محمد ارکون، اسلامشناس و قرآنپژوه الجزایری-فرانسوی، در کتاب «اسلام: اصلاح یا براندازی؟» (چاپ بعدی «نااندیشیدهها در اندیشهی اسلامی») تعبیری و نقدی دربارهی اتوریتهی عقل [عصر] روشنگری دارد که بسیار راهگشاست: «مدعای فلسفی من این است که ایستار معرفتشناختی، مفهومسازی و روششناسیهایی که تا کنون در ذیل اتوریتهی عقل [عصر] روشنگری به کار رفتهاند و جایگزین آکتوریتاس عقل کلامی-حقوقیای شدند که قرنها در مسیحیت و اسلام مسلط بودند، کل این نظام شناختی در برابر جامعههای چندفرهنگی و چندقومیتی که در حال پدیدار شدناند، یکسره بلاموضوع و بیخاصیت است». (ص. ۲۲۸).
شاید از زمان فتحعلی آخوندزاده که دوگانه سنت و مدرنیت را طرح کرد تا امروز (به طور خاص در نقد زمانپریشی روایتهای امثال آخوندزاده کتاب رضا ضیاابراهیمی را بخوانید با عنوان «ظهور ملیگرایی ایرانی») همان نگاه دوقطبی و دوگانهسازیهایی رایج میان سنت و مدرنیته، شرق و غرب و دو قطبیهای مشابه دیگر در میان ایرانیان خریدار دارد و به ویژه مسلط بر فضای افکار عمومی و رسانهها است. هنوز هم نوسان میان انقلاب و اصلاح گویا مسأله و دغدغهی اصلی فعالان سیاسی و اجتماعی و رسانهای است. هنوز هم این تصور به شیوههای مختلفی باز تولید میشود که تئوری مدرنیزاسیون (به همان شکلی که در ذیل فرهنگ اروپامحور تعریف شده بود) یگانه نسخهی تحول و پیشرفت و رهایی از وضعیت ذلتبار انسان خاورمیانهای و به طور خاص انسان مسلمان است. هنوز هم نگاه آکنده از نخوت و تعصب انواع نسخههای شرقشناسانه گریبانگیر زبان عمومی مروجان و مدافعان توسعه در کشورهای خاور میانه است. اینجا بحث از نقد شرقشناسی به شیوهی ادوارد سعید یا جوزف مسعد یا حمید دباشی نیست. فعالان فضای سیاسی و رسانهای ما – که خیلی اوقات لباس روشنفکری به تن دارد – اینها را نمیشناسند یا با نسخهای هیجانی از سخن اینها آشناست. طبیعی است که وقتی به مناظرهی میان محمد ارکون و برنارد لوییس در کتابخانهی کنگره برسند (دقیقهی ۳۶ به بعد را ببینید)، مغز مدعا و نقد توفندهی ارکون را بر برنارد لوییس ممکن است از نظرشان دور بماند و هولناکی و شناعت سخنان لوییس چیز عجیبی به چشمشان نیاید. علت قصه یک واقعیت ساده است: چهار دهه است که نظام جمهوری اسلامی پیوسته جزمیتهایی از جنس خودش را در قطب مخالف باز تولید کرده است . و تکرار این چرخه زمینهی استمرار جمهوری اسلامی را با همین سیاستها مستحکمتر کرده. سیاست و زبان دوقطبی – که انسانها در یکی از دو طیف مخالف یا موافق جمهوری اسلامی یا دوگانههای مشابه دیگری تعریف شوند – حاصلی جز انسداد بحث نظری ندارد و این انسداد عمدتاً در فضای فکری بسیاری از ایرانیان رخ داده است. بر این نکته اصرار دارم که این انسداد در همین فضای رسانهای فارسیزبانان به ویژه در رسانههای خارج از ایران، موج میزند. فضای دانشگاهی و فکری تفاوتهای زیادی دارد با این آشفتهبازار جدلیات.
برای برونرفت از این وضعیت و فهم گامهای رو به جلو خواندن کارهای آصف بیات از ضروریات است. آصف بیات در سلسلهی مقالاتی که انتشارات دانشگاه آمستردام منتشر کرده، مقالهای دارد با عنوان «اسلام و دموکراسی: سؤال واقعی کدام است؟». این مقاله مضمونی کلیدی و بسیار مهم دارد (نمیدانم کسی این مقاله را به فارسی ترجمه و منتشر کرده است یا نه). مدعای آصف بیات را که در این مقاله آمده است، من در نوشتههای مختلفام (چه در کتاب اولم چه در فصلهای منتشر شده در کتابهای مختلف یا مقالات مجلات علمی) به دفعات استفاده کردهام (بعضی از اینها را در گوگلاسکالر پیدا میکنید). مغز مدعا این است که سخن گفتن از اسلام به صورت انتزاعی و مفرد هیچ گرهی را از مسأله باز نمیکند (اینجا به طور خاص مسألهی نسبت اسلام و دموکراسی بود). پیشنهاد او این است که به جای ارجاع به اسلام انتزاعی و مفرد، باید به اسلام یا در واقع مسلمانها به شکل جمع و انضمامیتر اشاره کرد تا بتوان به حل مسأله نزدیکتر شد. این سخن البته پیشینهی فلسفی مهمتری دارد که پوپر در فصل ۱۱ جامعهی باز (ریشههای ارسطویی فلسفهی هگل) ذیل نقد روششناسی ذاتگرا و حداقلی (فولادوند اینها را اصالت ماهیت و اصالت تسمیه ترجمه کرده است) به تفصیل آورده است. آصف بیات مضمون سخن خردورزان نقاد را در قالب کار جامعهشناختی در آن مقاله آورده است. و البته کار آصف بیات به همانجا منحصر نیست. کارهای قبلی و بعدی آصف بیات را هم باید به دقت خواند. به ویژه کتاب «پسا اسلامگرایی» او را (و البته کتاب «دموکراتیک کردن اسلام» را). اساساً آثاری که تا اینجا به آنها اشاره کردم در فضای رسانهای خارج از ایران به ویژه در یکی دو دههی اخیر کمتر انعکاس داشتهاند یا یکسره دور از این فضا ماندهاند. لذا چندان عجیب نیست که همچنان در فضای فکری ایرانیان – چه در فضای فکری عامه و چه در میان پارهای از نخبگان فکری، روشنفکران و به طور خاصتر روزنامهنگاران – این بحثها ناشناخته و عجیب و غریب باقی مانده باشند. فضا دوقطبی است و از اساس این نوع مواجهه را بر نمیتابد و به محض اینکه احساس کند کسی اندکی از این دوگانههای کاذب عدول کرده است، کهیر میزند و فضای بحث غبارآلود میشود.
این جنس سخنان را در همین وبلاگ به دفعات به زبانهای مختلف نوشتهام. و البته به ویژه وقتی اینها را به زبان انگلیسی نوشتهام یا تدریس کردهام هرگز نوع واکنشهایی از جنس واکنشهای رسانهبازان ایرانی خارج از کشور یا سکولاریستهای افراطی ندیدهام. دست بر قضا در فضای انگلیسی زبان بسیار آسانتر میشود نقد کرد و نقد شنید. فضا تنشآلود و مسموم نیست. فضای رسانههای فارسیزبان خارج از کشور متأسفانه چنین وضعی دارد. این را به تجربه میگویم. شاید بیش از ده سال است که در موقعیتهای مختلف با رسانههای مختلف فارسیزبان خارج از کشور مصاحبه کردهام یا در برنامههای بحث و گفتوگوهایشان در زمینههایی که دانشی در آنها داشتهام حاضر بودهام. جز اندک مواردی در سایر موارد فضا همچنان اسیر همین دوقطبیهای مخرب و دوگانههای کاذب است. در میان اینها شاید بهترینشان بیبیسی فارسی است و با فاصلهی بسیار از بقیهی برنامهها پرگار داریوش کریمی (با حفظ تمام انتقادها به آن). سایر رسانههای خارج از کشور متأسفانه در همین فضا نوسان دارند و درست از همین فضای جعلی ارتزاق میکنند که برآمده از سیاست جمهوری اسلامی است و جمهوری اسلامی دست بر قضا خودش هم از همین فضا ارتزاق میکند و با آن دوام میآورد. تا زمانی که فضای رسانهای خارج از کشور همیشه زمین بحث در زمینهی مسایل فکری را جوری تعریف کند که ناگزیر از همین دوگانهها باشد برندهی کوتاهمدت و درازمدت این فضا همانا جمهوری اسلامی است. تا زمانی که اسلام را به جمهوری اسلامی (یا مشابهاناش) آن هم فقط تشیع اثنیعشری پیرو ولایت مطلقهی فقیه فروبکاهند و تمام پژوهشهای جامعهشناختی و تاریخی را به سرعت در برابر همین چهار دههی عمر جمهوری اسلامی کنار بزنند، یعنی درست در همان زمین جمهوری اسلامی بازی میکنند.
فرض کنید ماشینی دارید، دستگاهی دارید، ابزاری دارید که با ورودیهای مختلف خروجیهای مختلفی داشته باشد. اگر کسی بیاید این ماشین و دستگاه را جوری دستکاری کند که دادهها و ورودیهایاش هر چه باشد فقط یک نوع خروجی بدهد، یعنی ماشین شما فاقد کارآمدی است. این همان کاری است که جمهوری اسلامی با شورای نگهبان در فرایند انتخابات کرده است. و دقیقاً همین کار را رسانههای خارج از کشور با بحث دربارهی اسلام و مسلمانان در تقابل یا تضاد واقعی یا جعلی میان مدرنیت کردهاند. در عمدهی این بحثها همیشه نتیجه یک چیز است و نتیجه هم از پیش معلوم است. این را میتوان آزمود. الا ندرتاً فضای رسانهای و روشنفکری فارسیزبان خارج از کشور شبیه همین ماشین شده است. فضای آکادمیک و دانشگاهی البته فارغ از این جنجالها راه خودش را میرود ولی بروندادش به این سادگی در رسانهها منعکس نمیشود.
این استعارهی ماشینی که فقط یک برونداد دارد تعبیری علمیتر هم دارد که به اختصار این میشود: بحثهایی که سرشار از مدعیات و گزارههای ابطالناپذیرند. تعابیر ابطالپذیر به گونهای هستند که میتوان نشان داد تحت چه شرایطی مدعایی که میکنیم را میتوان ابطال کرد (یعنی سنجشپذیر و آزمونپذیرند). بر خلاف آن مدعیات ابطالناپذیر (از جنس گزارههای متعددی که در این رسانههای فارسیزبان دیده میشود) بیشتر در پی شواهدی در تأیید مدعای خود هستند و تأییدگرایند (به زبان فنی فلسفهی علم) و لذا بیشتر در راستای آرامش روانی گوینده هستند نه به بوتهی نقد گذاشتن مدعا و نشان دادن اینکه: چه اتفاقی اگر بیفتد ما از مدعای خود دست میکشیم. آن مدعا همیشه و در همه جا برای گوینده صادق و معتبر باقی میماند. یعنی نتیجه از پیش گرفته شده است.
اینها که نوشتم تأملات بعد از گفتوگویی بود که امروز با برنامهی «ساعت ششم» رادیو فردا با مجریگری نیوشا بقراطی داشتم. تجربهی دلآزاری بود. ابتدا تا انتهای آنچه در این گفتوگو گذشت به خیال من در دایرهی همین سخنانی بود که در بالا ذکر کردم. و البته توقع زیادی هم نباید از این جنس برنامهها داشت. پیشتر یکی دو بار بحثهای مشابهی در برنامهی «تابو» به سردبیری فهمیه خضرحیدری داشتم و هر بار گمان میکردم بالاخره یک جایی پارهای از سوء تفاهمها مرتفع میشود. حالا تردید جدی دارم که اساساً کوششی برای فهم در میان باشد. فضای حبابگونهای شکل گرفته اطراف دوگانههایی کاذب و غلطانداز و گویی رسانهی مزبور (رادیو فردا) هم، حداقل در مواردی که من برخورد داشتهام، گرفتار همین حباب و فضای دوگانه است.
عرض کردم که در این موارد همچنان بیبیسی فارسی چند سر و گردن بالاتر از اینهاست. کاش مهدی پرپنچی که تجربهی درخشانی در بیبیسی فارسی دارد بتواند اندکی این فضای آشفته و ویرانگر فکری را تغییر دهد (دست کم برای اعتبار رسانهای خود رادیو فردا) و البته خودم را هم ملامت میکنم. هنوز عدهای بعد از این همه بحث و جدل و آثار مکتوب بیشمار پرسششان این است که: «آیا اسلام با الف، ب یا ج سازگار است یا نه؟». هرگز هم گمان نمیبرند که شاید پرسش از اساس خطا و گمراهکننده باشد. همچنان اصرار دارند بر ادامه دادن همان پرسشها. عجیب نیست اگر ظن ببریم که غرض یافتن پاسخ نیست بلکه برنامه ساختن محض است. هدف حل مسأله نیست (و در بهترین حالت حاصل نداشتن تسلط همهجانبه به موضوع بحث است). هدف اعلام موضع و دور هم جمع شدن است و گرنه جامعهشناس یا سیاستمدار مسألهمحور وقتاش را پای این چیزها صرف نمیکند. در این بحث حتی نام بردن از کسانی مثل شموئل آیزنشتات و نظریهی مدرنیتههای مضاعف او برای چنین مخاطبانی چیزی نیست جز همان که نیوشا بقراطی خیلی آسانگیرانه ناماش را میگذارد «بازی با کلمات».
مطلب مرتبطی یافت نشد.