استغنا

برای پی‌ بردن به راز استغنا، کافی است به یاد بیاوری که تو می‌میری، دیگران هم. تو دیر یا زود، آخرین جرعه‌ی این جام را سر می‌کشی، دیگران هم. مهلتی را که به تو نمی‌دهند، به هیچ کس دیگر هم نمی‌دهند. پرده‌دار همه را به شمشیر می‌زند. تعارفی هم در کار نیست. نه شاه می‌شناسد نه گدا. نه زاهد نه فاسق. نه سید نه عامی. همه با هم می‌روند. به کجا؟ به یک‌جا؟ به هر جا؟ به هیچ جا؟ این‌اش مهم نیست. مهم این است که «تشنه‌ی خونِ زمین است فلک…». پس گاهی خوب است با خودت زمزمه کنی که: «بیاموز از خدای خویش نازِ کبریایی‌ها…». استغنا را این‌گونه فهمیدن، آرام‌ات می‌کند. از این فهم استغنا، ترک استعلا می‌آید. آرام می‌شوی. رام می‌شوی. نارامی‌ات، نرم می‌شود. تازه نرم‌نرمک برای خودت می‌خوانی که: «نگفتمت مرو آن‌جا که آشنات منم؟». استغنا خوب است. وقتی که با تو باشد. بی‌نیازی خوبی است وقتی که در نیازمندی به تو باشد. «گر خود بتی ببینی، بهتر ز خود پرستی». این‌گونه است که از هست و نیستِ جهان فارغ می‌شوی. این است استغنا.
بایگانی