با مرغ مرگ‌اندیش از زندگی گفتن

به این پدیده باید با تآمل و صبر نگاه کرد. چیزی در جامعه‌ی ایرانی در این سال‌ها ریشه دوانیده که جمهوری اسلامی سال‌های سال است در آن سهم دارد. سهم دارد نه به معنای سهم انحصاری ولی با نوع نگاه جزم‌اندیش‌اش بذر این عارضه را کاشته و آن را پرورانده است.

 جمهوری اسلامی با همکاری مستقیم و غیرمستقیم مخالفان‌اش و مردمی که مستأصل شده‌اند نیهلیسم را در جامعه نهادینه کرده است. مردم از امید بیزار شده‌اند. نیاز به امید در خود نمی‌بینند. فردا مهم نیست. دیروز تلخ است. همین لحظه مهم است و بس. با همین دلیل ترسیم افق روشن آزارش می‌دهد.

 این نکته را پس از سال‌ها سر و کله زدن با مواضع افراطی در دو سر مختلف طیف دریافته‌ام (و توضیح علمی-نظری هم دارد). کسی که مستأصل باشد و گرفتار پوچی، حتی اگر راهی به او نشان دهی که حالش را بهتر کند، حاضر است حالش بدتر شود تا حد مرگ. گویی با خودش لج کرده باشد.

آدم مستأصل و بی‌امید، گرفتار است و گرفتاری‌اش مزمن شده است و هر کاری کنی که به او نشان دهی راه دیگری هم برای زیستن می‌توان یافت، به شما خواهد گفت نه تنها راه زندگی همین راهی است که من می‌گویم و این راه هم مسدود است و هیچ کس را هم توان گشایش آن نیست.

 نیهیلیسم بیداد می‌کند در جان جامعه‌ی ما. اما نسلی تازه متولد شده است که می‌خواهد زندگی کند. می‌خواهد زنده بماند. دوست دارد بخندد. تبسم برای‌اش مهم است. از عبوس حکومتی و عبوس ضد-حکومتی بیزار است. می‌خواهد کاملاً انسان باشد. پوچ‌گرا دنبال ابرانسانی می‌گردد که نیست و نخواهد بود.

مرغی که خبر ندارد از آب زلال
منقار به آب شوره دارد همه سال

گر آب حیات را به پیشش آرند
زان آب خورد که خورده باشد همه سال.

بایگانی