تاریخچه، مفهوم و معیار رأی دادن در انتخابات ۱۴۰۳

احمد صدری

مقدمه

من در ماهیّت استبدادی جمهوری اسلامی پس از ادخال ولایت فقیه توسط مجلس خبرگان اول — حتی ولایت فقیه غیر مطلقه— هیچ حرفی ندارم. ایران مثل بیماری است که سرطان خون یا ویروس ایدز هشتاد درصد بدنش را گرفته. حالا ما باید با این مریض چکار کنیم. البته نباید او را به حال خود رها کنیم بلکه باید سعی خود را بکنیم تا هرچه می‌توانیم زنده نگاهش داریم شاید معجزه‌ای شد و درمانی پیدا شد. در هردو مورد پیشرفت علم منجر به کشف داروهای موثری شده که بیمار را شفا میدهد. دوستی ایرانی داشتم که همان سالی که من آمدم به لیک فورست یعنی ۱۹۸۸ ایدز گرفت و تا پای مرگ رفت. ولی مدت کوتاهی بعد از آن این کوکتیل داروئی کشف شد و امروز به لطف آن خوشبختانه سرحال و زنده است. بدیل این دارو بنظر من همانست که متاسفانه بعضی از اصلاحطلبان آنرا زیادی رادیکال میدانند:‌ تلاش برای حذف ولایت فقیه از جمهوری اسلامی به عنوان شعار إصلاحات. البته این در واقع این بیشتر یک جراحی رادیکال نظام است تا إصلاحات که حکم دارو درمانی را دارد. یک نوع تغییر ماهیت جمهوری اسلامی است که توسط آن از استبداد دینی رها میشود و استبداد دینی،‌ رانتخواری و فساد آنومیک از میان خواهد رفت. ولی من به این دلیل رأی نمی‌دهم که به این آرمان برسم. هدف بسیار پایین‌تری برای رأی دادن دارم. امّا پیش از بیان علل این تصمیم یک مقدمه در تاریخ و علل رأی دادن در جمهوری اسلامی ارائه می‌کنم.

تاریخ انتخابات در جمهوری اسلامی در هشت برهه

انتخابات در ایران از هفت برهه چهار تا هشت ساله گذشته و اکنون در آستانه دوره هفتم هستیم.

۱- انقلاب و جنگ یا خمینیسم:‌ دوره اول مصادف با دهه اول انقلاب بود. همه از کمونیست تا خمینیست تب انقلاب و خود چگوارا پنداری داشتند. فاجعه اشغال سفارت آمریکا را کاری مقدس میدانستند. حتی فدائیان خلق التماس می‌کردند خط امامیها راهشان بدهند توی سفارت که ندادند. یکی از بستگان من در آن کاروانی بود که هادی غفاری در میدان فردوسی جلویشان را گرفت و گفت این افتخار انقلاب فقط مال خودمان است و با کسی هم در آن شریک نمی‌شویم. بعد که جنگ با آن تجرّع از جام زهر تمام شد اینها انقلابیهای داغ متوجه شدند که چه اشتباهی مرتکب شده بودند و همین نطفه جنبشی بود که بعدها إصلاحات نام گرفت. پایان جنگ آغاز إصلاحات بود – و إصلاحات نبود جز دلزدگی عمیق «کادره الیت»‌ جمهوری اسلامی با آن فرایند تاریخی مجلس خبرگان که ولایت فقیه را سوار ساختار مردمسالاری انقلاب کرده بود. رحم این جنبش إصلاحات هم در نهاد ریاست جمهوری به ریاست دوستانی از قبیل سعید حجاریان و علیرضا علوی‌تبار بود. من به یکی از جلسات آن (به دعوت مرحوم عماد افروغ که آنوقت دانشجوی دکتری من در دانشگاه تهران بود) رفته بودم.

۲- بازسازی یا رفسنجانیسم:‌ دهه دوم دهه بازسازی بود که در أواخر آن مردم شروع کردند به اظهار نارضایتی خود از طریق رای دادن. سازندگی آقای رفسنجانی عبارت بود از پیشرفت اقتصادی بدون پیشرفت سیاسی و به تقلید ناموفق از چین. سازندگی به جائی نرسید ولی جنبش إصلاحات در پناه آن کم‌کم جان گرفت و زبان باز کرد و راه رفتن را شروع کرد. جنبش اصلاحات که با جام زهر شروع شده بود پس از یک دهه زندگی جنینی توانست خاتمی را به عنوان نماد و سخنگوی خود به ریاست جمهوری انتخاب کند. امّا چگونه ؟

۳- إصلاحات یا خاتمیسم:‌ دوره هشت ساله بعدی دو دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی بود. دوره‌های سوم و پنجم را میتوانیم دوره های دهه مهندسی انتخابات هم بنامیم. چرا نظام به مهندسی انتخابات دست زد؟ چون در دو برهه اول (انقلاب و سازندگی) مردم یا دچار شور انقلابی بودند و یا امید به بازسازی داشتند. فکر می‌کردند که این اهداف در چارچوب جمهوری اسلامی موجود ممکن است. به همین دلیل هم نظام مشارکت مردم را مساله ساز نمی‌دید. ولی با شکست پروژه بازسازی مردم تصمیم گرفتند از رأیشان برای تغییر وضع موجود و به چالش کشیدن نظام استفاده کنند. خیر سبب عدو شده بود و سرانگبین صفرا فزوده بود. می‌دانیم که این نظام جمهوری اسلام همه مشروعیتش را مرهون مشارکت مردم میدانست — چون هیچ مجتهد اعلم و فقیه مبرّزی در نجف، قم یا مشهد تئوری ولایت فقیه آقای خمینی را جدی نگرفته بود و بعضی حتی با آن علناً مخالفت جدی ابراز کرده بودند. از اینرو نظام تئو-دموکراسی جمهوری اسلامی از همان اول مشروعیتش را نه بر أساس ولایت فقیه بلکه بر أساس مشارکت عمومی بنا کرده بود.

حالا آن فونداسیون متزلزل شده بود. راه حلش هم این بود که به «مهندسی انتخابات»‌ رو بیاورد. نظام در دو دوره یعنی در انتخابات منجر به پیروزی خاتمی و روحانی تصمیم به مهندسی انتخابات گرفت و در هردو مورد شکست خورد. برنامه این بود که یک کاندیدی که در حدود پنج در صد امکان انتخاب داشت را بیاورد که مردم بیایند به او رای بدهند و از این طریق هم تنور انتخابات را گرم کنند و هم کاندید خودشان را به کرسی ریاست جمهوری بنشانند. در سال ۱۹۹۷ مقام ولایت فقیه به وضوح از کاندیداتوری ناطق نوری دفاع کردو حتی فعّالی از آمریکا به دستبوس او رفت شاید که مقام وزارت أمور خارجه و یا لااقل نمایندگی دائم سازمان ملل را از آن خود کند. ولی این انتظارات همه واهی بود. مردم دست حکومت را خوانده بودند و بدل فن مهندسی انتخابات را به نظام زدند ز این طریق که در طرفهالعینی از «رای نمی‌دهم»‌ گذار کردند به خاتمی و سپس روحانی رای دادند. و در کوره داغ آن دو هفته آخر انتخابات ۱۹۹۷ و ۲۰۱۳ بود این دو نفر در مکتب إصلاحات آبدیده و تبدیل شدند به بلندگوی آن شدند. و این دو دوره هشت ساله دوران شکوفائی اقتصادی شد که در به قول آقای دکتر ظریف تورم یک رقمی و رشد دو رقمی شد. آنچه هرگز اتفاق نیافتاد و در ظروف زمان و مکان ممکن هم نبود اتفاق بیافتد تعبیر رؤیای إصلاحات یعنی حذف یا تبدیل مقام ولایت فقیه به یک مقام تشریفاتی بود،‌ چه مردمسالاری با نهاد ولایت فقیه متناقض است.

البته آقای خاتمی محافظه‌کار بود. به قول ماکیاولّی به لبخند معنی دار به الهه بخت محلّی نگذاشت و «مردانه» (ورتو) آنرا از آن خود نساخت… و چه بسا اگر کسی بود که میتوانست این کار را بکند از تونل تنگ استصواب در نمی‌آمد تا احتمال بعیدی برای ریاست جمهوری داشته باشد. او از فرصت طلائی ماه عسل انتخابش که استظهار به رأی بالای هفتاد درصد جمعین واجد شرایط نخواست که به حمله اوباش مسلح به کوی دانشگاه در سال ۱۹۹۹ پاسخ بدهد. این طبیعت نوعی از دموکراسی بود که نظام ولایت فقیه میتوانست با آن تا کند. و این وضع در دوره دوم خاتمی به فاجعه انجامید. آقای خاتمی به مجلس ششم که کاملاً تحت تسلط اصلاحطلبان بود دولتی معرفی کرد که از مجلس پنجم هم رأی می‌آورد. این یک عقب نشینی بی دلیل بود. علّت آن هم تنها اشتباه یا عدم شجاعت خاتمی نبود. لازمه نظام استصواب که از انتخاب خاتمی هم پشیمان بود این بود که همه رقیبان اصلاحاتی او را رد صلاحیت کند. و لذا آقای خاتمی تنها گزینه إصلاحات بود. میتوانست ناز کند که نمیخواهد رئیس جمهور باشد و ناز او هم در میان اصلاحاتیها خریدار داشت چون گزینه آنها یا خاتمی یا هیچ بود. نه خاتمی و نه روحانی کوچکترین قولی به هوادارانشان برای پیشبرد اهداف و آمال إصلاحات در دوره دوم ندادند چون رقیبی نداشتند. و رقیبی نداشتند چون نظام استصواب کار آنها را راحت کرده بود و آنها را حذف کرده بود. اینکه براندازان میگویند «اینها هم آدم نظام بودند» یکسره غلط نیست. واقعیت اینست که هردو آقایان مقام خود را کمی تا قسمتی مدیون نظارت استصوابی بودند. همان نظامی که احزاب را نا ممکن کرده بود، همه رقبای داخلی اصلاحاتی را که می‌توانستند در دوره دوم این دو نفر عرض اندام کرده آنها را به دادن قولهای اصلاحاتی وادارد از صحنه حذف کرده. برای همین هم در نظام فعلی اصلاح‌طلبان تنها امیدی که میتوانند داشته باشند به دوره اول رئیس جمهورشان است نه دوره دوم او. و به همین دلیل هم دوره دوم خاتمی و روحانی به مسابقه فوتبالی می‌ماند که تیم خودی یک گل جلو است و بجای انتهاز فرصت منتظر سوت پایان است… و این را هم بگویم اگر پزشکیان انتخاب شود همین اتفاق خواهد افتاد. اگر در دوره اول کاری پیش نبرد امیدی به دوره دوم او نداشته باشید… الّا اینکه معجزه‌ای رخ دهد.

۴- دوره نو-بنیادگرائی یا احمدینژادیسم:‌ تصادفاً در سال انتخاب احمدی‌نژاد هم من در فرصت مطالعاتی در ایران بودم. علت انتخاب احمدی نژاد این بود که مردم از بشدت از دوره دوم خاتمی دلزده بودند. — به حق هم از إصلاحات ناامید شده بودند و در انتخابات مشارکت نکردند و نتیجه هم این بود که آن «معجزه قرن بیست و یکم» انتخاب شد. در دوره اول احمدی‌نژاد من دلیل قطعی دارم که تقلب نشد لزومی هم به تقلّب نبود چون نظر سنجیها نشان میداد احمدی‌نژاد برنده خواهد شد… حتی نظرسنجیهای مشارکت این را نشان میداد. اشکال اینجا بود که خود مشارکتیها نظرسنجیهای خودشان را باور نمی‌کردند. یعنی هیچکس باور نمی‌کرد. آن وقتها من ستونی در روزنامه اعتماد ملّی آقای کروبی داشتم و خانم مژگان ایلانلو به من در خانه تلفن کرد که احمدی‌نژاد در دوره اول برنده شده و با رفسنجانی به دوره دوم میرود. بشدّت شوکه شده بودیم. او پیشنهاد کرد مقاله ای به نفع رفسنجانی که مورد علاقه من نبود ولی بهر حال از آقای معجزه بهتر بود بنویسم و نوشتم. در دوره دوم احمدی‌نژاد مردم از عدم شرکتشان در انتخابات دوره اول احمدی‌نژاد پشیمان شده و با هیجان در انتخاب اصلاحتی ه (میرحسین و کروبی) فعالیت کردند. تصور من اینست که نظام دست به تقلب زد ولی برای این ظن دلیل محکمه پسندی ندارم. فکر هم نمی‌کنم این سوال را بتوان در آینده نزدیک پاسخ داد. بهر حال جنبش سبز ضربه مهلکی به مشروعیت نظام زد. بخش مهمی از نظام از آن جدا شدند. یک گروه به اختلاس و گروه دیگر به پناهندگی و خیانت و براندازی متمایل شدند. جاسوسی برای اسرائیل در میان دلزدگان از نظام ایران پا گرفت و معیار اختلاس همه مرزها را فرسنگها در پشت سر گذاشت. تصور من در آن وقت درست مثل تصورم بعد از سقوط هلی‌کوپتر بود:‌ نظام دیگر نمیخواهد ریسک کند و انتخابات نسبتاً آزادی برگذار کند. ولی در هر دو مورد اشتباه می‌کردم. در ۲۰۱۳ نظام روحانی را از فیلتر استصواب گذراند و تاریخ خاتمی تکرار شد و موجی پدید آمد و او هم به همان شیوه خاتمی انتخاب شد.

۵- بازگشت إصلاحات یا روحانیسم:‌ ظاهراً نظام درس خود را از لطمه حیثیتی جنبش سبز گرفته بود و باز به مهندسی انتخابات رو آورد و یک بار دیگر بدل فن مهندسی را از مردم خورد. روحانی انتخاب شد. باز هم مثل زمان خاتمی وضع اقتصادی و بین‌المللی ایران رو به بهبود گذاشت. ایران توانست از سد آمریکا ستیزی عبور کند و با کفایت و تخصص تیم ظریف برجام را امضا کند که هنوز از مزایای آن علیرغم خروج ترامپ استفاده می‌کند. البته دوره دوم روحانی هم مثل دوره دوم خاتمی به همان دلایلی که ذکر کردم کم‌کاری کرد. مشکل فساد و رانتخواری و دزدیها و جاسوسیها و تبلیغات برای بیگانه هم که از زمان احمدی‌نژاد شروع شده بود مزید بر علّت شد. این ذاتی نظام مقدس است که منتخبین إصلاحات هرکاری کنند در همان دوره اول کرده‌اند… والّا فلا.

۶- گذار جمهوری اسلامی از نظام التقاطی دمو-تئوکراسی به نظام اقتداری یا رئیسیسم. بار دیگر نظام از مهندسی انتخابات خسته شده بود (شاید به این علت که دو بار در آن شکست خورده بود) و لذا تصمیم گرفت کار را یکسره کند و بجای چین راه را به کره شمالی کج کند. خروجی استصواب را تنگ گرفت و فقط کوتوله های دوآتشه از آن بیرون آمدند. همّتی یک بوروکرات فاقد کاریزما بود که مزیّت بارزی بر رئیسی نداشت. نظام بازی مهندسی انتخابات را کنار گذاشته بود و مردم هم در آن شرکت نکردند – منجمله خود من. نتیجه این دوره فاجعه‌ای ‌بود در حد آقای معجزه هزاره سوم. این دوره فقط بعد از سه سال و اندی با سقوط هلی کوپتر به پایان رسید. تصوّر من این بود که انتخابات بعدی هم مانند انتخابات رئیسی خواهد بود و آنچه از راه‌آب استصواب بیرون بیاید از تیپ همانها بود که در انتخابات رئیسی با او رقابت می‌کردند. ولی اینطور نشد.

۷- بازگشت جمهوری اسلامی به نظام التقاطی دمو-تئوکراسی یا پزشکیانیسم این دوره هنوز به منصه ظهور نرسیده ولی ظاهراً شانس خوبی دارد. چرا نظام دست به این کار زد؟ آیا این ضرورت انسجام در مقابله حمله خارجی بود یا اختلاف مقام اول با پایداری‌چی‌ها بود؟ هرچه باشد واقعیت اینست که اختلاف پزشکیان و سایر نامزدهای ریاست جمهوری معنی دار است. من تصمیم دارم در این انتخابات رأی بدهم.

اصل بحث

از جوانهای (جنریشن ایکس و زی) فامیلمان خواسته‌ام مرا متهم به توهّم نکنند. به آنها گفته‌ام من هم این مقدار می‌فهمم که نهادهای ریاست جمهوری و مجلس فقط بیست در صد قدرت را در دست دارند. مردم ایران یعنی نود درصد غیر بنیادگرای آن هم مثل من این را می‌دانند. حتی رادیکالترین اصلاح طلبان در شرایط فعلی قادر به تبدیل این نظام به یک دموکراسی واقعی نیستند. پزشکیان که حتی حرفش را نمیزند. در حدود سی و سه درصد از واجدین شرایط (به دلایل سیاسی بودن زیاد یا اصلاً سیاسی نبودن) رای نمی‌دهند. میگویند رای دادن به نظام مشروعیت بخشیدن به آنست. خر ما از کرّه‌گی دم نداشت. نخواستیم!

رأی ندادن یک انتخاب مشروع و قابل احترام سیاسی است. ولی عمل سیاسی نیست. افتخار هم نیست. من هم این انتخاب را در دوره قبل کردم. کارم بر أساس یک إحساس اشمئزاز بود تا تعقّل سیاسی. از انتخابم پشیمان نیستم. ولی پاسپورت سفید این دوره را هم از در روزمه سیاسی‌ام نمی‌گذارم.

خلاصه کلام:‌

من ایرانی آزاد و آباد و دموکراتیک و سکولار می‌خواهم. علناً هم گفته و نوشته‌ام. تاوانش را هم داده‌ام. امّا برای اینکه به آن ایران آزاد و آباد و دموکراتیک و سکولار برسیم اصلاً باید ایرانی باشد که بخواهیم اصلاحش کنیم. دست راستیها نشان داده اند ایران برایشان مهم نیست. به کورش-کورش کردن احمدی‌نژاد و پورمحمدی گوش نکنید. راهی که اینها می‌روند چه در اقتصاد و چه در سیاست به نابودی ایران ختم میشود. هر چهار سالی که اینها نباشند ایران چهار سال دیگر امکان باقی ماندنش بیشتر خواهد شد. من برای این رای نمی‌دهم که امید دارمم به آرمان إصلاحات برسیم. برای این رأی میدهم که نمی‌خواهم ایران نابود شود. میخواهم ایرانی باشد که بتوانیم یک روزی آنرا بدون خشونت تبدیل به یک نظام مردمسالار و انسانی و آزاد و آباد کنیم.

با پوزش از اطناب ممل

احمد صدری

بایگانی