هیچ قصد نداشتم چیزی دربارهی اصل کنسرتِ دیشب شجریان در رویال فستیوال هال لندن بنویسم، اما به اختصار میگویم و سپس کوشش میکنم افقی دیگری بالای این کنسرت و نقشی که شجریان در این قصه ایفا میکند باز کنم.
میزان دلبستگی و مهرِ من به شجریان پوشیدنی نیست. شجریان یک حادثهی تکرارناپذیر در تاریخ فرهنگ و موسیقی ایران است. چنانکه پرویز مشکاتیان همیشه میگفت: شجریان پهلوان آواز ایران است. در این به قدر سر سوزنی تردید نیست. این نکته را که در نظر بگیریم، هر چه دربارهی کنسرتهای او، اینکه تمرینکرده یا تمریننکرده سراغ کنسرت برود، یا اینکه سازهای ابداعیاش را چطور در کنسرتهایاش جا میدهد مقولهای است فرعی. سلیقهی شخصی من این است که استاد بهتر بود سازهای ابداعیاش را برای آزمودن در کنسرتی عمومی مجال جولان برای اجرای سولو و هنرنمایی ندهد و فضای دیگری برای عرضهی آنها بیابد. اینگونه نمیبود برای من مطلوبتر بود. انتخاب شجریان است اما و من به این انتخاب احترام میگذارم ولو خلاف میل من باشد.
صدای شجریان خوب بود دیشب. از درآمد گرفته تا اوج و فرود. انتخاب شعرها و نحوهی ادای آنها به باور من – که بر همه و حتی بر شجریان در نحوهی ادای شعر و انتخاب آن، گاهی بیرحمانه، سخت میگیرم – خوب بود. انتخاب دو غزل سایه، خصوصاً غزل آواز اصفهان، بینظیر و بسیار هوشمندانه بود.
یکی دو نکتهی حاشیهای دربارهی کنسرت میگویم و به اصل سخنام بر میگردم: فضای کنسرت، عمدتاً برای شنیدن موسیقی و خصوصاً موسیقی شجریان مناسب نیست. سر و صداهای مختلف، مزاحمتهای ناگزیری که در فضای عمومی رخ میدهد، عمدتاً آدمی را به جای دیگری میکشاند. موسیقی را باید در خلوت و در فضایی آرام شنید و از آن لذت برد. چه بسا یک موسیقی در فضای سالن کنسرت اسباب آزار آدمی شود و همان موسیقی را وقتی در خلوت و حال مناسب بشنوی با آن به آسمان بروی. طایفهی ایرانی هم متأسفانه هنوز آن دقت، ظرافت و صفای ادراک را ندارند که سالن کنسرت را با سالن عروسی اشتباه نگیرند: همچنان با بیدقتی، بینظمی و وقتناشناسی اسباب آشفتگی فضای کنسرت میشوند. مخاطبی که دیر به کنسرت میرسد باید این را درک کند و بیرون بایستد تا زمان مناسبی برای ورود به سالن فراهم شود. اگر نشد، برگردد خانه. به همین سادگی. این یعنی رعایت حرمت موسیقی و موسیقیدان.
نکتهی دوم اینکه باید به یاد داشته باشیم که اتفاقی که با کنار هم قرار گرفتن شجریان و کسانی چون محمدرضا لطفی، حسین علیزاده و پرویز مشکاتیان و همراهی شعرشناس گوهرتراشی مثل سایه – با آن وسواس عجیب دربارهی شعر – رخ داد، دیگر هرگز تکرار نمیشود. این را از غولی مانند شجریان هم دیگر نمیشود انتظار داشت. آن فضا دیگر هرگز تکرار نمیشود. لذا مقایسهی صدای شجریان، آهنگها و آوازها با آثار درخشان و تجلیوار و تکرارنشدنی دورههای پیشین خطاست و هرگز متر و معیار مناسبی برای سنجیدن کنسرتها یا آثار شجریان نیست.
نکتهی سوم و آخر اینکه: شجریان تنها گوهر یکدانهی موسیقی و هنر ماست. این را باید درک کرد و قدر دانست. شجریان دیگر تکرار نخواهد شد. این نکته از آن رو مهمتر است که در مقطع سیاسی و اجتماعی دردناک و خاصی قرار داریم. به ویژه در فضایی که هنرناشناسان و هنرستیزانی که فرهنگ و هنر، دین، اخلاق، خدا و تمام سرمایهها و اندوختههای انسانی را بیدریغ به پای سیاست و قدرت و بندگی دنیا قربانی کردهاند و دست بر قضا کوشش میکند چنگ در چهرهی شجریان هم بزنند، جانب شجریان را رعایت کردن، بسیار مهمتر و حیاتیتر است. مطمئنام که شجریان هم این نکته را با هوشمندی و فراست در مییابد و این مهر و تعلق خاطر دوسویه است. در این میانه، گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید / گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم. بگذارید رسانهی وقیح و بیشرم نظامِ مقدس، حنجرههایشان را بدرند و بکوشند به سوی آسمان آبِ دهان بیندازند. شجریان جایی نایستاده است که ساحتاش آلودهی این پلیدکاریها شود. شجریان در کنسرتهایاش هم اگر آنچنان که ما دوست داریم یا انتظار داریم نیست یا ظاهر نمیشود، باکی نیست: نازش بکشم که نازنین است!
آنچه که برای من اهمیت ویژهای داشت انتخاب اشعار بود. شجریان دو غزل از سایه برگزیده بود که مناسبت تام و تمامی با احوال و اوضاع سیاسی کشور ما داشت. آواز سهگاه روی غزلی با مطلع:
بر آستان تو دل پایمال صد درد است
ببین که دست غمات بر سرم چه آورده است
این غزل، حکایت دردهای ماست و بیدادی که در این دو سال بر ما رفته است. این ابیات غزل سایه، حکایت حال روزمرهی ماست:
چه ها که بر سر ما رفت و کس نزد آهی
به مردمی که جهان سخت ناجوانمردست
به سوز دل نفسی آتشین بر آر ای عشق
که سینهها سیه از روزگار دمسردست
غم تو با دل من پنجه درفکند و رواست
که این دلیر به بازوی آن هماوردست
دلا منال و ببین هستی یگانهی عشق
که آسمان و زمین با من و تو همدردست
اما شاهکار انتخاب شعر شجریان در قسمت بیات اصفهان بود. غزل این آواز را تماماً و بیت به بیت (ابیاتی که خوانده شد) نقل میکنم:
شبی رسید که در آرزوی صبح امید
هزار عمر دگر باید انتظار کشید
هزار سال ز من دور شد ستارهی صبح
ببین کزین شب ظلمت جهان چه خواهد دید
دریغ جان فرورفتگان این دریا
که رفت در سر سودای صید مروارید
نبود در صدفی آن گوهر که می جستیم
صفای اشک تو باد ای خراب گنج امید
ندانم آن که دل و دین ما به سودا داد
بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید
سیاه دستی آن ساقی منافق بین
که زهر ریخت به جام کسان به جای نبید
سزاست گر برود رود خون ز سینهی دوست
که برق دشنه ی دشمن ندید و دست پلید
چه نقش باختی ای روزگار رنگ آمیز
که این سپید سیه گشت و آن سیاه سپید
کجاست آن که دگر ره صلای عشق زند
که جان ماست گروگان آن نوا و نوید
بیا که طبع جهان ناگزیر این عشق است
به جادویی نتوان کشت آتش جاوید
روان سایه که آیینهدار خورشید است
ببین که از شب عمرش سپیده ای ندمید
اینکه شجریان چهار مرتبه «ندانم آن که دل و دین ما به سودا داد / بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید» را میخواند، تلنگری مهم است به دولتمردانی که تمام سرمایههای کشور ما را قمار هوسبازی سیاست خود کردند و ملتی را به روزگار امروز نشاندند. «فرورفتگان این دریا» و همهی کسانی که در این سی و اندی سال «به سودای صید مروارید» دل در گرو این کار و بار کردهاند، امروز بهتر میدانند که چگونه و چرا باید دریغ بخورند. این نکتهها را مصطفی تاجزاده و محمد نوریزاد به بلیغترین وجه و زبانی گفتهاند. این روزگار رنگآمیز، سپید را سیاه کرده و سیاه را سپید. از انقلاب سپید بگیرید تا انقلاب سیاه؛ از آن بهمن بگیرید تا این بهمن. هر چه بود، همه کوشیدند که آتش جاوید را به جادو خاموش کنند – سپید و سیاه کوشیدند – اما این آتش خاموشناشدنی است. اینکه که ساقیان منافق به جای نبید زهر به جام کسان ریختهاند و رودِ خون ز سینهی دوست میرود، دلیلی بر نومیدی نیست. اما همچنان باید پرسید که آن کسی که دل و دین ما را به سودا داد، بعد از این همه فتنه و مصیبت و ویرانی، چه حاصلاش شد؟ بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید؟ و تمام این هشدارها را میر حسین موسوی تا قبل از اینکه ربوده شود و در حبس و حصر بیفتد، بارها گفت و هیچ گوشی نشنید. آیا هنوز فرصتی باقی است یا ستاره صبح هزار سال از ما دور شده است؟
به خاطر این سخنان است که شجریان امروز جایگاهی دارد یگانه و بینظیر. امروز شجریان هر چه بخواند و هر چه بکند، سیاسی است و اجتماعی. بخواهد یا نخواهد، شجریان صدای ملت ماست و این شعر فارسی توانایی شگفتانگیزی دارد برای اینکه این امکان را به ما بدهد که روزگارمان را به این بلاغت در آن تصویر کنیم. شجریان تجلی خروش فریادهای ماست و همین است که او را عزیز میکند و عزیز نگه میدارد.
پ. ن. دوست نازنینی فرمود که انتخاب این غزل برای آواز اصفهان که معمولاً آوازی عاشقانه است مناسب نبود چون غزل مزبور اجتماعی است. من نظر دیگری دارم. دربارهی تناسب شعر و دستگاه، این پرسش را از سایه هم پرسیدم. نظر سایه این بود که این بیشتر انتخاب و سلیقهی شخصی است. چنین نیست که بعضی شعرها را لزوماً نتوان در بعضی دستگاهها خواند. مثلاً گفتهاند که افشاری برای شعرهای پند و اندرز خوب است یا مثلاً دشتی برای حال اندوه و غم خوب است. دست بر قضا بسیاری از سرودهای ملی و میهنی ما در دشتی است که شاخصهی بسیاری از کارهای کلنل وزیری است. اینها البته نظرها و سلیقههای مختلف افراد است. و کل حزب بما لدیهم فرحون.
پ. ن. ۲. برای اینکه سوءتفاهمی پیش نیاید، گمان میکنم از فحوای بندهای نخستین این یادداشت بر میآمد که من به این کنسرت نقدهایی دارم اما این نوشته نه مدعی وارد کردن نقد فنی و هنری به کنسرت دیشب است و نه مدعی پاسخ دادن به هر گونه نقدی؛ اثبات شیء هم نفی ماعدا نمیکند. این یادداشت حرف دیگری میزند. به باور من، برای اینکه سخنی را بشنویم لازم نیست صداهای دیگر را خاموش کنیم. نقد شجریان و نقد هنری کنسرتاش کاری است به جا و لازم – نتیجهاش هر چه میخواهد باشد – اما مقصود این نوشته این کار نیست. کسانی که جویای چنین نقدی هستند میتوانند گزارشهای پیشین مرا از کنسرتهای قبلی شجریان در همین شهر لندن در همین وبلاگ مشاهده کنند.
نوشتههای مرتبط:
- راز دل خاطرم نیست این را پیشتر نوشته باشم اینجا یا نه....
- تدارک مافات دیر زمانی است که اینجا – وبلاگ – گرد و...
- گر چه ماهِ رمضان است… (۱) با خود عهد کرده بودم که از مناسبت ماه رمضان...
- تصحیح یک اشتباه امروز خبری در سایت هنر و موسیقی آمده بود دربارهی...
- اخبار معوقه! این دو سه روز گذشته به مرحمت بد قولیهای شرکت...