از آن جامعه انتظار «ترکِ داوری» داشت؟ راستی در این ماه رمضان، در کشورِ ما، کسی به گوهر فراموش شده و مهجور تقوا هم فکر می‌کند؟ یا تقوا هم لباس تلبیس شده است؟

۲. با عزیزی درباره‌ی پاره‌ای متجددین گفت‌وگو می‌کردم. گفت بعضی‌ها جزر و مد را سیل قلمداد می‌کنند. فکر می‌کنند هر تکان و لرزه‌ای، معادل است با محشر کبرا و آخر الزمان! حوصله‌ی بعضی‌ها تنگ است. بعضی‌ها اندازه‌شان همین است:
چون به خانه‌ی مرغ اشتر پا نهاد
خانه ویران گشت و سقف‌اش اوفتاد!

بایگانی