از آفتاب و ماه و ستاره…

«اکنون بدان‌که او را چندین هزار هزار آفتاب است که آفتابِ عالم مُلک به نسبت به آن هم‌چنان‌ است که چراغ نسبت به آفتاب. باش، هنوز تو از مردان چه دیدی و دانستی؟ تو از مردان گوشت و پوست دیدی، باش تا «جلعناً نوراً یمشی به فی الناس» با تو وانماید که او چی‌ست! و آفتاب چی‌ست!… اگر جان‌های مردان بینی، هر یکی چو ستاره و ماهی و آفتابی، اصحابی کالنجوم، راه‌روان را بینی که راه خدا روند، به نور ایشان بدانی که این چه بود «و علامات و بالنجم هم یهتدون». تو هنوز از «یعلمون ظاهراً من الحیاه الدنیا» قدم بیرون ننهاده‌ای. للقرآن ظهرٌ و بطنٌ. این‌که «و بالنجم هم یهتدون» ظاهراً بوجهل و بولهب و همه‌ی کافران دانستند که راه به ستاره کنند در بیابان به شب. پس قرآن را، مگر ایشان و مؤمنان برابر دانستند؟ عجبا از غفلت خلق بس دورند، و اگر نه این کار بس نزدیک است…
ای عزیز! همانا در خاطرت گذر کند که چندین بلا که در جهان است، اگر او قادر است که برگیرد، أرحم الراحمین کجا بود؟ این اشکال از آن می‌افتد  تو را که کارهای الهی را به ترازوی عقل مخصوصِ خود می‌سنجی. این بدان ماند که عالمی بزرگ تصنیفی می‌کند در علمی و فرزندی دارد یک‌ساله بر او اعتراض کند که تو را این به چه کار می‌آید که بدان مشغولی؟ کاغذ چرا بعضی سیاه می‌کند و حواشی اوراق سفید می‌گذاری؟ اگر صلاح در سپیدی کاغذ است، پس همه سپید بگذار. و اگر کمالِ کاغذ در سیاهی است، پس همه را سیاه کن که تو قادری که همه سیاه کنی. و تو دانی که پدر از جوابِ این کودک عاجز بود، نه از عجزِ خود، یا از آن‌که اعتراض او را جواب ندارد، بلکه از قصور آن کودک که از عالم پدرش هیچ خبری نیست. اگر نه، این سؤال را این همه قدر و خطر نیست که پدر از جوابِ آن عاجز آید.
اکنون بدان‌که ملائکه و انبیا و اولیا و علما همه نسبت واکمالِ علم و قدرتِ ازلی قاصرترند به بسیاری از این کودک به نسبت وا پدرِ خؤیش. و اهل غفلت که عموم خلق‌اند نسبت وا انبیا و علما قاصرتر از آن کودک‌اند وانسبت به پدر خویش. اگر عالمی جواب ابلهی ندارد در حقیقتِ جریانِ قضا و قدر و کیفیت ترتیب احکام ازلی یکی بر یکی، تو تعجب مدار!…» (عین القضات همدانی، نامه‌ها؛ ج ۱؛ صص ۳۴۴-۳۴۷)
بایگانی