حافظ میگفت که: «ارادتی بنما تا سعادتی ببری». راست میگفت، اما به باور من نه همه جا. علیالخصوص در روزگار ما و با این انبوه معرفتهای گسترده و در هم تنیده. انسانها علیالاصول برای راههایی که اختیار میکنند، دو مسیر بیشتر سراغ ندارد: مسیر (یا مسیرهای آسان) و مسیر (یا مسیرهای) دشوار و خردگداز.
عمدهی مردم راه آسان را انتخاب میکنند که راه ارادت، شیوهی عرض چاکری و مسیر بندگی و مریدی است. وقتی مرید باشی، یا عاشق یا اهل ارادت، اصولاً اختیار و تصمیمگیری در هر امری را به عهدهی دیگری واگذاشتهای و خود هیچ تلاش عقلی برای پنجه انداختن در معضلات مهیب فکری نمیکنی. وقتی سر تسلیم بر آستان ولایتِ کسی نهادی، دیگر خلاصی و آسوده. هر چه او بگوید همان خواهی کرد. اگر هم احیاناً در سخنات نشانی از استدلال و جنبش عقلی باشد، احتمالاً فقط در راستای استدلالهای مراد و در جهت تحکیم شیوهی او از عقلات استفاده کردهای و بس. کارِ دین و دینورزان عموماً همین است. کارِ عشق هم همین است. راه را آسان میکند و مسیر را کوتاهتر.
اما راه دیگری هم هست. به قول اقبال:
مرید همت آن رهروم که پا نگذاشت / به جادهای که در او کوه و دشت و دریا نیست
شریک حلقهی رندان باده پیما باش / حذر ز بیعت پیری که مرد غوغا نیست!
این راه البته راه دشوار عقلانیت است. راهی است که یا آدم باید مستقلاً و در بست به عقلِ خودبنیاد تکیه کند که البته هستی آدم را بر باد میدهد و آدمی را چون کشتی بیلنگری در میان طوفان حوادث و بیم و تردیدها و حسرتهای بیکرانه رها میکند. یا شاید بشود در این میانه ارادت را به عقلانیت و فردیت گره زد و امتزاجی از آن حاصل کرد به امیدی که شاید کیمیایی باشد برای مسِ وجودِ ما و نوشدارویی برای زهرِ هستی. فکر میکنم در این سالهای اخیر سعی کردهام از آن مسیر نخست به سمتِ این مسیر اخیر میل کنم، اما همیشه موفق نبودهام. نه تنها من، که بسا بسیار کسان نیز در آن ناتوان ماندهاند («ملالت علما هم ز علم بیعمل است!») و به دامن مراد یا معشوق و محبوبی پناه بردهاند که از هیبت شک و تردیدهای عافیتسوز عقل بگریزند، این مراد چه دین باشد چه بیدینی، فرقی نمیکند. مهم این است که از دستِ شورشهای بیامان عقل بازیگر جان به لب شدهاند. ولی این راه دوم، هر چقدر که مهیب باشد یک حاشیهی امن دارد و آن این است که آدمی را در برابر جزماندیشیها واکسینه میکند. حداقل آزمودن آن برای چند صباحی آدمی و عقلِ او را صیقل میدهد. اکثر آنها که به دام ایدئولوژیها میافتند، غالباً از همان راه آسانِ نخست رفتهاند. راهِ آسانِ ارادت، فرصت بازنگری و تردید در دانستهها و مسلمات را از آدمی میستاند. اما دارم فکر میکنم به توفیق عظیم عینالقضات همدانی که چگونه آتش در خرمن باورهای متعارف و مریدانهاش زد و از کمند نفوذ غزالی بزرگ رهید. تا این توفیق که را روزی باد!
نوشتههای مرتبط:
- گرچه ماه رمضان است… (۵) ما آدمیان با کلمه زندگی میکنیم. این کلمهها، این واژهها،...
- حساسیتزدایی از بشریت تصویری که ما از انسان، از خودمان، داریم، تصویری است...
- تقوا… و ما ادریک ما التقویٰ! کلمات سرگذشت دارند. واژهها موجوداتی زنده هستند که میبالند و...
- خودگری خودشکنی خودنگری… بعضی حرفها – یا بعضی رازها – لازم نیست به...
- حکمت وقت بارها نوشتهام که عین القضات همدانی چه اندازه در شکلگیری...