۱
نخست باید به یاد داشته باشیم که هر چند تعبیر جاافتادهای که برای وضعیت موسوی و کروبی و همسرانشان در این دو سال به کار رفته است «حصر» است (و گاهی هم حتی «حبس»)، اسم دقیق اتفاقی که افتاده است «آدمربایی» است. این ماجرا فاقد تمامی ویژگیهای «حبس» و «حصر» است. هیچ معلوم نیست چه کسانی به چه شیوهای ارتباط این افراد را با مردم و همپیمانانشان قطع کردهاند. هیچ حکم قضاییای در کار نیست. به فرض هم که باشد، حکم قضایی که پنهانی باشد و جزییاتاش معلوم نباشد و مبنایاش نامشخص و استناد به هیچ اصل قانونی در آن نباشد و دادگاهی برای احراز آن تشکیل نشده باشد، از اساس فاقد اعتبار است. لذا، این افراد به معنای دقیق کلمه «ربوده» شدهاند؛ حصر و حبسی در کار نیست. و این آدمربایی را یک شخص یا گروه نامعلوم انجام نداده است: حکومت مرتکب این شناعت شده است؛ نظام با آلوده شدن به روابط و تفکر مافیایی مرتکب آدمربایی از میان معترضان و مخالفان مهم خود شده است و خود به دست خود قوانین رسمی خود را تبدیل به مجموعهای بیارزش و لغو کرده است.
۲
میرحسین موسوی، مهدی کروبی و زهرا رهنورد ربوده شدهاند. واقعیت قصه این است. این را نمیشود با قرائتهای شاعرانه و خیالانگیز نادیده گرفت. هیچ تصویری، چه شاعرانه و آرمانگرایانه باشد و چه انقلابی، نباید ما را از توجه به این واقعیت غافل کند که نظام حاکم بر نظامِ حاکم، جائرانه است؛ زندان، ابزار اعمال خشونت نظام است. و کلید زندان، و انحصار خشونت در دستان قدرتمندانی است که نه تن به قانون میدهند و نه برای شریعت و اخلاق کمترین ارزشی قائلاند. لذا، در این آدمربایی حکومتی حقوق انسانی این افراد، به عنوان فرد، پایمال شده است. در روایتهای آرمانی ما از وضع آنها، نباید فردیت، بشریت و انسانیت آنها نادیده گرفته شود.
۳
اما وضعیت جنبش سبز، کانون این قصه است. جنبش سبز، حزب نیست. یک اندیشه است. اندیشهی ایستادگی در برابر ظلم. اندیشهی تن ندادن به بیداد. اندیشهی زنده نگه داشتن عزت و کرامت آدمی. اندیشهی مبارزه با دروغ. اندیشهی تسلیم مرگ نشدن. اندیشهی امید. اندیشهی زندگی. تمام اینها یعنی ایمان. جنبش سبز دقیقاً به این دلیل که حزب سیاسی نیست و جاهطلبیهای اهل قدرت را ندارد (و دقیقاً از همین روست که از «اصلاحطلبان» متمایز میشود)، متعلق و هدفاش این نیست که خود به قدرت برسد یا فرد خاصی در فلان مقام نباشد (یا باشد). مهم این است که بساط بیداد برچیده شود. مهم این است که زمین تفتیده، سوخته و آفتزدهی ایران بار دیگر روی آب و آبادانی را به خود ببیند. اندیشهها نمیمیرند ولو ماهها، سالها، دههها و قرنها در محاق بروند. سخن گفتن از «شکست جنبش سبز»، به یک معنا مانند این است که بگوییم اهل بیت محمد در کربلا شکست خوردند. به طریق اولی، اینکه بگویی جنبش سبز حداکثر میتواند بگوید از لحاظ اخلاقی خود را حفظ کرده است ولی از منظر سیاسی شکست خورده است نیز همین معنا را دارد. نه ایران فعلی، کربلای زمان حسین بن علی است و نه ما حسین. طرف مقابل هم یزید نیست. اما – و این اماست که بسیار مهم است – اصول و ارزشها همان است. ما برای دفاع از همان چیزی سختی و مصایب را تحمل میکنیم – و شهید هم برایاش دادهایم – که حسین به خاطرش ایستادگی کرد. نظام جمهوری اسلامی امروز به همان شیوهای با ما برخورد میکند که یزید با کاروان اسرای کربلا رفتار کرد. شخصیتها عوض شدهاند ولی منطق همان است؛ منطق بیداد، همان منطق اموی است، اما البته در شکل و صورتِ مدرن و امروزیاش. (و درست به همین دلیل است که جنبش سبز از منظر سیاسی هم زنده است؛ ولی قدرت سیاسی ندارد).
پس از منظر ایمان و اعتقاد ما، از چشماندازِ باورهای ما و اصول اخلاقی و انسانیمان، آنچه که باید در حصر میبود، چیزی که باید ربوده میشد، نه در حبس و حصر است و نه ربوده شده است. ایمان ما همچنان در دلهای ما استوار است. تن یاران و همراهان ما به زنجیر است و از چشمها دور، اما ایمان و اعتقادِ آنها و چیزی که چراغِ راهِ آنها و ما بود، همچنان آزاد است و سرفراز. ما همچنان پیش وجدان خودمان سربلندیم به یک دلیل ساده که هرگز ظلم را نپذیرفتیم. هرگز تسلیم بیداد نشدیم. هرگز امیدمان را از دست ندادیم. هرگز ایمانها را در برابر صولت و هیبت باطل و ارعاب ستمگران نباختیم. دقیقاً به همین دلیل است که وقتی سخن از این آدمربایی در میان میآید، شرمی در میان نیست که ما چه باید میکردیم و نکردیم. آنچه ما باید میکردیم و میکنیم دقیقاً این است: ایمانها را حفظ کنیم و امید را زنده نگه داریم. ایمان به اینکه باطل رفتنی است. ایمان به اینکه نمیتوان با ارعاب و تهدید و دروغ و ریاکاری و تفرعن و تفعنِ اربابِ تهمت و بهتان، بر دلها حکومت کرد. ایمان به اینکه تنها را میتوان به زنجیر کشید و در هم شکست اما باورها و اعتقادها را نمیتوان بر زمین زد. صفای ایمان و عظمت امید به ظلمتِ ظلمِ حاکمان در هم شکسته نمیشود.
۴
تاریخ بخوانیم. تمام حرکتهای بزرگ تاریخ، تمام رخدادهای عظیمی که ملتهایی را دگرگون کرده است، بر مدار ایمان چرخیده است نه بر مبنای مرثیهخوانی، عزاداری و نق زدن و خود و دیگری را با حسی از گناه و عذاب وجدان زیر تیغ یأس و نومیدی فرستادن. این تصور که «موسوی را ربودند و ایران قیامت نشد، نتیجه میدهد این جنبش مایهای ندارد» دقیقاً تصوری است برآمده از نومیدی و یأس (و البته از خطای محاسبه). در هیچ یک از جنبشهای پیشین، در هیچ انقلاب سخت یا نرمی، در هیچ تحول اجتماعی، این حس خودقربانیپنداری و خود-مقصر-پنداری سلسلهجنبان تحولات نبوده است. از زمان پیامبر اسلام بگیرید تا حادثهی کربلا. از قتل حلاج و عینالقضات همدانی و شهابالدین سهروردی بگیرید تا شهدای مشروطه. از اعدام مرتضی کیوان و خسرو گلسرخی بگیرید تا تبعید آیتالله خمینی و حصر آیتالله منتظری. هیچ یک از یاران اینها هرگز با ملامت کردن خویش – برای چیزی که احتمالاً در هیچ حالتی کار زیادی از آنها ساخته نبود – به جایی نرسیدند و گرهی نگشودند. آنچه ضامن بقا و استمرار پیام اینها بود و هست، تنها و تنها ایمان است و پایداری بر عهد خویش. آدمی به عهد زنده است نه به ملامت کردن و ملامت شنیدن. آدمی به وفا زنده است. مصداق وفا این نیست که فردا هر که خود را سبز میداند به خاطر اینکه موسوی ربوده شده است، از شرمندگی خودکشی کند. مصداق وفا این است که سخن میرحسین را به گوش جان بشنود. جنبش سبز را باید زندگی کرد. باید ایمان و امید را حفظ کرد. باید به یاد داشته باشیم که نظام بیداد تنها زمانی پیروز خواهد شد که امید به تغییر را از ما بستاند. آنها زمانی برندهی این بازی میشوند که ایمان ما به درستی راهمان را از ما سلب کرده باشند. اما چرا ما باید تسلیم القائات دستگاهی شویم که دیرزمانی است مشروعیتاش را نزد وجدانهای بیدار از دست داده است؟ چرا باید تن به تاریکی و ارعاب گروهی سپرد که در خیابان با سایهها میجنگند؟
بیایید یک بار دیگر این سخنانِ میر ربودهشده را که هر چند تناش بیواسطه در میان ما نیست، اندیشه و جانِ گدازاناش میان ما حاضر و تکثیر شده است، بخوانیم:
«از ما میخواهند که مسئله انتخابات را فراموش کنیم، گویی مسئله مردم انتخابات است. چگونه توضیح دهیم که چنین نیست؟ مسئله مردم قطعا این نیست که فلانی باشد و فلانی نباشد؛ مسئله آنها این است که به یک ملت بزرگ بزرگی فروخته میشود. آن چیزی که مردم را عصبانی میکند و به واکنش وا میدارد آن است که به صریحترین لهجه بزرگی آنان انکار میشود.
مگر نمیخواهید که ما نباشیم و شما باشید؟ راهش توجه به این واقعیت است؛ مردم با زید و عمرو عهد اخوت ندارند و آن کسی را بیشتر میپسندند که حق بزرگی آنان را کاملتر ادا کند. این مسئلهای است که توجه به آن نه فقط گره انتخابات، که هزار گره دیگر را نیز میگشاید. و اگر بنا باشد حل نشود آرزو کنید که دامنههای مشکل در یک انتخابات، محدود بماند.
برادران ما! اگر از هزینههای سنگین و عملیات عظیم خود نتیجه نمیگیرید شاید صحنه درگیری را اشتباه گرفتهاید؛ در خیابان با سایهها میجنگید حال آن که در میدان وجدانهای مردم خاکریزهایتان پی در پی در حال سقوط است. ۱۶ آذر دانشگاه را تحمل نمیکنید. ۱۷ آذر چه میکنید؟ ۱۸ آذر چه میکنید؟ چشمانی را که در صحن دانشگاه به رزمایشهای بیفایده افتاده و آنها را نشانه ترس یافته چگونه تسخیر میکنید؟ اصلا همه دانشجویان را ساکت کردید؛ با واقعیت جامعه چه خواهید کرد؟»
۵
آنچه در حصر است، ایمان ماست. ایمان ماست که در توفان هیاهو، تهمت، ستم و تبلیغات نظامی بینظام و بساطی بیآبرو هر لحظه دستخوش آسیب است. میرحسین میماند. باقی است. بقای او به بیرون و درون زندان و حصار بودن نیست. بقای او به بقای اندیشهی اوست. آنچه که این سرزمین را از این تباهی و ذلت، از این تاریکی و جهان به بد سپردن میرهاند، ایمانِ ما و امیدِ ماست، نه اینکه میر از چنگ ربایندگاناش آزاد شود (که باید آزاد شود). او برای این ایستادگی کرد که ما بیدار شویم و بیدار بمانیم. او برای این ربوده شد و بر عهد خویش ایستادگی کرد که ما ایمانمان را حفظ کنیم و امید را زندگی کنیم. او برای این از دسترس ما دور نیفتاده است که برای او به سوگ بنشینیم و شعرهای سوزناک بگوییم و مرثیهخوانِ دوریاش باشیم. او دور نیست. او را با مرثیهسرایی دور نکنیم. او با ماست. همراهیاش را با بلند نگاه داشتن شعلههای ایمان و امید، پرفروغتر کنیم. بیایید تن به ظلمت، تن به نومیدی، تن به ظلم، تن به یأس نسپریم. جان هم نسپریم. دل هم نسپریم. ما زندهایم: «با قامتی سرافراز، گرچه شلاقخورده، مجروح و حبسکشیده ایستادهایم».
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخِ خشک زنده به بوی بهار تست!
این شاخِ خشک زنده به بوی بهار تست!
نوشتههای مرتبط:
- از حکمتهای عینالقضات «عجبا بنی آدم! مصطفی – صلعم – چنین میگوید: لو...
- هرمنوتیک یک نقد گزنده: موردِ دباشی مقالهای که هفتهی پیش حمید دباشی در وبسایت الجزیره به...
- گر چه ماهِ رمضان است… (۱) با خود عهد کرده بودم که از مناسبت ماه رمضان...
- این استثنای پر حشمت! «قومی را محبت خدای تعالی فرانماز و روزه آرد، و...
- در نماز یکی از نماز پرسیده بود و چگونگیاش (و البته به...