یکی از مصادیق نظریههای ابطالناپذیر که کمابیش در همه جا به کار میروند و کسی هم اهمیت نمیدهد ببیند آیا اینها ارزش تحلیلی دارند یا نه، ماجرای قدر قدرت بودن و شکستناپذیری نظام است. این افسانهای است که دههها در موقعیتهای مختلف تکرار شده است از جمله در مواقع انتخابات – که در این چند دهه تلاطمهای فراوانی به خود دیده است. صورت این افسانه چنین است: جمهوری اسلامی و خامنهای همیشه یک قدم از همهی ما جلوتر است و میتواند یکایک اقدامات ما را پیشبینی کند و از قبل آنها را خنثی کند. در نتیجه، هر اتفاقی که رخ میدهد – با این منطق – خواهناخواه به سود خامنهای تمام میشود.
این نظریه – که ناماش را «افسانهی شکستناپذیری نظام» میگذارم – نظریهای است که بین دو گروه محبوبیت فراوان دارد. نخست بین صاحبان قدرت که البته سود میبرند از القاء تصویر شکستناپذیر از خودشان. دوم بین مخالفان افراطی آن که هر بار برنامههایشان برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی – یا رسیدن به مطلوب خودشان – با شکست مواجه میشود، به جای بازنگری در شیوهی خودشان، علت شکست را در شکستناپذیری خامنهای و نظام میدانند. و البته در این مسیر خیلی ساده تقصیر هر قصوری و هر خطایی را به گردن هر کسی میاندازند جز خودشان (از جمله مثلاً به گردن کسانی که رأی دادهاند یا به گردن مفهوم کشسانی به اسم اصلاحطلبی یا اصلاحطلبان که از مثلاً تاجزاده و قدیانی را شامل میشود تا خاتمی و از ابراهیم اصغرزاده و مصطفی کواکبیان را در بر میگیرد تا حمید رضا و محمدرضا جلاییپور و تقریباً هر کسی که قایل به روشهای رادیکال نباشد).
یکی از لوازم باور داشتن به افسانهی شکستناپذیری نظام، باور داشتن به ناتوانی و فقدان عاملیت مردم است. در دل این تصور، سوء ظنی مفرط به مردمی نهفته است که بارها توانستهاند در طول تاریخ جمهوری اسلامی صاحبان قدرت داخلی و مخالفان خارجی را حیرتزده کنند. از دوم خرداد ۷۶ بگیرید تا ۲۵ خرداد ۸۸ و به قدرت رساندن حسن روحانی پس از چهار سال دورهی سیاه احمدینژاد و همین خط را ادامه بدهید تا رییس جمهور شدن پزشکیان که بسیاری باورشان نمیشد بتوان حریف این وضعیت شد، چنانکه بودند کسانی که حتی باورشان نمیشد پزشکیان تأیید صلاحیت شود.
خلاصهی سخن من این است: نه نظام چنان شکستناپذیر است که تصور میرود و نه خامنهای آنقدر فعال ما یشاء است که گمان رفته است. از سوی دیگر، مردم ما هم چنان ناتوان و فاقد عاملیت نیستند که عدهای گمان میکنند. عاملیت داشتن و توانا بودن به این معنا نیست که هر وقت عدهای بخواهند کاری بکنند عیناً همان کار را بدون کمترین تفاوتی با ارادهی نخستین (یا ارادهای که تصور میشود ارادهی نخستین بود) محقق کنند. عاملیت یعنی در نظر گرفتن متغیرهای مختلف و باور داشتن به اینکه میتوان هر بنبستی را شکست در صورتی که شرایطی حداقلی فراهم شود (و پیشتر نوشتهام که مرگ رییسی و تأیید صلاحیت غیرمنتظرهی پزشکیان این حداقل شرایط را تأمین کرد).
دو مثال میزنم که بسیار به کار ما میآیند. در جریان جنبش سبز، تصور عدهای – به ویژه آنها که بعد از ۲۵ خرداد و پس از هجوم خشن حکومت به مردم همراه جنبش سبز شدند – این بود که هدف جنبش سبز سرنگونی جمهوری اسلامی است. و این چیزی نبود که میرحسین موسوی هیچ وقت سراغاش رفته باشد و حتی وقتی که سخن از بازنگری در قانون اساسی به میان آورده بود، مدلول سخناش براندازی رادیکال نبود. نمونهی بعدی را در شکلگیری جنبش مهسا میتوان دید. اعتراض به کشته شدن مهسا امینی به سرعت جای خود را از مطالبهای مدنی و سیاسی به حرکتی داد که تا مدتی نام خودش را «انقلاب» میگذاشت ولی این انقلاب نه تنها محقق نشد بلکه از درون خودش از بیرون از مرزهای کشور فروپاشید.
جامعهی مدنی جایی در میانهی این دو سر افراطی طیف واقع است: یعنی نه حکومت است که یکسره هر اعتراضی را نامشروع میخواند و نه مخالف افراطی است که از هر اعتراضی میخواهد برای خود کیسهی انتقال قدرت به خودش را بدوزد. و جامعهی مدنی ناتوان نیست. وضع ایستادگی زنان ایرانی با پیش از مرگ مهسا امینی قابل مقایسه نیست. نوع واکنشهای حکومت هم مثل قبل نیست. حکومت حتی در جاهایی که به زبان نهیب میزند که چیزی تغییر نکرده است در عمل نشان داده است که خیلی چیزها تغییر کرده است یا به میل خودش رفتارش را تغییر داده یا به اکراه به آن تن داده است. نمونهی دیگرش مرگ رییسی بود. اعلام رسمی این بود: هیچ خللی در مسیر پیشین رخ نخواهد داد. ولی در عمل رخ داد. اگر قرار بود همان راه پیشین ادامه پیدا کند و اگر نظام تا این اندازه شکستناپذیر بود، باید الآن جلیلی رییس جمهور میشد.
افسانهی شکستناپذیری نظام، در زمرهی نظریههای ابطالناپذیر است. یعنی هیچ وقت نمیتواند نشان بدهد تحت چه شرایطی دست از ادعای خود میکشد. ادعایاش همیشه درست است. یعنی حتی اگر جلیلی رییس جمهور نشود، خواهد گفت این نظام بود که همهی شماها را بازی داد. از جهاتی رویکرد قایلان به افسانهی شکستناپذیری نظام مانند رویکرد پارهای از اصلاحطلبان است که باور داشتند مشارکت در انتخابات تحت هر شرایطی و همیشه درست است و باید در این بازی شرکت کرد. برای آنها هم صندوق رأی تحت هر شرایطی حتی وقتی که خودشان در آن شکست میخورند، باز هم پیروزی خودشان به شمار میرفت.
کسانی که امروز از پیروزی پزشکیان رنجیدهخاطر یا خشمگیناند (با این منطق که فکر میکنند سقوط جمهوری اسلامی به تعویق افتاده است)، در زمرهی بزرگترین قائلان به ناتوانی مردم ما هستند. مردم را دست کم میگیرند. مردم از نظر آنها تنها کسانی هستند که نعل بالنعل نسخهای را که خودشان بپیچند دنبال کنند و اگر سر سوزنی از توصیهی آنها عدول کنند، ناآگاه، جاهل، بازیخورده، مزدور یا مالهکش تلقی میشوند. خارج از این تلقیهای نخوتآمیز و سرشار از تحقیر، برای مردم شأنی قایل نیستند.
مردم همیشه پیروز نمیشوند. همیشه هم شکست نمیخورند. چنان که هیچ نظام یا حزبی همیشه پیروز نمیشود و همیشه شکست نمیخورد. واقعبینانهتر اگر به دنیا نگاه کنید، سرخوردگی و افسردگی کمتری خواهیم داشت. اگر در انتخابات ۱۴۰۰ که به قدرت رسیدن رییسی را به هیچ شیوهای نمیشد متوقف کرد، کسانی به فکر کار سازماندهیشدهتر (کاری جز بازی با چوب خشک) به جای ملامت کردن رأیندهندگان میافتادند شاید وضع بهتری میداشتند (در نگاه افکار عمومی نه از حیث تصرف قدرت). قبله، مردم هستند. به مردم پشت نکنیم. برای مردم به سادگی نسخه نپیچیم. شعور مردم را به سخره نگیریم. با منطق فرعون با مردم حرف نزنیم. افسانهی شکستناپذیری نظام، فرعونیتی مستتر دارد. هیچ نظامی از جمله نظام جمهوری اسلامی سلطهی محض و مطلق ندارد و شکستناپذیر ازلی و ابدی نیست.
نوشتههای مرتبط:
- چشماندازهای پیش روی ایران ۱۴۰۳ در انتخاباتی که گذشت، سه نتیجه محتمل بود و خارج...
- رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشیم زبانم مو در آورد بس که این را نوشتم: آنها...
- اعتراض کور، اعتراض مرده است بخشی از تحریمگران تندرو به چیزی کمتر از فروپاشی محض...
- به نام مردم، به کام استبداد بازی با مفاهیم موسع و مبهم و انتزاعی کانون ارتزاق...
- نکاتی برای پزشکیان در هفتهی جاری راهبرد تسطیح میدان سیاست در ایران به خیال من چنین...