چیزی که مینویسم یک نکتهی روششناختی است؛ لزوماً تئوری فلسفی نیست. این ستون فقرات کار خردگرایان نقاد است. به اختصار توضیح میدهم تا قصه روشن شود. اهمیت این نکتهی روششناختی هم این است که کاربردهای عملی گستردهای هم در فلسفهی علم – و خود علم – و هم در جامعه و سیاست میتواند داشته باشد. سعی میکنم چکیدهی روش را به اختصار با زبانی ساده توضیح دهم.
نخست. وقتی از «حقیقت» سخت میگوییم در واقع مراد ما «تئوریهای صادق» است – یعنی نظریههای درست – نه «باور موجه». خردگرایان نقاد میانهای با توجیه و تأیید (با اقتضائات استقراییاش) ندارند. خردگرایان نقاد، ابطالگرا هستند. هیچ نظریهای که برای تقریب به حقیقت پیشنهاد میشود، نظریهی نهایی نیست. یعنی حتی وقتی از تئوریهای صادق حرف میزنیم فقط عجالتاً آن را صادق مینامیم تا زمانی که این نظریه رد یا نقض شود. در مشی خردگرایان نقاد، استوارترین نظریهها هم همچنان تنها «بهترین حدس» ما هستند.
دوم. تحول تئوریها و جستوجو برای نظریههای بدیل – و بهتر – زمانی آغاز میشود که یک تئوری از برآوردن انتظاراتی که از آن میرود ناتوان بماند؛ این یعنی نظریه در جایی به مشکل بر میخورد. مثال روشناش، نظریههای کیهانشناختی زمینمحور است (در مقابل نظریهها یا مدلهای خورشید-محور). نتیجه این میشود که نظریهپردازان – و این نظریهپردازی را میتوان از حوزهی فیزیک و کیهانشناسی به حوزهی علوم سیاسی و علوم انسانی هم تسری داد – برای حل مشکل، راهحلهایی موقتی یا آزمایشی عرضه میکنند و سپس این راهحلها را در معرض ارزیابی انتقادی قرار میدهد. پس از اینکه راهحل از این ارزیابی انتقادی سربلند بیرون آمد (در ادامه توضیح میدهم چطور)، نتیجه رسیدن به راهحلی برای آن مشکل نیست؛ بلکه نتیجه تحولیافتن مسأله است. یعنی مشکل شکل دیگری پیدا میکند (دلیلاش هم این است که «راهحل» همواره موقتی است و به ظن قوی در آینده نقض یا رد خواهد شد و نیازمند تکمیل یا بازنگری خواهد بود).
سوم. ارزیابی انتقادی یک نظریه به شیوهی خردگرایان نقاد از طریق کوشش برای رد یا نقض آن نظریه میسر است. یعنی برای توفیق در ارزیابی انتقادی یک نظریه، خردگرایان نقاد هیچ وقت سراغ مثالها یا نمونههای بیشتری نمیروند که در «تأیید» آن نظریه باشد بلکه تمام کوشششان را به خرج میدهند تا آن نظریه را رد کنند و تنها زمانی که از رد آن نظریه ناتوان بمانند، خواهند گفت که این نظریه، فعلاً، بهترین حدس ما به شمار میآید، تا اطلاع ثانوی.
التزام به این روش خردگرایان نقاد برای بسیاری از کسانی که به سیاست میپردازند – و حتی نظریهپردازان سیاست و دانشمندان علوم سیاسی – دشوار است نه به خاطر دشوار بودن روش بلکه به خاطر پیامدهای دشواری که دارد. فرض کنید شما صاحب نظریهی الف هستید و خودتان تمام کوششی را که میتوانید برای رد و نفی آن به خرج ندادهاید و در واقع سادهترین راهها را برای رد و نقد آن آزمودهاید و خودتان به همان نقدهای ساده، یا جوابهای ساده و از-سر-بازکن دادهاید یا اگر هم به پرسشی پاسخ جدی دادهاید، اصل پرسش چندان جدی و مهم نبوده است. تئوریهای ناکافی همیشه با تئوریهای بدیل جایگزین نمیشوند ولی وقتی بتوان نشان داد تئوری الف در بوتهی آزمون ضعف و نقصاناش آشکار است، نمیتوان گفت اگر تئوری بدیلی ندارید، بیایید به همین تئوری معیوب و ناقص رضا بدهید (و در همان حال تلویحاً مدعی بهترین تئوری بودن همان تئوریای شد که به اذعان خودتان معیوب است). این قضیه در مسایل سیاسی و اجتماعی کمی پیچیدهتر میشود از این رو که منتقدان این روش در پاسخ خواهند گفت نمیشود سرنوشت و آیندهی مردم را در تعلیق قرار داد تا نظریهپردازی بتواند نظریهی پاکیزه و استوارتری ارایه بدهد که نقصانهای فعلی را بپوشاند. ولی میتوان در پاسخ این انتقاد هم گفت دقیقاً به همین دلیل – که با سرنوشت و آیندهی مردم سر و کار داریم – نمیتوان این تئوری موجود و معیوب را که بارها در گذشته نقصاناش را نشان داده است متکفل آیندهی همین مردم کرد.
بیایید مثال را عوض کنیم. در ناوگانهای هوایی جهان، اگر مشخص شود که یک هواپیمای خاص عیب مهمی دارد منتظر نمیمانند تا هواپیمای بهتری ساخته شود و تا آن زمان ریسکها را همچنان به جان بخرند. هواپیمای معیوب زمینگیر میشود و از چرخهی تولید خارج خواهد شد. نمونهی مهماش کنکورد است. ولی سیاست بیشک از این جنس نیست. انسانها هم هواپیما نیستند ولی نظریهها را میتوان زیر تیغ نقد برد. در سیاست، اشخاص و ویژگیهای فردیشان مهماند ولی بیش از آن نظریههایی که حول آن حرکت و عمل سیاسی میکنند تعیینکنندهاند.
به باور من، در فقدان – ادعایی – بدیلی برای یک پیشنهاد خاص در سیاست، هیچ دلیل عقلی یا فلسفی محکمی برای رو کردن به گزینهای که به نظر من عیوب آشکاری دارد، وجود نخواهد داشت. طلب بدیل و آلترناتیو کردن در بحث سیاست (با این منطق که گزینهی پیشنهادی من در میان سایر گزینهها بهترین است)، مغالطه است و یکی از راههای نشان دادن مغالطی بودن آن این است که طرف مقابل یک جناح سیاسی نیز میتواند با توسل به همین مغالطه وجود، حضور و استمرارش را در قدرت توجیه کند. این پاسخها تنها کمکی که به ما میکنند حرکت در یک چرخهی باطل و تن دادن به معایب نظری و عملی آن است به امید اینکه جایی، روزی، دری به تختهای بخورد و گشایشی بشود.
مطلب مرتبطی یافت نشد.