به قرآن سخن گفتن: هرمنوتیک ادبی عین‌القضات همدانی

در سراسر پهنه‌ی تاریخ و فرهنگ مسلمان – ایرانی – به ندرت می‌تواند نویسنده‌، فیلسوف و شاعری پیدا کرد که آثارش از تأثیر تعیین‌کننده‌ی زبان و ادبیات قرآن بر کنار مانده باشد. این‌که فقها و عالمان دینی به قرآن استناد می‌کنند و برای بیان مقصودشان به آیات قرآنی و مضامین و مفاهیم آن ارجاع می‌دهند، عادی‌ترین امری است که می‌توان از آن‌ها انتظار داشت.
نکته اما فراتر از این‌هاست. قرآن نه فقط به مثابه‌ی یک کتاب مقدس دینی و آسمانی برای مسلمان‌ها، بلکه به عنوان منبع الهام، سرچشمه‌ی مفاهیم و مضامینی که با جان آدمی و خیال و اندیشه‌ی او سر و کار دارند، جهت‌دهنده و شکل‌دهنده‌ی فکر و بیان بسیاری از کسانی بوده است که در قلمرو تمدنی-فرهنگی اسلام زیسته‌اند.
قصه‌ی عین‌القضات همدانی از این جهت حکایت ویژه‌ای است. این اندازه که عین‌القضات، پیشینه و سابقه‌ای علمی و معرفتی دارد که در آن معارف قرآنی و دینی جایگاه مهمی دارند، هم‌چنان نکته‌ی برجسته‌ای در این تصویر نیست. همه‌ی اهل علمِ زمانه‌ی عین‌القضات، با بخش بزرگی از این علوم و معارف سر و کار داشته‌اند به درجات مختلف. آن‌چه که عین‌القضات را از دیگران متمایز و متفاوت می‌کند، نحوه‌ی برخورد او با ادبیات قرآنی است.
شفیعی کدکنی جایی در توصیف تصوف می‌گوید که «عرفان برخورد هنری کردن با مذهب است». عین‌القضات همدانی فقیه، فیلسوف و متکلم به معنای فنی کلمه نیست. بهترین صفتی که برای او می‌توان آورد، عارف یا صوفی است. میراث عارفان و صوفیان پیش از او، به ویژه برادران غزالی، در شکل دادن به نوع نگاه او به عرفان تأثیر آشکاری داشته است. از خلال آثار او هم بر می‌آید که او با آراء ارباب مذاهب و نحله‌های مختلف مسلمانان آشنایی نزدیک و عمیقی داشته است. یک نمونه‌ی برجسته‌ی آن، آشنایی – چه بسا بی‌واسطه‌ی او – با آراء و عقاید باطنیان و اهل تعلیم بوده است.
در نتیجه وقتی از تفاوت و تمایز برخورد عین‌القضات با قرآن سخن می‌گوییم، ناگزیر باید به حجم عظیم میراث فکری پیشینیان او که ماده و مضمون مهیایی برای او فراهم می‌کرده توجه داشته باشیم. اما برخورد عین‌القضات با قرآن و ادبیات‌اش، چیزی است از جنس برخورد الهامی وحی‌آمیخته. به این معنا، عین‌القضات در سطحی شاعرانه با بازیگری عنصر قدرت‌مند خیال و برجسته کردن عاملیت شخص عین‌القضات در فهم، تفسیر و بازآفرینی مضامین تازه، جلوه‌ای ویژه به این روایت‌ها می‌دهد.
در آثار عین‌القضات، به ویژه در نامه‌های او، که نوع کم‌نظیری از ادبیات صوفیانه است که در آن چهره‌ی عین‌القضات را بی‌پرده، بی‌واسطه و با صمیمیتی بی‌بدیل می‌بینیم، این کارکرد برخورد شاعرانه و هنری با قرآن مشهود است.
در نامه‌ها، چهره‌ای که از عین‌القضات همدانی می‌بینیم، چهره‌ای نویسنده‌ی عارفی است که در اوج «بی‌تابی» است. این بی‌تابی تنها خود را در سطح بیان سخنانی شطح‌آمیز نشان نمی‌دهد. بارها پیش می‌آید، حتی در خلال یک نامه‌ی خاص، که او سخن از موضوعی مشخص را آغاز می‌کند، مثلاً بحث درباره‌ی نیت، یا ارکان شریعت را، اما از میانه‌ی بحث ناگهان خیال‌اش بال و پر می‌گیرد و واژه‌واژه‌ی آیاتی که سیل‌آسا در خلال کلام او جاری می‌شود، او را به وادی دیگری می‌کشاند. این صوفی بی‌تاب، البته در میانه‌ی همین غلیان خیال، به خود و خواننده‌اش نهیب می‌زند که «از مقصود خود دور افتادم» و جملاتی از این دست در کلام او کم نیست.
اما این «دور افتادن» کجا و چگونه رخ می‌دهد؟ ذکر بعضی از نمونه‌ها به خوبی نشان می‌دهد که علاوه بر دریای جوشان و مواج معانی درون عین‌القضات، خودِ متن قرآنی هم زنجیر جنون او را می‌جنباند. در نامه‌ی نوزدهم، عین‌القضات عزم نوشتن مطلبی درباره‌ی «صفات ازل» دارد. در خلال این نامه، این «از مقصود دور افتادن» برای او بارها رخ می‌دهد. یک نمونه‌ی آن را در عبارات زیر می‌توان دید:
«چون دیدند که هیچ‌کس را سمعی و بصری نیست که ادراک مسموعات و مبصرات کند پیش از وجود مسموعات و مبصرات الا جلال ازل را، پس گفتند: «لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر» (۴۲:۱۱). و چون جلال ازل را در علم خود معلوم بود که هر کسی را فرا سرّ این معانی نتواند برد، الا قومی که دیده‌اند و دانسته‌اند، و این در قرآن بگفت: «و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون» (۲۹:۴۳). و العلماء ورثه الأنبیاء – صلعم – آن‌ها دیدند، و این‌ها شنیدند «شَهِدَ اللَّـهُ أَنَّهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِکَهُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ ۚ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» (۳:۱۸). منقبتی از این بزرگ‌تر می‌خواهی؟
جوانمردا! قرآن آن کس داند که از او آموزد، و از او یاد گیرد «بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن کِتَابِ اللَّـهِ وَکَانُوا عَلَیْهِ شُهَدَاءَ» (۵:۴۴). شهداء دانی که چی‌ست؟ «شَهِدَ اللَّـهُ أَنَّهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِکَهُ وَأُولُو الْعِلْمِ» (۳:۱۸) و «الَّذِینَ هُم بِشَهَادَاتِهِمْ قَائِمُونَ» (۷۰:۳۳)، «إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ» (۴۳:۸۶) مشرفان مملکت‌اند که «لِّتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ» (۲:۱۴۳). و مصطفی – صلعم – مشرف همه که «وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًا» (۲:۱۴۳). و دعای مؤمنان است که «فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ» (۳:۵۳). پنداری که شاهد یکی است که «إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا» (۳۳:۴۵)؟ حاشا و کلاً! «وَشَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ » (۸۵:۳).
ایشان هر یکی شاهدی است و قرآن مشهود همه که «إنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُودًا» (۱۷:۷۸). دانی که چرا «قرآن الفجر» گفت؟ زیرا که تا صبح سعادت سر بر نزند، قرآن مشهودِ مرد نگردد. «وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ» (۸۱:۱۸) قسم یاد می‌کند ببدایت دولت عاشقان خود.
جوانمردا! از مقصود خود دور افتادم دیگر بار، و لیکن «وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّـهُ» (۷۶:۳۰) عذر می‌خواهد» (نامه‌ها، ۱۶۳-۱۶۴)
نمونه‌ی بالا تنها یکی از نمونه‌های شیدایی و بی‌تابی او در برابر آیات قرآن و مداخله‌ی خیال او در فهم و تفسیر آیات است. این‌جا عین‌القضات در کسوت مفسر کلاسیک ظاهر نمی‌شود بلکه صوفی-عارفی داریم که گویی اختیار نوشتن و گفتن‌اش به دست خودش نیست و مانند پرکاهی افتاده در توفان است که به این سو و آن سو می‌رود. خود او شرح این ماجرا را با این عبارات می‌گوید: «نبینی که دست و قلم را تهمت کاتبی هست و از مقصود خبر نه و کاغذ را تهمت مکتوب فیهی و علیهی نصیب باشد و لیکن هیهات هیهات هر کاتب که نه دل بود بی‌خبر است و هر مکتوب الیه که نه دل است همچنین».
از این حیث می‌توان او را با ابوسعید ابوالخیر مقایسه کرد. نمونه‌های بسیاری از این نوع برخورد ابوسعید با آیات قرآنی در اسرار التوحید ثبت شده است که به مناسبت‌های مختلف، ابوسعید به آیات قرآن استشهاد می‌جوید، آن‌ها را در بستر حوادثی که با آن‌ها مواجه می‌شود تفسیر می‌کند و اشعار و ابیات شاعران را نیز چاشنی آن می‌کند. او حتی از این هم فراتر می‌رود و در بعضی موارد آیات قرآنی را به شعر ترجمه می‌کند. تفاوت میان او و ابوسعید از این حیث است که از ابوسعید روایت ثبت‌شده و منسجمی به شکل کتاب یا رساله – بر خلاف عین‌القضات – نداریم و اسرار التوحید بیش از هر چیز روایت بیوگرافیک نسل‌های بعد از او از احوال و آثار شیخ است. عین‌القضات اما، این بی‌تابی‌های‌اش را در نامه‌های پرشمارش ثبت کرده است که از خلال آن‌‌ها هم می‌توان بی‌تابی‌های روح او را دید و هم با نحوه‌ی نگاه هرمنوتیک و تفسیر اختصاصی خود او آشنا شد. و البته ابوسعید تفاوت‌های زیادی با او دارد. یعنی هر اندازه که می‌توان سویه‌ی انسانی، اخلاقی و خلاقانه‌ی تصوف بوسعید را برجسته کرد، از آن سو وقتی عاملیت فرد و برجسته شدن نقش شخص ا را دور تجربه‌ی عارفانه‌اش می‌بینیم، ناگهان به افق دیگری پرتاب می‌شویم که تفاوت شگرفی با فضای فکری ابوسعید دارد.
درباره‌ی نحوه‌ی تلقی او از قرآن بسیار می‌توان نوشت. عین‌القضات وقتی از قرآن و آیات قرآن و واژه‌های آن سخن می‌گوید – یا آن‌ها را به کار می‌برد – آن‌ها را لفظ و کلمه و حرف نمی‌بیند. در جاهای متعدد نامه‌های او به روشنی می‌بینیم که قرآن، کلمات و جملات‌اش تشخص دارند؛ گویی این‌ها پیش چشم او جسمانیت پیدا می‌کنند و هم‌چون موجوداتی زنده و اشخاصی انسانی پیش روی او می‌ایستند. تا این‌جا هنوز ماجرا چندان غریب نیست و این نحوه‌ی شخصیت‌ بخشیدن به قرآن و الفاظ و عبارات‌اش در میان صوفیان قبل و بعد از او سابقه دارد. حتی نهیب‌های سلوکی او که سخت با مضامین قرآنی در هم تنیده است، فاصله‌ی چندانی از بیان گزنده‌ی زاهدانه‌ی غزالی ِ صاحب احیاء یا مثلاً سنایی، ندارد. اما کار مهم عین‌القضات در برخورد با متن مقدس، همانا چیزی نیست جز این‌که از نهادهای متولی دین، اتوریته‌زدایی می‌کند و طبقه‌ی متصدی تفسیر را از موضوعیت و اعتبار می‌اندازد. قرآن‌خوانی عین‌القضات، قرآن‌دانی است. قرآن در زبان و بیان او مانند شعر جریان دارد. قرآن برای او خاصیتی دارد مثل آینه. او قرآن را در برابر خود می‌نهد و خویشتن را در آن می‌بیند: «که در آن‌جا خبر از جلوه‌ی ذات‌اش دادند»!
این آینه‌وار دیدن قرآن و شاعرانه با آن در آمیختن همان چیزی است که نقش شخص و فرد عین‌القضات را برجسته می‌کند. این شیوه است که خیال و تخیل او را بال پرواز می‌دهد و گویی خودِ اوست که وحی را – یا یک وحی را – بی‌واسطه تجربه می‌کند. اما او در همین کار هم با خویش می‌ستیزد و بر خود نیز می‌شورد. این نفی و اثبات مدامی که در سخن او هست، به ویژه در نامه‌ها، عین‌القضات صوفی را – که ظاهراً در چشم عموم مردم عارفی است بلندمرتبه – بر زمین می‌نشاند. در این حضور برجسته و پررنگِ «من»ِ عین‌القضات، گویی خاصیتی رهایی‌بخش هست که قرآن را – و مصحف را – از چنبره‌ی تنگ تاریخ و تفسیر رها می‌کند؛ قرآن با ضمیر او پیوند می‌خورد نه چنان‌که با ضمیر هر زاهد و متشرعی ممکن است با تکرار و مداومت گره بخورد بلکه چنان‌که گویی هم‌اوست که هم‌شانه‌ی پیامبر ایستاده است و خود جبرییل را پیش روی خود می‌بیند و از او الهام می‌گیرد. راه و روش و سلوک عین‌القضات هر اندازه که بدیع، خارق عادت و حتی شطاحانه به نظر می‌رسد، بسیار انسانی نیز هست و در آن زندگی به غایت و قوت جریان دارد؛ گویی او از درون متن – نه از حاشیه – بر متن شوریده است و نهنگی از آن میانه سر برآورده که آب آن دریا را یکسره نوشیده است و از آن دریای بیکران جز هامون چیزی بر جای نیست. و این است شگفتی تناقض‌آمیز او. و این ماجرا البته دراز است و ادامه دارد که «شرح این قصه دراز است، به قرآن که مپرس»!
(*) این یادداشت، نسخه‌ی اولیه و فارسی و خام مطلبی است که در این کنفرانس ارایه کرده‌ام. تفاوت میان این متن و چیزی که ارایه شده از حیث مضمون زیاد نیست ولی از حیث صورت‌بندی و نحوه‌ی ارایه‌ی مطلب و رفرنس‌ها طبعاً تفاوت‌ها کم نیستند.
بایگانی