عمارت کن مرا آخر که ویرانم به جان تو
حلقهی ملکوت و وبلاگ ملکوت مدتهای مدیدی است که متروک مانده است و به علل مختلف – ازجمله به خاطر سیطره شبکههای اجتماعی مختلف –
حلقهی ملکوت و وبلاگ ملکوت مدتهای مدیدی است که متروک مانده است و به علل مختلف – ازجمله به خاطر سیطره شبکههای اجتماعی مختلف –
اینجا مدتهاست که خاک خورده است. یعنی فرصت و مجالی نیست برای نوشتن. وقتی هم که فاصله میافتد میان نوشتن مرتب، کمتر به اینجا سر
همایون شجریان خوانندهای است مستعد و توانمند. اما راهی که این سالها رفته است راهی است که بیش از آنکه راه هنر باشد راه صنعت
محمد ارکون، اسلامشناس و قرآنپژوه الجزایری-فرانسوی، در کتاب «اسلام: اصلاح یا براندازی؟» (چاپ بعدی «نااندیشیدهها در اندیشهی اسلامی») تعبیری و نقدی دربارهی اتوریتهی عقل [عصر]
خوب فکر کنید به اینکه چطور در طول تاریخ انسانها و به طور خاصتر فرهنگ ایرانی عشق را استعلا داده است. از زمین آن را
یک دورهای در دههی ۶۰ در اوج آن فضای اختناق و سرکوب و ویرانی، راه هر پیغام و خبری مسدود بود و همه جا گرد
معمولاً این کارها را نمیکنم اما همین تکبیت را با صدای شجریان گوش کنید. عرض دیگری ندارم.
میخواستم شرحی بنویسم بر این عبارات از نامههای عینالقضات. دیدم به قدر کافی گویاست. اینقدر خواستم بیفزایم که – چنانکه آدمهایی مثل عینالقضات دریافته بودند
آدمیزاده کشور و وطناش را میسازد یا وطن است که آدمی را میسازد؟ کدام اولویت دارد: انسان یا خاک؟ آدمی یا زمین؟ جایی در ادبیات
مرگ، بیداد عادلانهای است. این تعبیر دیگری از همین نیممصرع است که: شکاریم یکسر همه پیش مرگ. و آدمیزاده در طول تاریخاش به مرگ عینیت
متولی آستان قدس دست ولایت و تمام ولایت را همزمان به دست تتلو سپرد و رفت. در تتلو بودن و تتو داشتن و ترانههای آنچنانی
دریغ است این را همین حالا نگوییم هر چند شیرینتر بود اگر دو سه روز دیگر میگفتیمش. رییسی از دامان امام رضا و تولیت قدس
با خودم کلنجار رفتن که چطور شروع کنم؟ بنویسم: «سلام رفیق! تولدت مبارک»؟! بیمزه است. خودش هم خوشش نمیآید. خودش را خطاب قرار بدهم و
در میان آوازهای دورهی جوانی شجریان اجرایی هست که دست بر قضا عنواناش هم «جوانی» است. آوازی است روی غزلی از فروغی بسطامی در سهگاه
ماه رمضان هم وسوسهی نوشتن را زنده میکند هم هاتفی نهیب نانوشتن میزند. اگر قرار باشد این همه بنایاش آباد کردن خویشتن باشد خاصیتی در
عینالقضات در نامهها تعبیری شگفتانگیز دارد که شاید گمان کنیم برای عارفی در قرن ششم هجری در آن فضای فرهنگی عجیب است. ولی نیست. مضاف
دو سهروزی است سودای عینالقضات به خیالام هجوم آورده. با خودم فکر کردم که این شبکههای مجازی آنلاین دمار از روزگار خلاقیت فکری ما در
دریافتن شأن خودی آدمی مقام تناقض است. تناقض است چون به آسانی میتواند از معرفت نفس به مغاک نخوت و خودپرستی بلغزد. آدمیزاده – بدون
حال و هوای بهار، ماهور طلب میکند و راک. خاصه با صدای شجریان و ساز لطفی. غزل سعدی را هم تراشیدهاند برای حال و هوای
تا امروز بیش از ۱۱ سال است که در پی آوازی از شجریان با نی موسوی میگشتم که کاستی از آن را در ایران داشتم
نمیخواهم روضهخوانی کنم یا در فضایل صلح و رذایل جنگ منبر بروم. مسأله در سطحی دیگر، واقعاً مسألهای انسانی است. یعنی ورای منافع قدرتها و
هر چه گرمی در عالم هست، از اثر صحبت است. هر چه قبض و فروبستگی است از تنها ماندن با خویش است. بعد عظیمی است
انس من با قرآن از کودکی است. شاید از روزگاری که هنوز مدرسه نمیرفتم. وقتی خاطراتام را جستوجو میکنم، تصویر مبهمی از پدرم میبینم که
امروز هر چه به ذهنام فشار آوردم تا واژهای به فارسی بیابم که معادل این حس یا حالی باشد که در پیاش هستم، نیافتم. در
۱ نخست باید به یاد داشته باشیم که هر چند تعبیر جاافتادهای که برای وضعیت موسوی و کروبی و همسرانشان در این دو سال به
در سراسر پهنهی تاریخ و فرهنگ مسلمان – ایرانی – به ندرت میتواند نویسنده، فیلسوف و شاعری پیدا کرد که آثارش از تأثیر تعیینکنندهی زبان
خاطرم نیست که تا به حال چقدر دربارهی ابوسعید ابوالخیر گفتهام یا نوشتهام اما بیگمان ابوسعید در شکل دادن به فضای فکری من و تکان
توضیح پس از انتشار: یادداشت زیر نقدی است بر مقالهای از سروش دباغ دربارهی مضمونی که ایشان «عرفان مدرن» مینامد؛ به دنبال آن مقاله سلسلهای
(۱) پیش از این بارها نوشتهام (از جمله اینجا) که در روزگاری به سر میبریم که بسیاری از واژههای فخیم و کلمات شریف از فرط
فراموشی عارضهی هولناکی است. آدم وقتی فراموشکار شود یا ارتباطش از زمان و مکان گسسته شود، به سادگی ممکن است قطبنمای اخلاقیاش از کار بیفتد.
سالهای درازی است که به دنبال این اجرای بیات اصفهان شجریان در کنسرتی که در آلمان در سال ۱۳۶۶ اجرا شده است میگشتم. امشب به
هیچ قصد نداشتم چیزی دربارهی اصل کنسرتِ دیشب شجریان در رویال فستیوال هال لندن بنویسم، اما به اختصار میگویم و سپس کوشش میکنم افقی دیگری
این غزل سایه را – که در استقبال غزل حافظ است – شجریان دو بار به زیبایی خوانده است. یک بار در دشتی – در
ما آدمیان با کلمه زندگی میکنیم. این کلمهها، این واژهها، صورت دارند و معنا. گاهی اوقات، صورت کلمات تغییری نمیکند اما چنان این کلمات از
این مذاهب – و آداب و مناسکشان – چیزی نیستند جز منازلی که از آنها باید عبور کرد. عینالقضات در فهم ادیان و مذاهب اشاره
معمول این است که در ماه رمضان، توجه مردم به عبادت بیشتر میشود. اینکه میزان بهرهی عموم خلایق و حظ آنها از عبادت چه میزان
مدتهاست – بلکه سالهاست – در این فکرم که روزی باید پارههای مختلف و قطعات پراکندهای را که از نظام اندیشهی عین القضات همدانی در
مقصود آفرینش شناخت است. شناخت آدمی. منزلت این طرفه آفریدهی نازنین که آفریدگاری میتواند و میداند. این معنا را در طول تاریخ به هزاران زبان
از امروز تا فرا رسیدن نوروز دو سه روزی باقی است. حتماً تا آن وقت باز هم اینجا چیزهایی خواهم نوشت. حرف بسیار است. آرزو
چهار آواز از شجریان هست که از محبوبترین آوازهای اصفهان است که از شجریان میپسندم. جز اینکه دستکم دو آواز اصفهان دیگر هست که سخت