(۱)
پیش از این بارها نوشتهام (از جمله اینجا) که در روزگاری به سر میبریم که بسیاری از واژههای فخیم و کلمات شریف از فرط کثرت استعمال و کاربردِ نابهجا و هوسناکانه از معنای خود تهی شدهاند و مخاطب هر بار که آنها را میشنود به جای اینکه به معنای واقعی آنها بیندیشد، ذهناش ناخودآگاه به سوی همان معنای مستعمل و مبتذلی میرود که رسانه، تبلیغات و نظامهای سیاسی حاکم کردهاند. این قصه البته اختصاص به ایران ندارد. در بسیاری از نقاط جهان میبینیم و دیدهایم که معانی شریف و واژههای لطیف و درخشانی که هر کدام جهانی تاریخ و معنا و مضمون فربه پشت خود دارد چگونه برای مخاطب و در ذهن مخاطب ملوث میشوند. نمونهها بسیارند: از کاربرد نابهجا و غیرمسؤولانهی مفاهیم و اصطلاحاتی مانند حقوق بشر، آزادی، عدالت، آزادی بیان، استقلال، منافع ملی، روشنفکر بگیرید تا مفاهیم دینی از قبیل ولایت، بصیرت، اخلاق (که هم در بستر دینی معنا دارد هم در بستر غیر دینی).
این وضعیت در کشور ما، در این فضای ستمآلوده و مسموم، مزمنتر و بغرنجتر است. این معانی شریف چنان به خدمت ستمگستری و نشر بیعدالتی و تحکیم هوی و هوس ارباب قدرت دنیا در آمدهاند و چندان فرتوت و رنجور شدهاند که آسان نیست بتوانیم باز هم به همان سادگی از آنها در بستر و جایگاه درخورشان استفاده کنیم. واژهها، به باور من جان دارند و موجوداتی زنده هستند. باید با کلمات مهربان بود. باید دست نوازش بر سر کلمات کشید. و کلمات همیشه لطیف و خوشآهنگ و موزون نیستند. بعضی کلمات درشتاند و خشن و چه بسا معانی مهیبی هم داشته باشند. اما حتی کلمات درشت و خشن را هم نمیتوان در بستر نامناسب به کار برد و تعمیمهای بیهوده و بیوجه به آنها داد. یکی از بختهای ما ایرانیان البته این است که ادبیاتی غنی و فاخر داریم که گوهرهای بیشماری در گنجینهی معانیشان تعبیه شده است. کافی است صرافِ گوهرشناسی قدر انها را بداند و آگاه باشد که چگونه میتوان میناگری کرد و کجا میتوان این جواهرات ذیقیمت را نشاند تا درخشش راستینشان را داشته باشند.
با این مقدمه، مدعای نخست من این است که هر چند دستگاه جور و ستم، این واژهها را به ابتذال و پوچی کشانده است و مفاهیم بلند و فاخر را خرج هوسهای حقیر خود کرده است – چه برسد به مفاهیم، کل دستگاههای مفهومی و معنایی و هویتی و تمدنی هم که گروگان این هوسبازی شدهاند و بهترین نمونهاش خودِ دین است – باز هم ما در مقامی هستیم که هنگام کاربرد این واژهها، مفاهیم و اصطلاحات میتوانیم شجاعت به خرج بدهیم و آنها را در جای مناسبشان بگذاریم.
در این سالها، در فضای سیاسی ایران واژهها و اصطلاحاتی که در جای خود میتوانستند بسیار مفید و کارآمد باشند چنان در جایگاه خود خارج شده و به تحریف و انحراف کشانده شدهاند که دیگر تبدیل به مشتی عبارت بیمعنا و پوچ شدهاند. از جمله توجه کنید به امنیت ملی، اهانت، تشویش اذهان عمومی، محاربه، جاسوسی، استقلال و کلماتی از این دست. به جرأت میتوان گفت که در موارد فراوانی – که مثالهایی انبوه دارد – این کلمات تنها صورتی بودهاند برای معنا و مضمونی پست و تحقیرگرانه که هیچ نسبتی با واقعیت ماجرا نداشتهاند. نمونههای سیاسیاش فراواناند: در نظام جمهوری اسلامی افراد بیشماری را به اتهام «جاسوسی» دستگیر کردهاند، به زندان فرستادهاند، برایشان حتی حکم صادر کردهاند ولی درست همان افراد بعد از مدتی آزاد شدهاند و گویی آب از آب تکان نخورده است. در توجیه این بی رسمی و بیشرمی توضیح دادهاند که رأفت و عطوفت اسلامی شامل حال آنها شده است و در این کار هم باز معنای رأفت و عطوفت را به ابتذال کشاندهاند و مفاهیم و اصطلاحاتی شریف را بیسیرت کردهاند. این اندازه معلوم است که بسیاری از دولتمردان و سیاستورزان امروزی جمهوری اسلامی صلاحیت اخلاقی و انسانی استفاده از این مفاهیم شریف را ندارند (به این دلیل ساده و روشن که به کرات آنها را به ابتذال کشاندهاند). اما فهم این مقدار از سخن دشوار نیست. پیامد این اتفاق است که امری است هولناکتر.
مدعای دوم من این است که در تمام این سالها جمهوری اسلامی رنگ خود را به مخالفان، معترضان و منتقدان خود زده است و جز شماری اندک از هوشمندانی که آگاهانه از افتادن در این دام پرهیز کردهاند، بقیه ناخودآگاه هنگام استفاده از کلمات از دایرهی معنایی و مفهومی استفادهشده نزد این سیاستورزان بیکفایت کمتر خارج شدهاند. مثلاً در عرف و ادبیات قضایی اصطلاحی داریم به عنوان «مدعی العموم». این اصطلاح هر معنایی که داشته باشد (مثلاً «دادستان» معادل درستتر آن است یا چیز دیگری؟)، بیشک این اندازه روشن شده است که در اکثر قریب به اتفاق مواردی که به رسانهها میرسند، مدعی العموم کسی است که برای اهداف سیاسی جناح حاکم برای رقبا یا معترضان و مخالفان پروندهسازی میکند و برای آنها پاپوش میدوزد و آنها را به انواع اتهامات متهم میکند و حتی پس از اینکه این اتهامات ثابت نمیشود، باز هیچ سخنی از اعادهی حیثیت یا عذرخواهی در میان نیست: قدرت است و نمیتوان جانباش را نگه نداشت!
لذا اگر جمهوری اسلامی کلمهی «جاسوس» را برای خاموش کردن و سرکوب مخالفاناش به کار میبرد و روی آن سرمایهگذاری گسترده میکند، معنایاش این نیست که خودِ «جاسوس» پاک بیمعنا و پوچ است. بستر کاربردش آلوده شده است. اما مشکل فقط همین نیست. گاهی اوقات ما کلماتی را نیز که تقارن معنایی با این واژهها دارند، در همان بستر و چارچوبی به کار میبریم که جمهوری اسلامی به ما القاء کرده است. مثلاً، وقتی از اخلاق سخن میگوییم، تصور رایج و غالب این است که اخلاق انحصاراً و اختصاصاً مفهوم و معنایی است که از دل دین برآمده است و در فضایی غیردینی پاک بیمعناست. شاهدش این است که قاطبهی مردم وقتی میخواهند کسی را بیاخلاق و بیبند و بار بنامند، به سادگی میگویند فلانی «بیدین» است در حالی که هر بیدینی، بیاخلاق نیست؛ چنانکه هر دینداری هم لزوماً اخلاقی نیست.
خلاصهی سخن من این است که در این فضای غبارآلوده و مسموم، وظیفهی سنگین و خطیری بر دوش یکایک کسانی است که به زبان حساسیت دارند و دغدغهی سلامت و صفای آن را دارند و آن وظیفه این است که با هوشیاری هم از کاربرد نابهجای واژهها و کلماتی که این روزها دستمالی شدهاند پرهیز کنند و کلمات را تنها در جای مناسب خود بنشانند و نسبتها را با واقعیت بسنجند چنانکه آنکسی را که بنا به تعریف «جاسوس» نیست جاسوس ننامند و کسی را که در عمل کاری کرده است که مضمون و مقتضایاش جاسوسی است، دردمند و روشنفکر نخوانند. همچنین، این اندازه هوشیار باشیم که اگر دین، اخلاق، استقلال، آزادی، عدالت، ولایت، بصیرت با مصادیقی آلوده و گمراهکننده معرفی شده باشند، به جای نقد مصادیق و هشدار نسبت به دستبرد به آنها و شبیخون زدن به حریم کلمات، خودِ کلمات و واژهها و مفاهیم را تخریب نکنیم.
(۲)
اما اجازه بدهید نکتهای روششناسانه هم به این بحث بیفزایم تا مرادم روشنتر شود. وقتی از جایگاه درخور و مناسب کلمه و واژه سخن میگویم، البته مقصودم نگاهی پوزیتویستی به کلمات نیست. چیزی که بیش از همه مدنظر من است، این است که کلمات به تعبیر عینالقضات همدانی، مشترک الدلاله هستند. برای اینکه قصه روشنتر شود و مبنای هرمنوتیکی نگاه من به ماجرا مبسوطتر توضیح داده شود، عین عبارات عینالقضات را از جلد دوم نامهها نقل میکنم:
«بدان که چون لفظی بود که بر معانی بسیار دلالت کند آن لفظ را إما «مشترک» خوانند، چون مشتری که بر کوکب آسمان ششم دلالت کند و بر خریدار که در مقابلهی بایع بود. و إمّا «متواطی» خوانند، چون حیوان که بر گاو و خر و اسب و آدمی دلالت کند. و إما «متشابه» خوانند چون أبیض که وصف عاج و ثلج و کاغذ تواند بود. و فرق میان این سه قسم بدان بدانی که مشترک آن بود که یک اسم بود که بر دو مسما دلالت کند چنانکه آن دو مسما، من حیث الاشتقاق، شرکت ندارند البته. و متواطی آن بود که یک اسم بر دو مسما دلالت کند، چنانکه هر دو مسما در معنی آن اسم مشترک باشند، نبینی که حیوان بر گاو و خر دلالت کند و هر دو در معنی حیوانیت برابرند. و همچنین دست و زبان و گوش هر سه مسما را جسم توان خواند، زیرا که در معنی جسمیت برابرند. اما مشتری نه چنین است بر کوکب و خریدار.
لعمری! مشتری بر آنکه کاغذ خَرَد و بر آنکه قلم خَرَد و بر آنکه باغ یا سرا خَرَد به طریق تواطی برافتد، زیرا که همه در معنی خریدن برابرند. أمّا متشابه آن بُوَد که اسمی بر دو مسمّا دلالت کند چنانکه خالی نباشد از اشتراکی در مفهوم لفظ. أمّا اشتراک تام ندارد. نبینی که برف و عاج را أبیض خوانند که در مفهومِ بیاض شراکتی دارند، أمّا بیاضِ آن مخالفِ بیاضِ این بود، و هذا یُغایر الحیوان إذا أطلق علی الفَرَسِ و الفیلِ و الإنسان، فإنّ هؤلاء لا یختلفونَ اصلاً فی حقیقه الحیوانیه و إنّما یختلفون فی أمور وراء الحیوانیه. پس أبیض که وصفِ عاج و برف بود نه چون حیوان است که بر فیل و اسب افتد، و نه چون مشتری است که بر کوکب و خریدار افتد….اکنون در زبان عرب، حج قصد بود خواه سوی اصفهان و خواه سوی بغداد. و در شرع قصدی بود مخصوص سوی مکه. و صوم امساک بود در زبان عربی، و در شرع امساک بود من وقت الصبح الی المغرب، از شهوات بطن و فرج. و همچنین بیع و ربا و زنا و نکاح و طلاق و عدّت و سرقت و قصاص، همه را یک حکم است. و این را الفاظ منقول خوانند.» (ج ۲ نامهها؛ صص. ۲۵۷-۲۵۹).
مغز سخن را قاضی همدانی در همین سه بند بیان کرده است و حاجتی به شرحی بیش از این نیست. در مجادلات سیاسی و نظری هم کسانی که این روزها یا رگِ گردن قوی میکنند یا بیهوده میرنجند و به ظرافتهای معنایی کاربرد مختلف الفاظ مشترک، متواطی و متشابه عنایتی ندارند، اگر اندکی حوصلهی بیشتر به خرج دهند و ذهنشان را از صورتبندیهای منجمد و صلب تقسیمبندیهای سیاسی و جناحی برهانند، بسیاری از گرهها گشوده میشود و اختلافها از میان برمیخیزد (و البته سیهرویانی که غش در کارشان هستند هم با برآمدن آفتاب از میانِ این تاریکیها حسابشان روشنتر میشود). چیزی که در این میانه نیاز داریم «گشایش و رهایش» است؛ گشایشی در الفاظ و معانی و رهایشی از چارچوبهای نظری بسته و منجمد. در این ماجرا امید هست نه نومیدی و بدبینی. و امید دقیقاً از میان همین تاریکیها و از بستر همین خلجانهای اجتماعی است که میجوشد و بستری را برای هرمنوتیکی نو پدید میآورد: ذات زندگی گشایش و رهایش است.
پ. ن. بیانیهی پانزدهم میرحسین موسوی – دربارهی «بسیج» – نمونهی درخشانی است از آگاهی به کاربردهای مختلف الفاظ و واژگان و اینکه چگونه در بستر منازعات سیاسی این کلمات بیسیرت میشوند و از جایگاهشان خارج میشوند.
نوشتههای مرتبط:
- از حکمتهای عینالقضات «عجبا بنی آدم! مصطفی – صلعم – چنین میگوید: لو...
- هرمنوتیک یک نقد گزنده: موردِ دباشی مقالهای که هفتهی پیش حمید دباشی در وبسایت الجزیره به...
- گر چه ماهِ رمضان است… (۱) با خود عهد کرده بودم که از مناسبت ماه رمضان...
- این استثنای پر حشمت! «قومی را محبت خدای تعالی فرانماز و روزه آرد، و...
- در نماز یکی از نماز پرسیده بود و چگونگیاش (و البته به...