در مهابت و لطافت شفقت

امروز هر چه به ذهن‌ام فشار آوردم تا واژه‌ای به فارسی بیابم که معادل این حس یا حالی باشد که در پی‌اش هستم، نیافتم. در زبان ما، واژه‌های «ترحم»‌ و «دلسوزی» بیشتر معنایی از بالا به پایین دارند، فاعل آن از موضوع ترحم و دلسوزی فاصله دارد، خود را دور از وضعیت موضوع‌اش می‌بیند. انسلاخ و انقطاعی در ترحم و دلسوزی هست که حق این حال را ادا نمی‌کند. اما واژه‌ای هست در عربی که دیگر عربی نیست و آمیخته است با زبان فارسی. این واژه‌ی مهربان و انسانی «شفقت» است.
اولین باری که توجهم به بار معنایی این واژه جلب شد در آثار عین‌القضات همدانی بود. عین‌القضات در نامه‌های‌اش هم خود اهل دعاست و هم مخاطب‌اش را به دعا فرا می‌خواند. مضمون تعظیم امر خداوند و شفقت بر خلق او یکی از مضامین محوری آثار عین‌القضات و تفکر اوست. شفقت با ترحم و دلسوزی تفاوت دارد. بسیار به موضوع نزدیک‌تر است و در واقع موضوع شفقت دیگر، کسی دیگر نیست. او هم امتدادی از ماست. شفقت بسیار انسانی‌تر است. انسانی است؟ شاید. چه بسا بتوان گفت الاهی است. شفقت از ویژگی‌های مهم پیامبران هم هست: پیامبرانی در لباس بشر، با بشر و برای بشر. این مضمون در داستانی که درباره‌ی موسی نقل شده است بسیار برجسته است. موسی سراسیمه در پی بره‌ای از میان گله‌اش می‌دود که خود را به همه جا می‌زند و به خود آسیب می‌زند اما موسایی که در اوقات دیگر به آسانی خشم می‌گیرد، چنان صبوری، خویشتن‌داری و مهری از خود نشان می‌دهد که قابلیت پیامبری او را آشکار می‌کند. موسای پیامبر، موسایی است که اهل شفقت است. بر خطاهای مردمان خشم نمی‌گیرد. چه در حق او جفا کرده باشند چه در حق خودشان.
شفقت برای من هم مهیب است چون رویی با خدا دارد و هم لطیف است چون رویی با خلق دارد. روی با خدا داشتن شفقت گویی آینه‌ای است در برابر جلالت او؛ او که ذو الجلال و الاکرام است. روی با خلق داشتن شفقت، حکایت از همدلی و فروتنی دارد. در کنار شفقت دشمنی، کینه‌جویی، انتقام‌گیری یا رنجش و غبار بر دل داشتن نمی‌گنجد. با دل سوزاندن بر دیگری و ابراز ترحم، همه‌ی این‌ها شدنی است. می‌توان بر کسی دل سوزاند ولی هم‌چنان از او رنجیده بود یا حتی گمان کرد که حق‌اش بود که چنین و چنان شد. در شفقت این تنگی و این عسرت نمی‌گنجد. شفقت میدان فراخی است برای محبت. برای مهربانی. حال شفقت درست مانند خود شفقت واژه‌ای مهربان است. شفقت گویی با اشک عجین است؛ به زلالی اشک و به پاکیزگی و بی‌گرهی آن.
به مقام شفقت رسیدن و بر خلق خدا شفقت ورزیدن، خود مقام و منزلتی است. همت می‌خواهد به هر دو معنا. توفیق می‌طلبد. به صرفِ اراده کردن شفقت، شفقت برای آدمی میسر نمی‌شود. شفقت را گویی به آدمی می‌بخشند. باید دریچه‌ای گشوده شود و نوری بتابد. دریچه را شاید بتوان به جهد گشود ولی نور را نمی‌توان به زور جذب کرد. شفقت حال غریبی است،‌ مقام عزیزی است. مثل دریایی است از آرامش که دارنده‌ی آن نه تنها خود لطیف می‌شود بلکه اطرافیان‌اش نیز از لطافت انسانی او – از این انعکاس لطف الاهی – حظی می‌برند و نوری حاصل می‌کنند. شفقت بسیار به مهربانی نزدیک است. مهربان باشیم و شفیق. هم با دیگران و هم با خود.
بایگانی