به نام مردم، به کام استبداد

بازی با مفاهیم موسع و مبهم و انتزاعی کانون ارتزاق استبداد و تمامیت‌خواهی است. خیلی مشخص بگویم که هر وقت از سر تا پای ادعایی فقط به «مردم» به مثابه‌ی «تمام مردم» و نه «بعضی از مردم» اشاره می‌شود بدانید بوی استبداد و نخوت معرفتی می‌آید. توضیح‌اش هم هیچ دشوار نیست.

 وقتی می‌گوییم «مردم» چنین گفتند معیار ما چی‌ست؟ بر چه اساسی؟ مگر شما و ما «همه‌ی مردم» را دیده‌ایم و سنجیده‌ایم؟ با کدام متر؟ چرا فکر می‌کنیم همین آدم‌هایی که با ما هم‌نظرند و اطراف ما هستند و طنین نظر ما را تقویت می‌کنند «مردم» هستند و بس و باقی «نامردم»اند؟

 فروتنی معرفتی یعنی بپذیری بعضی از مردم با تو هم‌نظرند و بعضی به رغم میل ما با ما هم‌نظر نیستند. واقعیت این است: عده‌ای رأی نمی‌دهند به پزشکیان (به جلیلی رأی می‌دهند) و مثل ما نیستند و آن‌ها هم مردم‌اند. عده‌ای کلاً رأی نمی‌دهند (و نتیجه به سود جلیلی می‌شود) و باز مردم‌اند.

 عده‌ای هم هستند که به پزشکیان رأی می‌دهند و به خاطر این رأی دادن استدلال دارند و حق دارند و عاملیت. این‌ها هم هیچ کمتر از آن «مردم‌» گروه اول و دوم بالا نیستند. چطور است که وقتی کسی از گروه اخیر (مشارکت‌کننده) انتقاد می‌کنند، خردمندند و آزادی‌خواه و تجسم انسان بودن؟

ولی وقتی کسی از دو گروه اول (از جمله تحریم‌کنندگان) انتقاد می‌کند آن‌ها را تحقیر کرده و به آن‌ها توهین کرده است؟ بگذارید به روشنی بگویم: رأی‌دهنده و رأی‌ندهنده هر دو حق دارند و عاملیت دارند و این حق را باید محترم شمرند. حق داشتن آن‌ها اما مترادف با برحق بودن‌شان نیست.

این‌که من حق دارم خودم را در چاه بیندازم نتیجه نمی‌دهد خود-ویرانی امری است مشروع و بر حق. بر عکس، این‌که من رأی می‌دهم هم نتیجه نمی‌دهد قطعاً پیامد کارم عین صواب خواهد بود و محض خیر. ذهن‌های تنبل فقط دنبال دوگانه‌های ساده وسیاه و سفید می‌گردند. بزرگ شوید لطفاْ!

از زمان انقلاب ۵۷ تا همین امروز – و حتی از جنبش مشروطه به این سو – مردم با طیف‌های مختلف‌شان راه‌های متفاوتی را برای رسیدن به مطالبات‌شان آزموده‌اند. هیچ وقت بر یک راه خاص اصرار نورزیده‌اند. شرط تکامل و عقل این است که اگر راه‌ حلی نتیجه نداد آن را تغییر دهیم یا کنار بگذاریم.

وضعیت سیاسی امروز ما – و طیف کنش‌ها و واکنش‌های مختلف – مدیون حرکت‌های پیشین است. هیچ حرکتی فی نفسه مقدس یا ابدی نیست. نه رأی دادن نه رأی ندادن. آن‌ها که امروز تحریم را مقدس می‌شمارند در زمره‌ی کسانی هستند که سال ۸۸ با قوت و حرارت تمام رأی دادند.

اگر بگوییم رأی دادن در ۸۸ دستاورد نبود و باخت بود یعنی فکر می‌کنیم قربانی دادن و به زندان رفتن و نابودی است که دستاورد است چون باعث زخمی‌تر شدن مردم و نومید شدن‌شان از بهبود اوضاع می‌شود و در نتیجه به سوی اقدام رادیکالی می‌روند که نیم قرن است از آن فاصله گرفته‌اند.

نه عزیزان! اقدامات سیاسی و مدنی در کنار هم دستاورد به شمار می‌روند نه به تنهایی و انفراد. به این معناست که رأی ندادن می‌تواند کنش مدنی به شمار برود. به این معناست که نه رأی دادن نه رأی ندادن قداست ندارد. معطوف به نتیجه است. وگرنه خاصیتی در رأی دادن یا ندادن نیست.

کوته‌فکری است اگر گمان کنیم بازنگری در راه‌ حل‌هایی که برای مسئله‌ای پیشنهاد می‌کنیم باید در ترازوی اخلاق و شرف و غیرت و چیزهایی از این قبیل سنجیده شود. چنین اگر باشد باید بدون هیچ تأملی به سعید جلیلی رأی داد. اوست که نماینده‌ی این تفکر است.

تصویر آیینه‌ای طیف رهسپار طریق جلیلی، آن‌هایی هستند که در روز جمعه در سراسر جهان برای ارعاب رأی‌دهندگان با بسیج اراذل و اوباش، عموماْ در برابر سفارت‌ها و نمایندگی‌های ایران در خارج از کشور، در غیاب سرنیزه‌ی جمهوری اسلامی، به نام آزادی، به نام قربانیان، به نام تمام ستم‌هایی که جمهوری اسلامی بر مردم ایران کرده است، این رأی‌دهندگان را آماج دشنام‌های جنسی و ناسزاهای ناموسی و دادن نسبت فحشا به زنان کردند. این‌ها کسانی بودند و هستند که تا همین امروز خود را در صف مدافعان «زن،‌ زندگی،‌ آزادی» قلمداد می‌کردند.

آینده‌ی ایران میان این دو لبه‌ی تیغ گیر افتاده است: سایه‌ی هولناک تفکر متوهم جلیلی و پایداری‌چی‌ها و شبح خزنده و درنده‌ی هتاکان و اوباشی که پرچم «زن، زندگی، آزادی» را از دست زنان ایرانی بیرون آورده‌اند و دودستی تقدیم زن‌ستیزان و اوباش جنسیت‌اندیش مردسالار (با غلبه‌ی سلطنت‌طلب‌ها) کرده‌اند.

بایگانی