یکی از شورانگیزترین غزلهای سایه، این غزل انقلابی است که شجریان آن را به آواز در یکی از چاووشها – که بعداً با نام «سپیده» منتشر شد – خوانده است. مطلع غزل این است: زمانه قرعهی نو میزند به نام شما / خوشا شما که جهان میرود به کامِ شما. بگذارید این غزل و بعضی از ابیاتاش را بهانه کنم برای گفتن بعضی حرفها که ماههاست با خود زمزمه کردهام ولی تا به حال تحریر نشدهاند.
این «به نامِ شما»، تعبیر معنیداری است. قرعه به نام کسی وقتی میافتد، هم معنای مثبت میتواند داشت و هم معنای منفی. قرعهی خوب به نام کسی وقتی بیفتد، گویی همای سعادت سایه بر سرش انداخته و شاهین بخت بر شانهاش نشسته است. قرعهی دیگری هم داریم که قرعهی دیوانگی است: قرعهی وجودی بشر! این بار امانت کشیدن بشر، یا عرضه کردن امانت بر او، قرعهای بود که به نام او افتاد و آدمی دیوانگی کرد و «قرعهی کار به نامِ من دیوانه زدند».
به نامِ کسی بودن هم معنایاش روشن است: در تملک کسی رفتن یا متعلق به کسی یا چیزی بودن. این «به نام کسی»، حکایتی از عشق هم در خود دارد. عاشق، به نامِ معشوق است یا بر عکس. حکایتی از پیوندی است میان این دو به همین نام.
در تاریخ هم خواندهایم که پیش از این سکه به نام شاهان و سلاطین میزدند (و هنوز هم میزنند) یا در فضای اسلامی، خطبه به نام امیران و فرمانروایان و خلفا میخواندند. وقتی خطبهای به نام کسی میخواندند یعنی حکم او مطاع بود.
تا بدینجا حکایت از خوشنامی بود در جایی که چیزی به نام کسی است. اما پیش از اینکه به بدنامیها برسیم و از نیکنامیها در گذریم، خوب است این بیت آن غزل را دوباره بخوانیم: زمان به دستِ شما میدهد زمام مراد / از آنکه هست به دست خرد زمام شما! این چیرگی خرد بر آدمی است که او را به حق سزاوار فرمانروایی و زمامداری میکند. جایی که بیخردی بر آدمی چیره میشود، همانجاست که سقوط او آغاز میشود و شایستگی حکم راندن را هم از کف میدهد. این نکتهی نسبت خرد و آنچه که به نام و کامِ آدمی میرود یا میشود را داشته باشید تا بعدتر.
اما در همین عالم، چیزهایی که به نام آدمی میشود، همیشه فقط سکه و خطبه نیست. همیشه قرعهها و فالهای نیک نیست که به نام آدمی میافتد. گاهی خطاها و جنایتها به نام او نوشته میشود. یوسف هم که به زندان رفت، جنایتی و خطایی به نام او نوشتند اما هنوز یوسف خوشنام باقی ماند و خواهند ماند. آنچه که به نام او نوشتند و گفتند، بهتان بود و «عزیز مصر به رغم برادران غیور / ز قعر چاه بر آمد، به اوج ماه رسید». ولی خطاها یا جنایتهایی که به نام کسی نوشته میشود، همیشه از این جنس نیست. از اینجا به بعد، تأمل بیشتر لازم است. بگذارید چند ضمیر یا متعلق را بگذارم پیش رو تا بهتر بتوان دربارهشان حرف زد: ۱) خدا و دین؛ ۲) دموکراسی؛ ۳) سکولاریسم؛ ۴) مرد یا زن؛ ۵) من و شما – یا هر آدمی. (و میشود از همین دست بر شمرد).
به نامِ خدا و دین در تاریخ جنایتها کردهاند و هنوز هم میکنند. به نام خدا و دین و پیامبران هم جنایتها نوشتهاند. اینکه چه اندازه این نسبتها درست است یک سخن است و اینکه متهم چه باید بکند، سخنی دیگر. اما برای روشنتر کردن بحث، بیایید بگوییم من مسلمانام (حالا فرقی نمیکند از چه طریقه و آیینی در مسلمانی باشم)، وقتی جایی کسی به نام من و آیین من خطا و جنایتی بکند، من نمیتوانم سکوت کنم و بگویم من نکردهام و به من ارتباطی ندارد. جایی که به نام من جنایتی برود، وظیفهی من است که صدای خویش را بلند کنم و بگویم به نام من نکنید! من باید پیشقدم شوم و بگویم من از شما نیستم و به نام من جنایت نکنید. به نام خدای من و پیامبر من و آیینِ من و محبوب من اگر جنایت میکنید، من از شما تبرا میجویم. البته کارهای بسیار دیگری هم میشود و باید کرد، اما کمترین کاری که میشود کرد این است که تبرا بجویم از جنایتی که به نام من یا آیینِ من میرود آن هم به آشکارترین و صریحترین وجهی.
به نام دموکراسی هم در تاریخ جنایتها کردهاند. دموکراسی هر اندازه هم که ارزشهایی ستودنی داشته باشد – که دارد – باز هم به نام او جنایت کردهاند. باز هم نامِ نیک آن را تیره کردهاند. دموکراسیهای صادراتی مصادیق آشکار و بارز بدنام کردن دموکراسی و ستم کردن به نام دموکراسی است. دموکراسیخواهان یا آنها که ارزشهای دموکراسی را میستایند، وظیفه دارند که در عین حفظ باور و اعتقادشان به دموکراسی، اینها را که به نام دموکراسی انجام میدهد محکوم کنند و از این جنایتها یا لغزشها تبرا بجویند آن هم به آشکارترین و صریحترین وجهی.
به نام سکولاریسم هم جنایت شده است. تاریخ خونبارترین جنگ تاریخ بشر، مشحون است از باور به سکولاریسم. به نام سکولاریسم هم که خود از دستاوردهای فرخندهی خرد بشری میتواند به شمار آید، جنایتها شده است و هیچ بعید نیست باز هم این جنایتها رخ بدهد. پس آنها که سری بر آستان سکولاریسم میسایند، وظیفه دارند جنایتهایی را که به نام سکولاریسم شده محکوم کنند و از آنها تبرا بجویند بیهیچ مجامله و تعارفی.
همین قصه را دربارهی مرد و زن داریم. کم نبودهاند کسانی که به نام زن یا به نام مرد، همین خطاها را کردهاند. مسؤولیت اخلاقی ما اقتضا میکند که جایی که چیزی به نام ما میگویند و میکنند، چندان که در وسعِ ما میگنجد در رفع این تهمت از خویش بکوشیم و نگذاریم به جفا یا خطا، چیزی به نام ما تمام شود. طبعاً جایی که درنگ میکنیم یا لب فرو میبندیم، جهان را این گمان در حق ما تقویت میشود که چه بسا فلان در این خطا و جنایت دستی دارد و این گمان هم گمان بیجایی نیست.
همهی اینها را گفتم تا به جای باریکترش برسم. در این یکی دو سالی که گذشت، در کشور ما به نام این نظام و حکومت، جنایتها رفت و میرود. خونها ریخته شده است و کس دم بر نیاورده است. مقتول را علیالاغلب به جای قاتل نشاندهاند و خواستاران حق را در لباس مروجان باطل معرفی کردهاند. و این قصه، قصهی خونباری است که در آن «خونِ صاحبنظران» ریختهاند و تیغ به «صید حرم» کشیدهاند و این ماجرا همچنان ادامه دارد. صورتِ این قصه هم شبیه بقیهی قصههای بالاست با یک تفاوت بزرگ و آن تفاوت بزرگ این است که در این قصه، پای سیاست و قدرت هم در میان است. آنکه در اینجا این جنایتها به نام او میرود، موظف است حساسیتی مضاعف داشته باشد. شگفت نیست اگر به واسطهی همین دسترسی به قدرت و سیاست – که اسباب فساد و تباهی است چون به فرمودهی حضرت امیر «من العصمه ان لا تجد» – آدمی را بلافاصله در مظان تهمت میگذارد. هر که قدرت دارد بیشتر و عظیمتر از دیگران در معرض امتحان و اتهام واقع است. از همین روست که اگر جنایتی به نام صاحب قدرت – علیالخصوص که به نام دین و خدا هم شده باشد – برود، وظیفهی صد چندان اوست که به صریحترین و آشکارترین شکلی از خود رفع اتهام کند. اما چه شده است؟ هر اتهامی که به سوی این کانون تمرکز و تجمع قدرت و ثروت رفته است، نه تنها به خردمندی و تدبیر دفع نشده، بلکه زمینهی تقویت اتهام روز به روز و لحظه به لحظه مستحکمتر و پرزورتر شده است. پس این پرسشی است که پیوسته باید از صاحبان قدرت پرسید: به نامِ شما، پیوسته جنایت میکنند و بساط امنیت و آرامش آدمیان را – ولو یک نفر باشد – منهدم میکنند؛ از چه روست که یکی نیست حتی که خروش برآورد از میانِ شما که «به نام من – و به نام ما – نکنید و نشاید و نباید که کرده باشند» و یک بار نگفتید که آن جنایتها را در اسرع وقت باید به اشد مجازات محکوم کرد؟ نمونهها یکی دو تا نیستند اما دو بار حادثهی کوی دانشگاه رخ داده است و حوادث کهریزک و اوین، روی همهی سیاهکاران عالم را سپیده کرده است. دردمندی هست؟ کسی هست که برای خود نامِ نیکی طلب کند؟
زمانه، زمانی قرعهی نو به نامِ شما خواهد زد که زمامِ شما به دستِ خرد باشد نه اینکه حکایتِ شما – و ما – تقدیم الاراذل و تأخیر الافاضل باشد. آن وقت است که میتوان گفت:
به زیر رانِ طلب زین کنید اسبِ مراد
که چون سمند زمین شد ستاره رام شما
همای اوج سعادت که میگریخت ز خاک
شد از امانِ زمین دانهچین دامِ شما
ولی شما که امانی بر این زمین باقی نگذاشتهاید، سودای دام بر هما نهادن هم دارید؟! با این احوال، حکایتِ شما و آنچه به نامِ شما میرود – اگر خروش بر نیاورید که به نامِ شما جنایت نباید کردن – این است:
دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
چون به خونِ دل ما دست گشود ای ساقی
تیره شد آتش یزدانی ما از دمِ دیو
گرچه در چشمِ خود انداخته دود ای ساقی
تشنهی خونِ زمین است فلک وین مهِ نو
کهنهداسی است که بس کشته درود ای ساقی
این لب و جام پی گردش می ساختهاند
ور نه بی می، ز لب و جام چه سود ای ساقی
این ابیات را شرح گفتن نمییارم که اهل اشارت بهتر میدانند و نیکوتر میخوانند. اما پرسش همچنان باقی است: به نامِ ما و شما چه میکنند و ما در برابرش چه میکنیم؟
پ. ن. بد نیست این یادداشت را هم که دوباره در کلمه منتشر شده است بخوانید و فیلمی را هم که در ضمن آن آمده است ببینید. این نمونهی گویایی است از کارهایی که «به نامِ شما» انجام دادهاند و میدهند و کسی دم بر نمیآورد!
پ. ن. ۲. این هم آلبوم «چاووش ۶» یا همان «سپیده»:
نوشتههای مرتبط:
- راز دل خاطرم نیست این را پیشتر نوشته باشم اینجا یا نه....
- تدارک مافات دیر زمانی است که اینجا – وبلاگ – گرد و...
- گر چه ماهِ رمضان است… (۱) با خود عهد کرده بودم که از مناسبت ماه رمضان...
- تصحیح یک اشتباه امروز خبری در سایت هنر و موسیقی آمده بود دربارهی...
- اخبار معوقه! این دو سه روز گذشته به مرحمت بد قولیهای شرکت...