نامه‌ی عین‌القضات – ۱: حساسیت به ظلم ولو در حد یک کلمه

مدت‌هاست – بلکه سال‌هاست – در این فکرم که روزی باید پاره‌های مختلف و قطعات پراکنده‌ای را که از نظام اندیشه‌ی عین القضات همدانی در ذهن دارم بنویسم و گرد هم بیاورم. هیچ وقت برای شروع و پیشبردش دیر نیست. تا امروز، بارها از او مطالبی را نقل کرده‌ام (مثلاً این‌جا و این‌جا و این‌جا)و از این پس به شیوه‌ای پی‌گیرتر این کار را خواهم کرد.
لابد پیش‌تر نوشته‌ام که عین‌القضات جوان، عارفی است با ذوقی سرشار و بصیرت‌هایی درخشان در فهم قرآن و شناختِ انسان. بخشی از این دانش او، دانش متعارف است اما بخش بلندتر و مهم‌تر این دانش، ذوقی است و کشفی. این درخشش‌های ذهنی، عقلی، نظری و دینی او مرهون قریحه و ذکاوت او و البته صداقت و صراحت اوست. عین‌القضات نمونه‌‌ی تراز اولی است از زمره‌ی پژوهنده‌گان اهل معرفت که هیچ وقت در نقطه‌ای توقف نکرده و پیوسته – درست تا زمان شهادت‌اش (*) – در کار پیرایش و پالایش اندیشه‌ها و روش خود بوده است. نمونه‌های فراوانی از این دست در آثار او موجود است که درباره‌اش به موقع خواهم نوشت.
برای شروع، پیش از این‌که به محورهای کلیدی اندیشه‌ی صوفیانه‌ی او بپردازم، می‌خواهم بخش اجتماعی زندگی او را برجسته کنم و آن را در بستر شرایط زمان خودمان بازخوانی کنم. عین‌القضات مسلمانی عارف است که از عرفان و مسلمانی، تنها به دفتر و دانش و سخنان شیوا و زیبا گفتن و سلوک معرفتی و شخصی در خلوت بسنده نکرده است. او عارفی است به شدت اجتماعی و به قوت می‌گویم که این حضور اجتماعی او تا درجه‌ی زیادی وجهه‌ی سیاسی هم داشته است. سیاسی به چه معنا؟ توضیح می‌دهم. این‌که می‌گویم سیاسی به این معنا نیست که او نظریه‌پرداز سیاست بوده یا سیاست‌مدار. مطلقاً. وجهه‌ی سیاسی زندگی عین‌القضات همدانی، زاییده‌ی حساسیت او به ظلم است. این حساسیت به ظلم، نکته‌ای است که نه تنها در زمان او بلکه در زمان ما نیز به آسانی مردم از آن می‌گریزند یا خود را در برابرش به غفلت می‌زنند. حساسیت به ظلم، یعنی این‌که دیده بر ستم نپوشی و به هیچ شیوه‌ای کوششی در توجیه یا تطهیر ظلم نکنی. چندین نمونه از پاره‌هایی از مکتوبات او را پیش‌تر نقل کرده‌ام که به خوبی حساسیت او را به ستم‌کاری حاکمان عصرش و هم‌‌چنین دین‌-به-دنیافروشی عالمان دینی زمان‌اش را به خوبی نشان می‌دهد.
این‌جا پاره‌ای از نامه‌ی هشتادم او را نقل می‌کنم که ربطی وثیق به مضمون حساسیت با ظلم نزد او دارد:
«ای عزیز! شنیدم که تو را به اکراه بر آن می‌دارند که جامه‌ای پوشی که خدا را در آن رضا نبود. آن‌چه خدا گفت مکن، اگر از شرم خلق بکنی سجلی بر خود بکردی که فرمان خلق مقدم است به نزدیک تو به فرمان خدا. روز قیامت که «وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیَامَهِ» (انبیاء: ۴۷) با تو بگویند که قدرِ خدا و رسول – صلعم – به نزدیک تو تا کجا بود و قدرِ خلق تا کجا؟ ای عزیز! منتظر چه کاری؟ لأیّ یوم أجَّلت؟ روشن‌تر از این می‌خواهی که با تو نمایند که تو را ایمان نیست؟ «أَلَا یَظُنُّ أُولَـٰئِکَ أَنَّهُم مَّبْعُوثُونَ»؟ (مطففین: ۴) تو ایمان از کجا آوردی؟ اگر ایمانت بودی او تو را خود راه نمودی، تو را به من حاجت نبودی. «وَمَن یُؤْمِن بِاللَّـهِ یَهْدِ قَلْبَهُ» (تغابن: ۱۱) و «وَإِنَّ اللَّـهَ لَهَادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ» (حج: ۵۴) و لیکن ایمان نیست، لیس الدین بالتمنی و لا بالتجلی و لکن من وقر فی القلب فصدّقه العمل… ای عزیز! اگر گویم شب و روز جز به معصیت مشغول نیستی برنجی! چه گویی شب و روز جز این کاری داری که قرب ده هزار هزار دینار هر سال به ظلم به قلمِ خویش قسمت کنی؟ اما اگر مالِ مصالحت است مستحقِ آن نه ترکان‌اند. و هر معصیتی که ترکان بکنند در آن مال و در خرج از آن مال که تو به ظلمِ قلمِ خویش فراهم آورده و بدیشان قسمت کرده‌ای تو در آن هم معاصی شریکی. نشنیدی که مصطفا – صلعم – چه گفت: من أعان ظالماً ولو بشطر کلمه کان شریکاً فی ظلمه. تا به زبان و قلمِ تو تمام نشود هر کسی از صد هزار، تا هزار دینار، از این اموال برنگیرد.
اگر گویی چون من نکنم دیگری بکند، این عذر مقبول نبود، که اگر کسی کاروانی بزند و گوید اگر من این کاروان نزنم، قطاع‌الطریق بر راه هستند که این کار بکنند، این نه عذری بود. و اگر دیگران این کار بکنند او را هیچ بزه نخواهد بود، و چون او کند، او را بدان بگیرند. ای عزیز، مصطفا – صلعم – گفت: من غصب شبراً من أرض غیره طوقهُ الله من سبع ارضین یوم القیامه.
این همه جهان که تو به اقطاع بدهی، اگر مالکی بود معین آن‌ را نه عین غصب بود. و آن را که مالکی معین نیست،‌ مصرفِ آن همه درویشان‌اند، هم از درویشان غصب کرده باشی. تو که مُقدمِ صیرفی مثلاً دخل من بردارد، و تو را معلوم گردد که آن مِلکِ من است و مرا هیچ یاری ندهی، و اکنون دعوی‌گونه می‌کنی – اگر چه دروغ است – که تو را با من جانبی هست، درویشی که در دین و دنیا، تو خود او را به هیچ‌گونه نشناسی، پدید بود که او را چه یاری دهی! و آن از بهر مثالی نوشتم و از سر آزادی، و اگر نه من، ای دوست، این تهاون از بر دارم!
تذکره می‌‌خواهی که نویسم! چه نویسم؟ شاید که بنویسم که نماز چنین کن و روزه چنین دار! تا عُجب‌ات به خود زیادت گردد؟ عجب آن‌جا که هیچ معصیتی نبود این فعل کند، لو لم تذنبوا لخشیت علیکم ما هو اشد من ذلک الا و هو العُجب، جایی که پری آسمان و زمین معصیت بود، عُجب آن‌جا چون شاید که باشد؟ توانستم کرد که بنویسم که: هر روز چندین بار سبحان الله و الحمدلله بگو! تا تو را چندین ثواب باشد. اما از آن می‌ترسم که روزِ قیامت دامن من بگیری و گویی «رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْنًا کَبِیرًا» (احزاب: ۶۷-۶۸)….» (نامه‌ها؛ بخش دوم، صص. ۱۶۵-۱۶۷)
عباراتی که از عین‌القضات نقل کردم بسیار صریح و گزنده است. او به صراحت کسی را که معاونت در ظلم می‌کند ولو در این حد که زیر دست حاکمی ستمگر و امامی ظالم باشد و خود او مستقیماً به کسی ظلم نکند، با چالشی ایمانی مواجه می‌کند: چنین کسی خلق را بر خدای مقدم می‌داند. فرمان خلق را بر فرمان خدا و رسول مقدم می‌داند. مخاطب عین‌القضات به روشنی دوستانی از او هستند که کارگزار حکومتی ظالم‌اند. او این کارگزاران را – ولو نیتی پاک داشته باشند و قصد خیر – در ظلم ظالم شریک می‌داند. کمی که جلوتر می‌آییم او تکلیف‌اش را با آن‌ها از منظر ایمانی هم روشن می‌کند: کثرت نماز و روزه برای چنین افراد و تقید به طاعات چیزی جز عجب نمی‌افزاید و سپس توضیح می‌دهد که اتفاقاً جایی که به پری آسمان و زمین معاصی باشد، فضایی برای عجب نیست!

دوست عین‌القضات از او طلب تذکره می‌کند. پاسخ او چی‌ست؟ دست از یاری کردن ظلم بکش! و یاری کردن ظلم و ظالم «ولو بشطر کلمه» معاونت ظلم است. حتی یک «کلمه» که بتواند موضع ظلم و ظالم را تقویت کند، ایمان مؤمن را مخدوش می‌کند! در عبارات بالا، می‌توانید به جای «ترکان» هر طایفه‌ای را بگذارید که بر مصدر حکومت‌اند. نکته‌ی تاریخی قصه این است که ترکان، کارگزاران خلفای عباسی بودند. این‌ها مرید و مطیع کسی بودند که تبلیغات و سیاست روز «امیر المؤمنین»اش می‌خواند و او را صاحب ولایت می‌دانست و بنا به تفسیر سیاسی روز «ولایت امر» را (اشاره به آیه‌ی مشهور قرآن در ارجاع با «اولی الامر») در ید او می‌دانست. پیدا کردن ترکان زمانه‌ی ما چندان کار دشواری نیست. این آیه‌ی قرآن که می‌گوید: «وَلَا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَمَا لَکُم مِّن دُونِ اللَّـهِ مِنْ أَوْلِیَاءَ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ» (هود: ۱۱۳) از آن آیاتی است که علاوه بر مضامین و معانی سلوکی و باطنی، اشاراتی سیاسی درباره‌ی اخلاق مدنی و اجتماعی مسلمانی هم دارد: میل کردن به سوی ظالمان، نزدیک شدن به آن‌ها، با آن‌ها دوستی کردن، راه دوزخ را بر آدمی هموار می‌کند. تنها کسی که بر مؤمن ولایت دارد، خداست و جز او کسی یاریگر آدمی نخواهد بود. این تقارن بحث ولایت و ظلم، نکته‌ی تأمل‌انگیزی است: میل کردن به ظلم، یعنی خروج از ولایت خدا! یاری کردن ظلم یعنی بیرون رفتن از ولایت خدا. و پذیرفتن ولایت ظالم و کوشش برای تطهیر و توجیه ظلم، همان است که پهلو به پهلوی شرک می‌ساید.

(*) از نگاه من، شهید هر کسی است که در راه آرمان و عقیده‌اش جان‌اش را فدا می‌کند و هستی‌اش را در راه باورش از دست می‌دهد.

پ. ن. ترجمه‌ی آیات نقل شده در متن به ترتیب (ترجمه‌ی خرمشاهی):

۱. و ترازوهاى راست و درست را در روز قیامت در میان نهیم.
۲. آیا اینان نمى‌دانند که برانگیخته خواهند شد.
۳. و هر کس به خداوند ایمان آورد [او] دلش را هدایت کند.
۴. و بى‌گمان خداوند رهنماى مؤمنان به راه راست است‌.
۵. و گویند پروردگارا ما از پیشوایان و بزرگترانمان اطاعت کردیم، آنگاه ما را به گمراهى کشاندند پروردگار را به آنان دوچندان [سهم‌] از عذاب بده و عظیم لعنتشان کن‌.
۶. و به ستم‌پیشگان [مشرک‌] گرایش نیابید که آتش دوزخ به شما خواهد رسید و در برابر خداوند سرورى ندارید، و یارى نیز نخواهید یافت‌.
بایگانی