از ایمان و عمل تا خطاپذیری و فروتنی
آیات انتهایی سوره آل عمران مضامینی مناجاتگونه دارد که به خیال من جان جان رابطهی قرآن با درون مؤمنان است. آیاتی هستند که در ترازی
آیات انتهایی سوره آل عمران مضامینی مناجاتگونه دارد که به خیال من جان جان رابطهی قرآن با درون مؤمنان است. آیاتی هستند که در ترازی
این یادداشت را ۱۵ سال پیش نوشته بودم و بخش عمدهاش را دوباره اینجا بازنشر میکنم. آن نکاتی که آن موقع از خواندنش به خیالم
«عجبا بنی آدم! مصطفی – صلعم – چنین میگوید: لو علمت البهائم من الموت لما أکلتم منها سمینا. در گوشهیی هر روز ساعتی خلوتی میکن
یکی از مستمسکهای مهم مخالفان ظنی بودن معرفت انسانی، دین است. استدلال آنها این است که اگر یقین را بگذاریم کنار خدا و دین و
شب قدر به روایت عامهی مسلمانان و عوام از میان خواص، سپری شده است. برای اهل معنا شب قدر چنان پوشیده و در پرده است
میخواستم شرحی بنویسم بر این عبارات از نامههای عینالقضات. دیدم به قدر کافی گویاست. اینقدر خواستم بیفزایم که – چنانکه آدمهایی مثل عینالقضات دریافته بودند
عینالقضات در نامهها تعبیری شگفتانگیز دارد که شاید گمان کنیم برای عارفی در قرن ششم هجری در آن فضای فرهنگی عجیب است. ولی نیست. مضاف
دریافتن شأن خودی آدمی مقام تناقض است. تناقض است چون به آسانی میتواند از معرفت نفس به مغاک نخوت و خودپرستی بلغزد. آدمیزاده – بدون
انس من با قرآن از کودکی است. شاید از روزگاری که هنوز مدرسه نمیرفتم. وقتی خاطراتام را جستوجو میکنم، تصویر مبهمی از پدرم میبینم که
در سراسر پهنهی تاریخ و فرهنگ مسلمان – ایرانی – به ندرت میتواند نویسنده، فیلسوف و شاعری پیدا کرد که آثارش از تأثیر تعیینکنندهی زبان
مقالهای که هفتهی پیش حمید دباشی در وبسایت الجزیره به زبان انگلیسی منتشر کرد، فضایی جنجالی و تبآلود میان نویسندگان، روشنفکران و فعالان سیاسی ایرانی
ما آدمیان با کلمه زندگی میکنیم. این کلمهها، این واژهها، صورت دارند و معنا. گاهی اوقات، صورت کلمات تغییری نمیکند اما چنان این کلمات از
با خود عهد کرده بودم که از مناسبت ماه رمضان و در رسیدن این فرصتِ مغتنم بهرهمند شوم و چیزهایی بنویسم که در اوقات دیگر،
تصویری که ما از انسان، از خودمان، داریم، تصویری است متغیر. در این تصویر، روایت غالب این است که انسان موجودی است ظلوم و جهول.
پیشتر اشارهای کرده بودم که عادتستیزی نزدِ عینالقضات یکی از ارکان مهمِ راه سلوک است. اما این نکته نیازمند شرح و توضیح است به این
در میان اهل ایمان، ماجرای شک، ماجرایی است پیچیده و هنگامی که آتشاش افروخته شود، پیامدهای مهیبی دارد. عامهی اهل ایمان، خصوصاً کسانی که تلقی
عینالقضات بارها در نامههایاش و سایر نوشتههایاش به خواننده یادآوری میکند که آنچه میخواند مطالبی است ارزشمند که جای دیگری نمیتواند بیابد. خوانندهی ناآشنا ممکن
مدتهاست – بلکه سالهاست – در این فکرم که روزی باید پارههای مختلف و قطعات پراکندهای را که از نظام اندیشهی عین القضات همدانی در
صاحب سیبستان پای یادداشت قبلی من در گودر حاشیهی – بهجای – زیر را آورده است: «فکر میکنم تقسیم ظاهر و باطن به عوام و
کلمات سرگذشت دارند. واژهها موجوداتی زنده هستند که میبالند و رشد میکنند، قد میکشند و بار و بر میدهند. کمتر واژهای هست که به مرور
بگذارید اول بگویم چرا نوشتهام «مثال سلیمان» و چیز دیگری به جای «مثال» نگذاشتم. میشد بنویسم «اسطورهی سلیمان» یا «داستان سلیمان» یا هر کلمهی دیگری
«اکنون بدانکه او را چندین هزار هزار آفتاب است که آفتابِ عالم مُلک به نسبت به آن همچنان است که چراغ نسبت به آفتاب. باش،
بعضی حرفها – یا بعضی رازها – لازم نیست به صراحت گفته شود. بعضی در افشای برخی اسرار، دلیری ورزیدهاند و جان در سر این
«قومی را محبت خدای تعالی فرانماز و روزه آرد، و قومی را فرمانِ خدای، و قومی را اجلال و اعظام، و قومی را هیبت و
«اولاً بر تو و بر عموم فرض است که نماز بیاموزی. اول علماش حاصل کنی پس به عمل مشغول شوی! و چون خدا گوید «فویلٌ
بارها نوشتهام که عین القضات همدانی چه اندازه در شکلگیری احوال باطنیام نقش داشته است. امشب به چندین دلیل، نامهها را تورق میکردم پس از
یکی از نماز پرسیده بود و چگونگیاش (و البته به جوانب خصوصی ماجرا توجه داشت). گفتم خوب است این قطعه از نامههای عینالقضات را نقل
حافظ میگفت که: «ارادتی بنما تا سعادتی ببری». راست میگفت، اما به باور من نه همه جا. علیالخصوص در روزگار ما و با این انبوه
هنوز مبهوتام. باورم نمیشود که آن که چند ماه پیش در کنار ما سیزده به در را در گرینویچ گذارند و جوانانه به دنبال توپ
نامههای عینالقضات همدانی را میخواندم و مروری بر تجربههای گذشته میکردم. به قطعهی زیر برخورد کردم و میخواستم آن را در حاشیه بیاوریم، دیدم دریغ