رؤیافروشی پادشاهی‌طلبان و خیالات رضا پهلوی

تصور آدم‌ها از جایگاه خودشان و وزن واقعی‌شان سهم مهمی ایفا می‌کند در این‌که چطور حرف بزنند. این‌که کسی بفهمد چه کسانی به سخن‌اش گوش می‌دهند یا آن را جدی می‌گیرند کلیدی است. به ویژه برای کسانی که شناخته‌شده‌اند یا جایگاه رهبری – در سطوح مختلف – دارند. یکی از این‌ها رضا پهلوی است.

این‌که رضا پهلوی گفته است: «اسماعیل هنیه اصلاً نباید قدم به خاک ایران می‌گذاشت» مبنای‌اش واقعا‌ً چی‌ست؟ قانون است؟ قانون کدام کشوری؟ با این حساب بنا به برداشت خیلی‌ها نتانیاهو جنایت‌کاری است که باید بلافاصله دستگیر شود و تحویل دیوان کیفری بین‌المللی. چرا در آمریکا چنین نشد؟

 پاسخ روشن است: نظام سیاسی آمریکا برای رأی دیوان کیفری بین‌المللی اعتباری قایل نیست. برای رأی خیلی کسان دیگر نیز. لذا به خودش حق می‌دهد که کسی را که از دید بسیاری جنایتکار جنگی است به کنگره ببرد و سیاست‌مداران آمریکایی‌ها تشویق‌اش هم بکنند. به همین معنا، حرف رضا پهلوی از اساس بی‌‌معناست.

این حرف/ادعا چه زمانی معنای واقعی می‌داشت؟ وقتی که خود رضا پهلوی منبع مشروعیت سیاسی و قانون بود یا حاکم و فرمانروای کشوری بود که بنا به قانون آن کشور ورود هنیه را به آن کشور ممنوع می‌کرد. چنین وضعیتی – چنین مشروعیتی – تنها در عالم خیال وجود دارد نه عالم واقع.

 ازاین‌جا می‌رسم به تصور عموم سلطنت‌طلبان از نظام پادشاهی و خود رضا پهلوی به عنوان کسی که – حتی امروز – او را «ولیعهد» می‌خوانند. اگر این نسبت‌ها درست باشد عجیب نخواهد بود اگر اولاد سلسله‌های پادشاهی قبلی در ایران یا هر کشوری خودشان را حاکم مشروع کشورشان بدانند.

عرضم این است که این تصور مشروع بودن و «ولیعهد» بودن، درست روزی که نظام سیاسی ایران تغییر کرد فروپاشید. بدون داشتن هیچ ما به ازای واقعی و بدون داشتن هیچ مبنای انضمامی، این مشروعیت فقط در ذهن و خیال پیروان و دلباختگان نظام پادشاهی وجود دارد نه روی زمین. چیزی آن را تنفیذ نمی‌کند.

 عجیب نیست آیا که امروز – در سال ۱۴۰۳ – که رضا پهلوی حتی یک روز هم تجربه‌ی کار زمام‌داری نداشته است خودش را صاحب مشروع تخت و تاجی می‌داند که حتی وجود خارجی ندارد؟ تصور سلطنت پهلوی، تصوری است خیالی. آخرین روزی که حظی – ولو اندک – از واقعیت داشته است آخرین روز پادشاهی پدرش بود.

سلطنت پهلوی مرده است. احتمال احیای آن روز به روز ضعیف‌تر می‌نماید. شاید از معدود موقعیت‌هایی که رضا پهلوی فرصتی استثنایی برای احیای این تخت و تاج خیالی داشت ماه‌های اول شروع جنبش مهسا بود. آن فرصت را هم خود او با بی‌تدبیری و خودکامگی سوزاند و به باد داد. پیروانش نیز چنین‌اند.

 این سخن گزافی نیست. تصور ذهنی من و عده‌ای که مثلاً کینه‌ی «خاندان ایران‌ساز پهلوی» را به دل دارند نیست. مصداق‌های واقعی در دنیای واقعی دارد. نسل مدافع و حامی رضا پهلوی عمدتاً کسانی‌ان که پس از انقلاب به دنیا آمده‌اند و حتی تجربه‌ی ملموس زندگی در عصر شاه را ندارند.

ویژگی مشترک دیگر آن‌ها فرورفتن‌شان در تهتک و دشنام‌گویی است. این‌ها بعد از کمترین مقاومتی در برابر افکارشان زبان به دشنام می‌گشایند و به سوی خشونت لفظی و فیزیکی می‌روند. جایگزین شدن مشاوران و نزدیکان رضا پهلوی با چنین افرادی خود نشانه‌ای مهم است.

 ویژگی دیگر پادشاهی‌خواهی در خصلت و رفتار سیاسی خود رضا پهلوی هویداست. رضا پهلوی عمیقاً معتقد است انقلاب ۵۷ محصول دخالت خارجی بوده است. پدرش نیز معتقد بود رضا شاه را انگلیسی‌ها ساقط کردند. از دست رفتن سلطنت خودش را هم زیر سر بی‌بی‌سی می‌دید. رضا پهلوی هم تصورات مشابهی دارد.

آن ذهنیت وابستگی به قدرت خارجی چیزی نیست که از افق ذهنی خاندان پهلوی بیرون رفته باشد. هنوز هم رضا پهلوی به این سوی و آن سوی عالم می‌شتابد و انتظار دارد قدرتی خارجی به یاری‌اش بیاید و او را بر تخت سلطنت بنشاند. نشانه‌ها؟ سفرش به اسراییل و سخنان‌اش در کنفرانس اخیر محافظه‌کاری.

 رضا پهلوی جایی که نمی‌تواند به قدر کافی حمایت اکثریت مردم ساکن داخل ایران را به دست بیاورد، متوسل به شیوه‌هایی نخ‌نما و بی‌خاصیت می‌شود که خودش هم بهتر از من و شما می‌‌‌داند راه به جایی نمی‌برد. رضا پهلوی شب و روز منتظر معجزه‌ای و حادثه‌ای است که او را بر تخت بنشاند. این معجزه نه به این سادگی رخ می‌دهد و نه کمترین قرابتی به اتفاقی در عالم واقع دارد. چیزی نیست جز رؤیافروشی و خیال‌بافی برای کسانی که با سایه‌ای از روزگار پدرش – یا تصوری از روزهای خوب پادشاهی پدرش – شب و روز می‌گذرانند.

کاش رضا پهلوی چنان‌که خودش در مصاحبه‌ای گفته بود که نمی‌تواند از آمریکا دل بکند و به قول خودش «دایوست‌» کند، یک بار برای همیشه خاطر خودش و بقیه را آسوده کند و باقی عمرش را با عزت و اعتبار بگذراند.

بایگانی