انسان موجود پیچیدهای است. یکی از دلایل سلطهی حیرتآور آدمی بر طبیعت و جهان – و البته دست دراز کردناش بر آن و تصرف ویرانگراش در عالم – همین است و منطق تکاملی دارد. آدمیزاده بقا میخواهد. برای بقا دست به هر کاری میزند. برای دو روز بیشتر ماندن هر کاری میکند. این ماجرا یک سویهی طبیعی دارد که از اختیار آدمی خارج است – یعنی به اقتضای تکامل ژنتیک رخ میدهد – و سویهای انتخابی که آدمی هنگام احساس خطر یا تهدید در برابر وضعیت موجود و منافعش، دست به دفاع میزند. اما همین آدمی گاهی به خاطر ارزشهایی که سخت گره خورده است به جان او، پا بر سر منافعاش میگذارد و خطر میکند. جان و مال و آبرویاش را به خطر میاندازد تا آن ارزشی که بدان باور دارد، عزیز بماند.
چند بار برای من پیش آمده است که دوستی یا رفیقی دربارهی ماجرایی برداشتی نادقیق یا نادرست داشته است. بعضیها کوشش کردهاند در داوری شتاب نکنند و فقط با شنیدن یک سوی قصه به قاضی نروند. اما از چیزهای شگفتی که گاهی دیدهام یکی این است که وقتی به بعضی میگویی چیزهای دیگری هم در میان است، میگویند: علاقهای به شنیدناش نداریم. چرا؟ چون ممکن است روایتی که پیش خودمان داریم ترک بردارد؟ این مشکل آدمهایی خاص نیست. مشکل دیگران نیست. مشکل یکایک ماست و زاییدهی وضعیت انسانی و ترسخوردهی ماست. که واهمه داریم از اینکه رخنهای در پیکرهی فهم ما از عالم و پیرامونمان بیفتد. ما با همان تصویری که در حال حاضر از عالم و حقیقت عالم و جزییات و کلیاتاش داریم، خوشیم. هیچ علاقه نداریم توفانی آرامش مردابگونهی ما را برآشوبد. و همین بیم را هم پشت نقاب اخلاق پنهان میکنیم و به عذر اینکه در این فضا خوب است غیبت نشود، از شنیدن حقیقت طفره میروند.
دانستن حق آدمی است به معنای سیاسی ولی به معنای معرفتی و از منظر اخلاقی، دانستن تکلیف آدمی است. وظیفهی اوست. اینکه بکوشیم حقیقت را روشن کنیم و نگذاریم دروغ منتشر شود، وظیفهی ماست. اختیار نیست که اگر خواستیم بکنیم اگر نخواستیم نکنیم. فکر کنید در خیابانی راه میروید و انسانی انسان دیگر را میکشد و شما تنها شاهد قتل انسانی دیگر هستید. کار درست چیست؟ اگر بترسیم از اینکه مبادا دردسر یا هزینهای برای ما داشته باشد، چه بسا قتل انسان دیگر را نادیده بگیریم. ولی فردا که همین ماجرا بر من و تو رفت، آیا حق اعتراض داریم که چرا دیگران این جفا را دیدند و دم برنیاوردند؟
یکی از بهترین مصداقهای ادای وظیفهی دانستن حق و آشکار کردن حق در همین دههی گذشته در سیاست ایران پیش روی ماست. میرحسین موسوی در سال ۸۸ به صراحت ایستاد و گفت که «تسلیم این صحنهسازی خطرناک نمیشوم». و برای آن ایستادگی هزینه داد. از سال ۸۸ تا کنون هر بار که میرحسین دهان گشوده است تمام ارکان ظلم لرزیده است. چه بسیار کسان که آن زمان و هنوز همین امروز هم از او دعوت میکنند که سکوت کند و صبر کند تا در آرامش مسایل حل شوند. دروغ و باطل با آرامش از میان نمیروند. این ما هستیم که از میان میرویم و موقعی که نبودیم بدیهی است که دروغ و باطل هم برای ما موضوعیت و معنایی نخواهند داشت. با هفتهزارسالگان سر به سر میشویم و انگار که نیستی… اما بودند و هستند کسانی که حق را دیدند و پای آن ایستادند. «این حدیثی دردناک است از قدیم». در نزاع میان علی بن ابیطالب و معاویه مهمترین مضمونی که میان اطرافیان او در جریان بود همین بود که: این دعوای تو و معاویه است. و اینجا بود که رنج علی را میشد دید. میگفت زمانه مرا فرود آورد و تنزل داد و تنزل داد تا جایی که مدام میگویند: علی و معاویه و معاویه و علی. انگار ماجرا شخصی است: الدهر انزلنی ثم انزلنی حتی یقال: معاویه و علی و علی و معاویه. با او میگفتند طرف مقابل تو دروغ میگوید و پیروز میشود. گفت من اهل مداهنه نیستم. برای به کرسی نشاندن حقیقت حاضر به دروغ گفتن نمیشود. ولی کسانی برای آشکار نشدن حقیقت و برای تثبیت موقعیتشان مثل آب خوردن دروغ میگویند. به گفتهی آن میر دلاور: «ما با پدیدهای روبرو هستیم که زل میزند توی دوربین و دروغ میگوید».
این دریافت علی است از آنچه در سالهای عمرش بر او رفت:
«وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْیَهٍ عَمْیَاءَ یَهْرَمُ فِیهَا اَلْکَبِیرُ وَ یَشِیبُ فِیهَا اَلصَّغِیرُ وَ یَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى یَلْقَى رَبَّهُ ترجیح الصبر فَرَأَیْتُ أَنَّ اَلصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِی اَلْعَیْنِ قَذًى وَ فِی اَلْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِی نَهْباً»
«و ژرف بیندیشیدم که چه باید، و از این دو کدام شاید؟ با دست تنها بستیزم یا صبر پیش گیرم و از ستیز بپرهیزم؟ که جهانى تیره است-و بلا بر همگان چیره بلایى که پیران در آن فرسوده شوند و خردسالان پیر، و دیندار تا دیدار پروردگار در چنگال رنج اسیر. چون نیک سنجیدم، شکیبایى را خردمندانهتردیدم و به صبر گراییدم حالى که دیده از خار غم خسته بود، و آوا در گلو شکسته میراثم ربودۀ این و آن» (خطبهی سوم نهج البلاغه، ترجمهی سید جعفر شهیدی).
خوب دقت کنید. نه ما علی هستیم و نه رواست خودمان و شرایط خودمان را با او یکی بگیریم. اما وضعیت حقیقت همیشه همین است. کم پیش میآید که حقیقت در کوتاهمدت هویدا شود. و این هم عجیب نیست. حقیقت با شتاب حاصل نمیشود. زمان میبرد. پیروزیهای سریع و کوتاهمدت، عمر کوتاهی دارند. اما حقیقت است که میپاید. حقیقت را نمیتوان ضایع کرد و از میان برد ولو دو سه روزی دروغ را بتوان برکشید و بر کرسی نشاند. حال و روز احمدینژاد در ایران از نمونههای خوب آن است. میشود مردم را فریب داد با نقش مار کشیدن ولی عاقبت آن آفتاب رخ مینماید:
قلب پهلو میزند با زر به شب
انتظار روز میدارد ذهب
با زبان حال زر گوید که: «باش
ای مزور! تا برآید روز فاش!»
ما علی نیستیم ولی علی الگوی ماست. اینکه ما او نیستیم دلیل نمیشود که به او اقتدا نکنیم و هنگام دیدن باطل سکوت کنیم. گاهی حتی پیش میآید که صاحب حقی خار در چشم و استخوان در گلو ناگزیر به سکوت میشود ولی آنان که ایمان دارند به حقیقت از برآمدن این آفتاب نومید نمیشوند. سخت است حفظ امید در این شرایط و وانهادن میدان به خفاشان آفتابستیز. ولی اهل ایماناند آنها که دامن امید از کف نمیدهند. امید بدون ایمان بیمعناست. اگر ایمان نداشته باشیم که آن بلند دور، آن سپیده، آن شکوفهزار انفجار که جان آدمی هماره در هوای اوست، جایی هست و در دسترس است و محال نیست وصول به آن، آدمیزاده مرگاش از زیستن به. ما با امید صبح وصال تو زندهایم:
ز چاک پیرهن یوسف آشکارا شد
که دست و دیدهی پاکیزهدامانان پاک است.
نوشتههای مرتبط:
- تا غول بیابان نفریبد به سرابت چشماندازهای پیش روی ایران را باید به دقت و البته...
- رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشیم زبانم مو در آورد بس که این را نوشتم: آنها...
- اعتراض کور، اعتراض مرده است بخشی از تحریمگران تندرو به چیزی کمتر از فروپاشی محض...
- نکاتی برای پزشکیان در هفتهی جاری راهبرد تسطیح میدان سیاست در ایران به خیال من چنین...
- با مرغ مرگاندیش از زندگی گفتن به این پدیده باید با تآمل و صبر نگاه کرد....