خیلی چیزها میخواستم بنویسم. خاطرم را منصرف میکنم به هزار چیز دیگر. اما «ابرهای همه عالم شب و روز در دلم میگریند». با تمام گریه، اما هنوز امید هست و گرما هست و ایمان هست. به احوال روزگار مینگرم و با خود زمزمه میکنم که:
ازین چشمه منوشید که پر خون جگر گشت
بدین تشنه بگویید که آن آب بقا رفت
سر راه نشستیم و نشستیم و شب افتاد
بپرسید بپرسید که آن ماه کجا رفت
ولی در میان این همه موج تلخی و سیاهی، من همچنان با امید نفس میکشم. همچنان زندهام که: «امید هیچ معجزی ز مرده نیست، زنده باش!»
|
(قاصدک؛ محمدرضا شجریان؛ پرویز مشکاتیان و همایون شجریان)
مطلب مرتبطی یافت نشد.