مستقیم میروم سر اصل مطلب. خانم سایه اقتصادینیا مطلبی نوشته است در «نقد» سایه – حالا که خود سایه نیست بتواند پاسخ مستقیمی بدهد. برای اینکه از انصاف دور نیفتم بلافاصله میگویم که خانم اقتصادینیا قلم استوار و شیرینی دارد و با کار ادبیاش آشناست. در مورد سایه و مطلبی که ایشان نوشته است، اما بدون مجامله بگویم که یادداشت زهرآگینی است. حقیقتهایی در آن هست اما رهزنیهای بیشماری هم دارد که میکوشم به اختصار گوشزد کنم.
نکتهی نخست این است که سایه خود را آزادیخواه و عدالتجو میدانست و تشنهی رهایی انسان بود. برای سایه این آرمانها از ایام جوانیاش در آرمانهای سوسیالیستی عالم – و به طور کلی چپها – متجلی بود. این گرایش اجتماعی-سیاسی برای فضایی که سایه در آن بالیده بود هم سابقهی فکری-تاریخی داشت هم موضوعیت جغرافیایی. میرزا کوچک خان برای کسانی مثل سایه الگو بودند. البته در نسلهای بعدی رفقای نزدیک و صمیمی سایه کسانی بودند مثل کیانوری و طبری. سایه هیچ وقت به آرمانهای حزب توده پشت نکرد هر چند هیچ وقت رسماً عضو حزب توده نبود و نشد. تعریضهای لطیفی هم که گاهی به خود کیانوری دارد شاهد این است که در عین دلبستگی میکوشد فاصلهی عاطفیاش را حفظ کند. اما بدون هیچ تردیدی به آن آرمانهای چپ وفادار ماند. تجلی این وفاداری هم در تعلق خاطر شدید و عاشقانهاش به مرتضی کیوان دیدنی است. و همینطور میشود اسامی افراد مختلفی را که در جریان فکری و سیاسی چپ در ایران – پیش و پس از انقلاب ۵۷ – ظهور کردند ردیف کرد. از خسرو روزبه بگیرید تا طبری و «رفیقان» بیشمار سایه در میان فروکوفتگان حزب توده پس از سرکوب گسترده پس از انقلاب. از روزنبرگها بگیرید تا ستایش میرزا کوچک. از نقد یلتسین بگیرید تا باورش به اینکه توده و کمونیسم تنها از منظر اقتصادی و سیاسی شکست خورد نه از منظر فکری و ایدئولوژیک. اینها وصف است. خوب باشد یا بد همان چیزهایی هستند که سایه بدانها باور داشت. هیچ کدام از اینها هم چیز پنهان و رازآمیزی نبوده است. هیچ وقت. عالم و آدم اینها را میدانستند. چطور میشود کسی شعر مرثیه سایه برای طبری را خوانده باشد و ستایش شورمندانه سایه را از میرزا کوچک خوانده باشد و گمان کند سایه مثلأ در این موارد مخفیکاری کرده یا رندی ورزیده است. پس اینها اظهر من الشمس است. خانم اقتصادینیا نکاتی را که علنی و آشکار است بر پارههایی از شعر سایه تطبیق داده است و اول و آخر حرفاش این است که سایه کسی نبود جز خادم ایدئولوژی حزب توده و بس. و اینجاست که مینویسد: «از فرق تا قدم دلبستۀ شوروی کمونیستی است، اما شعرش را بهزور ملیـ میهنی مینمایانند». و همین کلید این به اصطلاح «نقد» خانم اقتصادینیاست. با همین درآمد ایشان هر جا که سایه نام «ایران» را میبرد با ظرافت میفرمایند مینویسند «ایران» شما بخوانید «شوروی کمونیستی»! و البته برساختهای از ملیت و ملیگرا بودن هم در ذهن نویسنده هست که سایه دقیقاً نقطهی مقابل آن است از نظر ایشان.
در همان روزهای اول پس از وفات سایه ایشان آرزو و ابراز امیدواری کرده بود که حالا که سایه از دنیا رفته، تصنیف «سپیده» هم – که اینجور که من میفهمم هر بار شنیدن مضمون و آهنگش خون ایشان را به جوش میآورد – به زودی از حافظهی مردم ایران محو شود تا دیگر کسی فکر نکند این تصنیف ملی یا میهنی است. این رویکردها یک فرض بزرگ و دلیرانه دارد و آن هم این است که یک تصور و برداشت واحد از ملی بودن و ایرانی بودن وجود دارد و هر که در آن دایره نگنجد لاجرم نیرنگباز است و شرنگ در جام مخاطب میریزد. فراموش نکنیم که ملت و ملیت مفهومی است برساخته (نه «جعلی» و توخالی؛ «برساخته» به معنای «کانستراکتد») که در بستر زمانه شکل میگیرد. در دورهی قاجار مردم ایران و نظام حاکم بر ایران تصوری و برداشتی از ملی بودن داشت؛ در دوره پهلوی نیز همینطور. پس از انقلاب نیز تصور دیگری از ملی بودن شکل گرفت. مطالعهی تاریخ نشان میدهد صفت «ملی» صفتی است متکثر که پارههای مختلفی دارد که همیشه با هم سازگار نیستند. بیشک «ملی» زمان پهلوی زمین تا آسمان فرق دارد با «ملی» جمهوری اسلامی و حتی «ملی» جمهوری اسلامی در دهههای مختلفاش. دقیقأ به همین دلیل است که چپهای مختلف با تمام طیفهایی که داشتند و دارند میتوانند به صراحت و روشنی درکی مشروع از «ملی» داشته باشند. خودشان را ایرانی بدانند و در عین حال دلبستگی به تفکری داشته باشند که نماد سیاسیاش در آن زمان اتحاد شوروی یا احزاب چپ بوده است. مهم نیست من و شما با گرایش سیاسی چپ موافق باشیم یا مخالف. مهم این است که این را درک کنیم از منظر خود اینها ملی بودن و ایرانی بودنشان هیچ تعارضی نداشت با سوسیالیست بودن و چپ بودن و آزادیخواه بودن و دل دادن به ایدئولوژی اتحاد شوروی. تکرار میکنم: هیچ مهم نیست ما با آن ایدئولوژی موافق باشیم یا مخالف. اشکال بزرگ نقد خانم اقتصادینیا همینجاست که در داوری معنا و مفهوم ملیت و ملیگرا بودن و داوری دربارهی شعر سایه، مستقیم سراغ عواطف و احساسات و آرزوهای خودشان رفتهاند نه فهم مردم و داوری زمانه.
حالا چرا میگویم داوری زمانه؟ به خاطر اینکه باید صبر کرد و دید که مثلأ تصنیف «سپیده» که این همه خون به دل خانم اقتصادینیا کرده است چقدر در خاطره و حافظه ملت ما میماند. این مضامین و ترانهها به دستور و فرموده در ذهن مخاطب ننشستهاند که حالا به آرزو و فرمان یا ریشخند کسی از حافظه ملت هجرت کنند. و فراموش نکنیم تصنیف «سپیده» انباشت و برآیند مجموعهای از حوادث تاریخی و فرهنگی متکثر است و فقط یک نفر نیست که در آن متجلی است. سپیده یعنی شجریان و لطفی و علیزاده و مشکاتیان و ابتهاج و چاووش. سپیده یعنی مقطعی از تاریخ ایران که خوب یا بد بخشی از تاریخ ایران است. بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم. اینکه ما چیزی را خوش نمیداریم دلیل نمیشود آن چیز وجود ندارد یا نباید وجود داشته باشد.
بگذارید دلیری کنم و یک گام دیگر هم بردارم. به خیال من، سازگاری ملی بودن و چپ بودن به همان اندازه معقول و مشروع است که سازگاری ملی بودن و مسلمان بودن یا شیعه بودن. اینها اتفاقهای تاریخیاند. هیچ کدام بر دیگری اولویت یا ارجحیت پیشینی ندارند. فکر کنید به هر دلیل نظام سیاسی حاکم بر ایران الآن یا مثلأ پنجاه سال پیش نظامی چپگرا یا سوسیالیستی میشد. آن وقت باز هم تصوری از ایرانی بودن و ملی بودن وجود داشت که صبغهای چپگرایانه و سوسیالیستی داشت و متحدان جهانیاش مثلأ میشدند چین و کوبا (و اتحاد شوروی سابق).
این را هم ناگفته نگذارم که عادت ناپسندی میان ایرانیان ما باب شده است – خاصه در چند دههی اخیر – که گمان میکنند ریشخندگری همان نقد است. گمان میکنند چون بت درست کردن از بزرگان کار بدی است پس خوب است در چاه زمزم هم ادرار کنند تا شبهه پیش نیاید که دارند از چاه زمزم بت میسازند. سخن حق را باید گفت. سخن ناحق را باید نقد کرد. دروغ هم نباید گفت. راقم محترم مینویسند: «عجب است که بعضی دوستداران او در پی پنهان کردن یا وارونه نمودن یا توجیه افکار و معتقدات سیاسی او برآمدهاند. این کمال بیوفایی است در حق او». من حقیقتأ نمیفهمم چه چیزی از سایه پنهان است؟ یا وارونه است؟ سایه همان است که بود. بدون رتوش. هیچ وقت از باورهایاش دست نکشید. لازم نیست کسی توجیه کند و بگوید سایه چپ نبود. بود. خیلی هم خوب بود. عضو حزب توده بود؟ نبود. رفیق نزدیک و صمیمی و دلبسته طبری بود؟ بود. دلبسته به اتحاد شوروی بود؟ بله بود. سالهای اول انقلاب ایران همراهاش بود؟ بله بود. بیشک بود. هر چند همان یک ماه اول دریافت که راه دارد کج میرود و در دهههای بعد بارها نشان داد که فهمیده است چه فاجعهای رخ داده است. سایه صوفی بود؟ نبود. عارف بود؟ نبود. شعر و فرهنگ ایران را به خوبی میشناخت و رموز و خم و چمهایاش را خوب میشناخت؟ بیشک در تمام اینها استاد بود. موسیقی را با تمام رگ و پیاش میچشید و میفهمید. لذا باورهای سیاسی سایه نه پنهان بود نه پنهان کردنی است.
اینکه کسانی مثل خانم اقتصادینیا میخواهند بگویند یا سایه را تمام و کمال همینطور که هست قبول کنید و جلویاش تعظیم کنید یا شروع کنید به تخطئهاش و او را در برابر ایرانی بودن و ملی و میهنی بودن بگذارید، نه تنها جفاست (ایشان البته وفایی نسبت به سایه نداشته هیچ وقت جز همان شباهت در نام)، بلکه عین نخوت و خودکامگی است. خودکامگی چیزی جز این نیست که بگویی: این منم که شعر و ادبیات و سیاست و ملیت و ایرانی بودن را میفهمم و تنها روایت درست از آنها همین است که من میگویم و هر که جز اینها بگوید کذاب است و «زهر میخورد و قند میپندارد». سوار شدن بر توسن کلمات آسان است؛ سالم فرود آمدن از آن سمند سرکش ولی سخت است. تا فرود بیایی ممکن است استخوانهایات شکسته باشد! وقتی میگویم «خودکامگی» و «نخوت» به خوبی متوجه بار کلمات هستم. خودکامگی چیزی جز این نیست که شباهتی در لفظ «پیک» در شعر سایه با فلان ارگان خبری چپ پیدا کنی و سرخوشانه مدعی شوی همهی اینها از اول تا آخرش همانا و لاجرم اشاره بوده است به شوروی و چپپیشگی و اینجور سخنها.
خانم اقتصادینیا، سرخوشانه و کودکانه اسباببازی تازهای پیدا کردهاند و گمان میکنند سایهی سوسیالیست را حالا که نیست میشود لکهدار کرد و اینگونه تلاش کرد شعر و کلاماش را از حافظهی مردم ایران پاک کنیم. «زمانه کرد و نشد، دست جور رنجه مکن!»
پ. ن. نکتهی طرفهای دیدم که آقای میلاد عظیمی در حاشیهی یادداشت ایشان نوشته است دربارهی آن ارجاع به «پیک». گویا رادیوی مزبور سال ۱۳۳۶ تأسیس شده است و غزل سایه دو سال قبل یعنی سال ۱۳۳۴ سروده شده است. ارس اشاره به آذربایجان داشته و پیک آشنا هم شهریار بوده است. یعنی خانم اقتصادینیا در خیالبافی جهد وافری کردهاند. سوار بر توسن کلمات بیشتر خوش داشتهاند گرد و غبار به پا کنند تا کار پژوهشی درخور انجام بدهند. و در این عبرتهاست مر اهل خرد را!
نوشتههای مرتبط:
- هوشنگ ابتهاج و انقلاب ۵۷ امسال نخستین سالی است که سایه از جهان رفته است....
- تا کجا حق داریم ندانیم؟ انسان موجود پیچیدهای است. یکی از دلایل سلطهی حیرتآور آدمی...
- بهای دُر نشود گم، اگرچه در خاک است امروز سیزده روز است که سایه در میان ما نیست....
- هنر خود بگوید نه صاحب هنر این یادداشت را روز ۲۴ فروردین ۱۳۹۸ نوشته بودم. و...
- وه که غرقِ خود تماشا میکنید… این قصهی هزاران سالهی تاریخ است که بیدادگران آنگاه که...