صوفیان ما نوعی مرگ را کشف کرده بودند که عظمت و ابهتی داشت. مرگی که آدمی پیش از مرگ میمیرد، مرگی بود که زادن دوباره در آن بود. مرگی بود که در آن آدمی پا بر سر هوای خویش میگذارد. مرگی است که در آن نیستی موج میزند ولی آدمی زندهی جاوید است. و این مرگ موقوف توقف نفس کشیدن آدمی بر کرهی خاکی نیست. بدیهی است من از این جنس مرگها سخن نمیگویم.
این روزها و سالها مردم ما قربانی زیاد دادهاند به خاطر فضای تلخ و تیرهای که محصول وضعیت تأسفبار فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی حاکم بر ایران است. متهم ردیف اول این ویرانیها و تباهیها زمامدارانی هستند که به شیوهی مختلف در سلب آسایش ایرانیان میکوشند و با سوء حکمرانی – و اصرار لجوجانه بر شیوههای غلط کشورداریشان – برای ایران و ایرانی هزینههای سنگین و خسارتهای جبرانناپذیر میآفرینند. اما این یک بخش قصه است. و هر چند بخش مهمی از قصه باشد تمام قصه نیست.
شمار زیادی از فرزانگان ما، زنان و مردان جوان ما، جانهایی گرامی، زخمخوردهی این فضای مسموماند. چه آنها که از میان ما رفتهاند و چه آنها که هنوز باقیاند. عدهای از اینها به معنای دقیق کلمه «دق کردهاند». اما فراموش نکنیم این فضای کینپروری و دریدگی و درندگی که این روزها میان ایرانیان غالب شده است. هر روز به هر بهانهای یکی را سینهی دیوار میگذارند و در خیالشان و با الفاظشان تیرباران میکنند. جمهوری اسلامی یکی از دشمنان ایران و ایرانی شده است. جمهوری اسلامی خود را در میان مخالفاناش به شیوهای سرطانی تکثیر کرده است؛ چنانکه دشمنان و مخالفاناش درست مانند خودش داس به دست گرفتهاند و یکایک ما را درو میکنند و نه تنها شرم و آزرمی در وجودشان نیست که با وقاحتی بیپایان همین راه را ادامه میدهند.
عبرت بگیرید از رفتاری که با گور ساعدی مرده کردند و رفتاری که با نرگس محمدی محبوس در ایران کردند (این نمونهاش را در سخنان تازهترین قربانی ما، ابراهیم نبوی، ببینید). بیندیشید به اینکه این تلخیها محصول آفت و عارضهای است که در روان ایرانیان رخنه کرده است و در داخل و خارج کشور از پیر و جوان و فرزانه و بیخرد قربانی میگیرد و آنها را ابزار و مرکب انتشار نفرت و پراکندن بذر کینه میکند. این طایفه هیچ دست کم از خیرهسران و ستمگران جمهوری اسلامی ندارند. باید مدام نسبت به وجود و رشد اینها هشدار داد. اینها را میتوان در میان ارزشیهای جمهوری اسلامی، در میان سینهچاکان رضا پهلوی، در میان شیفتگان مسیح علینژاد، در میان سرسپردگان رجوی و البته طلسمشدگان رسانههایی مثل ایران اینترنشنال به وفور یافت:
خرفروشانه یکی با دگری در جنگاند
لیک چون وانگری متفق یک کارند
اما حکایتی دیگر نیز در میانه است و اهمیت و سنگینیاش از آن دو مورد بالا هیچ کمتر نیست. یعنی اگر آدمیان قربانی آن دو مورد بالا نباشند باز هم آفت دیگری در کمین است. انسان معاصر به دلایل متعدد بیشتر در معرض افسردگی و پریشانیهای ذهن و روان است. متأسفانه هنوز در آموزشهای عمومی ما این نکته به مردم منتقل نشده است که بیماریهای روان و ذهن آدمی درست مانند بیماریهای تن آدمی درمان دارد. افسردگی و ملال خاطر به همان اندازه درمانپذیر است که سرماخوردگی و سردرد. اینها نیاز به آموزش دارد و نیاز به مراقبت دارد. با شعار دادن و این مباد آن باد و تقصیر را به گردن این و آن انداختن نمیشود و نمیتوان همه چیز را توضیح داد. اتفاقی که برای کیانوش سنجری در ایران افتاد و اتفاقی که برای ابراهیم نبوی در خارج از ایران افتاد از یک جنس است. چه آدمهایی گرد چنین افرادی را میگیرند؟ نمیشود از آدمیانی که خودشان جانی سرد و تیره دارند توقع فروزندگی خرد و روان داشت. بسیاری از آدمیان قربانی گردآمدن آدمیانی میشوند که درد را درست تشخیص نمیدهند.
این ماجرا ذوجوانب است. هم باید گریبان جمهوری اسلامی را گرفت که این ناامنی عظیم و بیسابقه را در این چند دهه برای ایرانیان فراهم کرده است. هم باید عیوب اپوزیسیون خودخواه و کوتهاندیش را گوشزد کرد که به ورطهی کینتوزی و شعاربافیهای خیالآلود افتادهاند. اما باید به سلامت روان و ذهن آدمیان هم توجه داشت. هیچ ماجرایی تکبعدی نیست. مرگ ابراهیم نبوی هم از همین جنس است. نگذارید مرگ به ستیز زندگی برود و زندگی در این میانه سپر بیندازد. مردن را تقدیس نکنید. زندگی را بقا باد! زنده باد زندگی! زنده بمانید. «امید هیچ معجزی ز مرده نیست؛ زنده باش!»
نوشتههای مرتبط:
- مفردات آزادی – ۱۶ یک بار دیگر اتفاقات اخیر جهان را مرور کنیم. جنگ...
- مفردات آزادی – ۱۴ پیام تازهی میرحسین موسوی مضمونی کلیدی دارد که قلب تپندهی...
- مفردات آزادی – ۹ بگذارید از حسین رونقی شروع کنم دوباره و به همان...
- مفردات آزادی – ۴ مقاومت تازهای که صد روز است در برابر خودکامگی جمهوری...
- مفردات آزادی – ۳ در تقسیمبندیهای انقلابی، کم پیش نمیآید که بلافاصله آدمها را...