مفردات آزادی – ۱۴

پیام تازه‌ی میرحسین موسوی مضمونی کلیدی دارد که قلب تپنده‌ی همگرایی برای آینده‌ای برای همه‌ی ایرانیان بدون هیچ تبعیضی است: «چه باید کرد تا چهل سال بعد از نو به همین نقطه باز نگردیم و از سوی آیندگان سرزنش نشویم؟». گفت‌وگو درباره‌ی کسانی که هنوز بعد از ۱۳ سال حصر موسوی و تاریخ بلندی که پشت سر همه‌ی ماست به سبک رسانه‌های زرد کین‌توزانه حتی بدون خواندن این پیام به او می‌تازند،‌ خارج از بحث من است. اختیار با خودشان است. ولی آن سؤال، سؤالی است مشترک. دردی است مشترک. چه کنیم که دوباره به همین چاله یا چاه نیفتیم؟

آدمیان همیشه نیاز به اختراع‌های تازه ندارند. چرخ را از نو نباید اختراع کرد. بعضی چیزها تجربه‌ی بشری است. تجربه یعنی تکرار نکردن خطاها. یکی از خطاهای مهلکی که انقلاب ۵۷ در جان و روان نسل انقلابی آن دوران روان کرد، این تصور حق‌به‌جانب بودن بود. این‌که دیگری به صرف این‌که با ما تفاوت دارد، بی‌شک طاغوت است و سزاوار نابودی و ویرانی یا حذف و محرومیت. عمر جمهوری اسلامی شاهد آن است که چطور این تحقیر نتیجه‌ی هول‌آوری داده است.

از همین پیام میرحسین موسوی آغاز می‌کنم تا انگشت بگذارم روی عارضه‌ای که به وضوح همین الآن در میان مردم ما در داخل و خارج ایران نفس می‌کشد و خردمندان باید در برابر آن هشدار بدهند. میرحسین سخن از تغییر قانون اساسی گفته است و سخن‌اش چیزی نیست جز عبور کامل از جمهوری اسلامی؛ آن‌ها که هنوز یا از سر ناآگاهی یا از سر کین‌توزی و همراهی با امواج رسانه‌های زرد، او را اهریمن قلمداد می‌کنند، گویا کاری به گفته و نوشته‌ی او ندارند. مسئله‌ی آن‌ها خود میرحسین موسوی است و این‌که او که بوده است نه این‌که او امروز کی‌ست. همین نکته است که کلید مسئله‌ی ماست. به جای میرحسین موسوی اسم هر کس دیگری را که بگذارید با عقب رفتن در زمان نه به قدیس می‌رسید نه به انسانی طیب و طاهر و معصوم. هیچ کدام از ما گذشته‌ی درخشان و پرفروغی نداریم مگر این‌که ادعای خدایی داشته باشیم. چه چیزی باعث می‌شود که اگر الف تغییر کند، تغییرش را با آغوش باز بپذیریم ولی اگر ب تغییر کند، نه به تغییرش توجه کنیم نه به انسان بودن خودمان؟ این همان است که نام‌اش رعونت است و نخوت. همان است که نامش تکبر است. تکبر یعنی من بهترم از او. یعنی من هر خطایی که کرده باشم شما موظف‌اید امروز به موضع ظاهراً عدالت‌جویانه‌ی من نگاه کنید ولی دیگری اگر من بگویم حق مساوی و مشابهی برای شنیده شدن سخن‌اش ندارد. این خلاصه‌ی وضعیت فعلی ماست. موضوع تنها میرحسین موسوی نیست. موضع بسیار کلان‌تر و گسترده‌تر از این‌هاست. موسوی را مثال می‌زنم چون مثالی است بسیار مرئی و پربسامد.

چیزی داریم به اسم جمهوری اسلامی که امروزه عینیت شرارت و بیداد شده است. گروه‌های مختلفی با جمهوری اسلامی مخالف‌اند. و این گروه‌ها با هم اختلافات خودشان را هم دارند. فرض کنید سه گروه داشته باشیم: الف، ب و ج. گروه الف با ب و ج مخالف است و با جمهوری اسلامی هم مخالف است. اما می‌گوید همه بیایند برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی با من متحد شوند تا کسی دلسرد نشود. ولی اگر همین حرف را ب یا ج بگوید، الف با رنجش خاطر ب و ج را همدست با جمهوری اسلامی قلمداد می‌کند. حالا فرض کنید ب و ج بگویند اشکالی ندارد ما با جمهوری اسلامی مخالفیم. با الف هم مخالفیم. شما کار خودتان را بکنید ما کار خودمان را. آمدیم و الف تمام نیروهای‌اش را جمع کرد برای حذف ب و ج. آن وقت چه باید کرد؟ آن وقت ما پیش از این‌که به نسخه‌ی دیگری از جمهوری اسلامی در آینده برسیم بالفعل گرفتار همان تباهی شده‌ایم.

مخالفت شما با جمهوری اسلامی مقدس است و خوب و بی‌عیب و نقص ولی مخالفت ما یکسره مردود است و مزورانه و ریاکارانه؟ این حق‌به‌جانب بودن را چطور حاصل کردید؟ چطور این‌قدر راحت کوس خدایی می‌زنید و خودتان متوجه این رویکرد ویرانگر نیستید؟

متن پیام تازه‌ی میرحسین موسوی را عیناً اینجا تکرار می‌کنم. فرض کنید این پیام را شما نوشته‌ا‌ید یا کسی نوشته است که اصلاً نمی‌شناسیدش. با کدام بندش مخالف‌اید؟ اگر نمی‌توانید نویسنده‌ی متن را نادیده بگیرید و فقط متن را بخوانید، بدانید که هنوز گرفتاری داریم تا رسیدن به روز همایون رهایی.

——-

بسم‌الله الرحمن الرحیم

اعتراضات به حق مردم و حوادث خونبار ماه‌ها و سال‌های اخیر حقایق بزرگی را به ملت ما ثابت کرد. لجاجت‌، اصرار بر روش‌های سرکوبگرانه به جای گفت‌وگو و اقناع، و خودداری از برداشتن کوچک‌ترین گامی در جهت احقاق حقوق مصرح شهروندان در قانون اساسی و مطالبات مردم سال‌به‌سال بر دوری حاکمان از مردم افزود و جامعه را از اصلاح در چارچوب ساختار موجود مأیوس کرد.

زایش دلهره‌آور فاصله‌های طبقاتی، اثرات سیاست‌های ماجراجویانه دشمن‌محور به جای دوستی و همکاری جهانی و منطقه‌ای، فساد گسترده در نهادهای پولی و مالی، خفقان گسترده فرهنگی، فقدان آزادی‌ها و سرکوب وحشیانه زنان و مردان و حتی کودکان به ملت ما نشان داد که «اجرای بدون تنازل قانون اساسی»، به عنوان شعاری که سیزده سال پیش بدان امید می‌رفت، دیگر کارساز نیست و باید گامی فراتر از آن گذاشت.

قانون به عنوان تنها راه نجات کشور زمانی معنا می‌دهد که خود بر ناموسی پیشین از عدالت و حقانیت تکیه کند. قانونی بهروزی به بار می‌آورد که برآمده از مردم و برای مردم باشد، نه در خدمت حراست از امتیازات ناروا و جایگاه کسانی که خویشتن را مافوق قانون می‌دانند.

اینک همه از وجود بحران‌های به‌هم‌پیوسته در کشور خبر دارند: بحران اقتصادی (از گسترش فقر تا سقوط آزاد ارزش پول ملی و تورم کمرشکنی که بار سنگین آن قامت اکثر مردم را خم کرده است)، بحران مدیریت و ناکارآمدی (از ناتوانی حاکمیت برای اجرای برنامه‌ها و سیاست‌ها تا فساد ساختاری و شبکه‌ای)، بحران سیاست‌ داخلی و خارجی، بحران زیست‌محیطی، بحران اجتماعی، بحران مشروعیت، بحران فرهنگی و رسانه‌ای و …‌. ولی بحرانِ بحران‌ها ساختار تناقض‌آلود و غیرقابل دوام نظام اساسی کشور است. این قدرت غیرپاسخگو و مسئولیت‌ناپذیر است که روزگار را بر ما تاریک می‌سازد و راه را بر بهروزی مردم رنج‌دیده می‌بندد.

ایران و ایرانیان نیازمند و مهیای تحولی بنیادین‌اند، که خطوط اصلی‌‌اش را جنبش پاک «زن، زندگی، آزادی» ترسیم می‌کند. این سه کلمه بذرهای آینده روشن‌اند؛ آینده‌ای پیراسته از ظلم و فقر و تحقیر و تبعیض. اینها سه واژه‌اند که با خود تاریخی از تکاپو و تفکر و مبارزه و آرزو حمل می‌کنند؛ و در میان‌شان «زن» از همه امیدبخش‌تر است، زیرا در بین ما سعادت و خیر عمومی به دست نمی‌آید و مبارزات بزرگ اجتماعی به پیروزی نمی‌رسند مگر با حضور زنان و مردان در کنار هم. و هیچ مبارزه‌ای نیست که با این شرط به پیروزی نرسد.

همان حقی که شالوده‌ انقلاب مردم در سال ۱۳۵۷ و قانون اساسی فعلی قرار گرفت برای نسل‌های بعدی نیز محرز است، تا اگر تصمیم پیشینیان منجر به گره‌های کور در زندگی‌‌ جامعه شد، یا ابزار سوء استفاده‌ قدرت‌طلبان بود، بتوانند جهت عبور از بحران‌ها و گشودن مسیر به سمت آزادی، عدالت، مردم‌سالاری و توسعه دست به تجدیدنظرهای اساسی بزنند و به منظور حفظ امنیت عمومی و پیشگیری از خشونت خواستار تغییر نظم موجود یا تدوین میثاقی اساساً تازه شوند؛ میثاقی که پیش‌نویس آن از سوی نمایندگان منتخب مردم، از هر قومیتی و با هر گرایش سیاسی و عقیدتی تهیه شود و در یک همه‌پرسی آزاد به تأیید ملت برسد.

در این جهت اینجانب به عنوان یکی از آحاد ملت ایران با استناد به حق مستمر و غیرقابل‌سلب انسان‌ها برای تعیین سرنوشت خود پیشنهاد زیر را به پیشگاه مردم ارائه و با تمامی نیروها و شخصیت‌های آزادی‌خواه، مدافع استقلال و یکپارچگی سرزمینی، خشونت‌پرهیز و توسعه‌گرا در میان می‌گذارم:

اول- برگزاری همه‌پرسی آزاد و سالم در مورد ضرورت تغییر یا تدوین قانون اساسی جدید.

دوم- در صورت پاسخ مثبت مردم، تشکیل مجلس مؤسسان مرکب از نمایندگان واقعی ملت از طریق انتخاباتی آزاد و منصفانه.

سوم- همه‌پرسی درباره متن مصوب آن مجلس به منظور استقرار نظامی مبتنی بر حاکمیت قانون و مطابق باموازین حقوق انسانی و برخاسته از اراده مردم.

این پیشنهاد با ابهاماتی همراه است. کمترینش آنکه چه کسی قرار است آن را بپذیرد یا به اجرا بگذارد. از آن بالاتر چه باید کرد تا چهل سال بعد از نو به همین نقطه باز نگردیم و از سوی آیندگان سرزنش نشویم. از آن مبرم‌تر، چگونه به توانایی‌مان برای عبور از این مرحله ایمان بیاوریم. مثلاً نگاه کنیم که نفس طرح یک سامان نو چگونه بنای قدرت خودکامه را به لرزه در می‌آورد و او را به واکنش وا خواهد داشت. زیرا مأوای اقتدار مردم‌اند. اقتدار در سلاح و سرکوب نیست، بلکه در همراهی ملت است، همان ملتی که اگر نگاهش متوجه و علاقمند به نظمی جدید باشد ساختار پیشین، بخواهد یا نخواهد فرو می‌ریزد.

رفع این ابهامات نیاز به تأمل و همکاری دارد؛ برای نجات ایران، آن مادری که از او طفلی به نام شادی گم شده است، با چشم‌های روشن براق، با گیسویی بلند به بالای آرزو. هر کس از او نشانی دارد ما را کند خبر. این هم نشان ما: یک سو خلیج فارس، سوی دگر خزر.

میرحسین موسوی

بایگانی