در منزلت شک: نسخه‌ی طلب و بینا شدن به کفر

در میان اهل ایمان، ماجرای شک، ماجرایی است پیچیده و هنگامی که آتش‌اش افروخته شود، پیامدهای مهیبی دارد. عامه‌ی اهل ایمان، خصوصاً کسانی که تلقی فقاهتی و ظاهری از دین دارند، شک را تهدیدی برای ایمان به شمار می‌آورند و از همین روست که یقین داشتن – عمدتاً یقین مؤمنانه‌ی بی‌چون و چرا و به دور از پرسش‌گری‌های خردسوز – از مؤمنان طلب می‌شود.
عین‌القضات از صوفیانی است که شک را نه تنها محترم می‌شمارد بلکه از ارکان پخته شدن و تعمیق معرفت آدمی می‌داند. او یکی از خواص شک را در این می‌داند که آدمی را آگاه کند به نادانسته‌های‌اش و این‌که چه فضای خالی و عظیمی از مجهولات پیش روی اوست و همین شک زمینه‌ای می‌شود برای فروتنی و تواضع آدمی در امر معرفت.
عین‌القضات می‌‌گوید: «خلق جهان هنوز در جوال غرورند، می‌پندارند که دارند. باش تا موفقی را به شک راه دهند و بداند که ندارد. به افلاس خود بینا گردد» (نامه‌ها؛ ج ۱؛ ص ۳۰۹). یعنی او شک را نشان توفیق می‌داند و این شک نصیب هر کسی نمی‌شود. درست در همین‌جا او «علما» را به چالش می‌گیرد و می‌‌گوید که: «در این روزگار علما قطاع الطریق‌اند» یعنی علم آن‌ها به جای این‌که راهنمایی کند و هدایت، رهزنی می‌کند و البته مراد او دقیقاً علمای دین است و در ادامه می‌گوید: «پس اهل شک عزیزند. یا داود لا تسأل عنی عالماً اسکره حب الدنیا، فیقطعک عن محبتی اولئک قطّاع الطریق علی عبادی. چون مرد را دیده دهند در نگرد، ببیند، داند که ندارد. شک این‌جا پیدا گردد. شک، اول مقامِ سالکان است، و تا به شک نرسد طلب نبود. پس در حق ایشان: الشکّ و الطلب توأمان بود. چون‌که بداند که ندارد، طلب کند. اول راه طلب کند از راهبران،‌ پس راه رود. چون برسد دیگر بار جلال ازل کمین قدر برو بگشاید، او را وازو نماید. این‌جا مرد به کفر خود بینا گردد که «ان الأنسان لربه لکفور». من عرف نفسه فقد عرف ربه، این‌جا پیدا بود» (نامه‌ها؛ همان).
خلاصه‌ی آن‌چه عین‌القضات در این موضع می‌‌گوید این است: شک، آدمی را با تهی‌دستی و نداشته‌های‌اش واقف می‌کند؛ شک، اولین مقامِ سالکان است و سرچشمه‌ی طلب؛ و شک، تمامی ندارد و در هر مرحله‌ای از سلوک ممکن است باز گردد و حتماً باز می‌گردد. عالمانی که مؤمنان را آرامش و اطمینانی از این جنس می‌دهند که گویی همه‌ی معارف را در دست دارند و به خورشید رسیده‌اند و غبار آخر شده است، جز راهزنان نیستند.
عین‌القضات در جایی دیگر در تعظیم کسانی که به شک رسیده باشند می‌گوید: «خلق از این کار دورند، الا من شاء الله. چندین هزار جنازه به گورستان برند و یکی از ایشان به شک نرسیده بود. و چندین هزار به شک رسیده و یکی را گرفتاری طلب نبود و چندین هزار را دردِ طلب بگیرد و یکی از راهِ راست نیفتند. و چندین هزار کس به راهِ راست روند و یکی نبود که ملال راهِ او بنزند و قطعش نیفتد. و چندین هزار کس راه تمام بروند و ایشان را یکی در میان نبود که شایسته‌ی حضرت گردد. تا نپنداری که این آسان کاری است» (نامه‌ها؛ ج ۲؛ ص ۹۳).
در بند بالا، او هم از مراتب شک سخن می‌گوید و هم از دشواری کار. بدیهی است که مراد او از شک، بی‌بند و باری و لاابالی‌گری یا به هیچ گرفتن معنا و سلوک نیست. عین‌القضات از شک سخن می‌گوید نه از غفلت. شکی که مراد اوست، ابتدا آدمی را به راه طلب می‌اندازد اما غفلت او را از راه طلب دور می‌کند. شک، آدمی را مدام در تپش و پویش و جنبش می‌اندازد و آرام و آسایش و اطمینان و یقین را از او می‌ستاند. این «چو بید بر سرِ ایمانِ خویش لرزیدن» همان چیزی است که شک را نزد عین‌القضات عزیز می‌کند.
در پاره‌های بعدی، از نسبت این شک، شکی که نزد عین‌القضات با تقوا هم مرتبط است و به اخلاص ربط دارد و باعث جاری شدن چشمه‌‌های حکمت از دل به زبان می‌شود و آدمی را ادبِ مراقبتِ دل می‌آموزد (و با ترهات صوفیانه‌ی خانقاهی و دستگاهی فاصله دارد) بیشتر خواهم نوشت. این شک، سویه‌ی دیگری از عادت‌زدایی و ترک عادت است. نزدِ او، اکثر متدینان اهل عادت‌اند نه عبادت‌. شکستن این عبادت عادتی، نیازمند کیمیای شک است تا آتشی در این پارسایی خیالی و زهد مزور بزند.
بایگانی