نکتهی دیگر اینکه سادهدلان چه بسا گمان کنند بیمبالاتی و لاابالیگری همان چیزی است که قاضی همدانی در باب یکرنگ دانستن کفر و اسلام میگوید. بیشک – و بدیهی است – که چنین خیالی در خاطر قاضی سختگیر و اهل دردی چون عینالقضات به دشواری خطور میکند. سراسر زندگی او حکایت از پرهیز و ایمان و تقوا دارد، اما چیزی که از این دینورزی بیرون میآید درست همان چیزی است که دینورزان متعارف و علمای ظاهری از آن دورند: از دینورزی او تعصب نمیزاید. او با دینورزیاش هیچ کس را بیبهره از حقیقت نمیانگارد. گذشته از این، هیچ ملاک و معیاری مانع از این نمیشود که ذهنِ او به روی اندیشههای تازه بسته بماند. از همین روست که فرق نهادن میان کفر و اسلام نزدِ او (و برتری دادن یکی بر دیگری در مقام معرفت) چیزی نیست جز مانع سلوک. از همینجاست که سلوک آغاز میشود. بدایت سلوک عرفانی او آنجاست که از تقسیمبندیهای زاهدانه و فقیهانه عبور میکند و پا بر فرق علتها مینهد و همین است که تولدِ تازهی اوست.
(*) تعبیر «ستیز پیش روی خود آوردن»، اینگونه که من میفهمم، یعنی گریبان خویش را گرفتن و با خویش چالش کردن.
مطلب مرتبطی یافت نشد.