مشروعیت سیاسی واخلاقی جنبش سبز: آزمون‌‌پذیری

قصه تکراری است ولی به گفتن‌اش می‌ارزد. حرف جنبش سبز است. این‌که آیا «وجود» دارد یا ندارد. سنجش‌پذیر و آزمون‌پذیر است یا نه. قضیه خیلی پیچیده نیست. از وجودش شروع می‌کنم. بی‌شک، کسانی که جنبش سبز را با حضور خیابانی، با اعتراض پر صدایی که بتواند سد ارعاب و تهدید و سرکوب را بشکند و تلاطم در جامعه‌ ایجاد کند، می‌شناختند، سخن‌شان درست است: چنین جنبشی وجود بیرونی و خارجی ندارد (دست‌‌کم در حال حاضر). حداکثر حضورش در ذهن و دل‌های مردم است (و چه بسا در نحوه‌ی عمل روزمره و گفتارشان). آتش زیر خاکستر است به زعم من. به گمان عده‌ای همان آتش زیر خاکستر هم نیست و «همه» یا شمار زیادی از همین سبزها، بی‌تفاوت شده‌اند. این ادعای آخر، ادعای بزرگی است ولی سنجش‌پذیر است. این را توضیح می‌دهم.

اما قبل از آن به مشروعیت اخلاقی و مشروعیت سیاسی بر می‌گردم. جنبش سبز، بی تردید در میان تمام خیزش‌های اجتماعی و سیاسی ایران، شالوده‌ی اخلاقی استواری دارد به این دلیل که جنبش سبز، بر خلاف ایدئولوژی سیاسی حاکمیت نه تمامیت‌خواه و تمامیت‌گرا بود و نه مبنای‌اش بر انحصارگرایی و مونیسم. جنبش سبز – چنان‌که در زبان و ادبیات میرحسین موسوی و مردمی که به او رأی دادند، قابل پیگیری است – جنبشی بود که در آن هر ایرانی فارغ از رنگ و نژاد و اعتقاد و نحوه‌ی پوشش، از حقوق یکسانی در برابر قانون برخوردار است. جنبش سبز تنها برای کسانی نبود که به میرحسین رأی داده بودند؛‌ شامل کسانی نیز می‌شد که با او مخالف بودند. این اندیشه، چتر وسیعی داشت و دارد که حتی آغوش‌اش به روی سرسخت‌ترین دشمنان‌اش گشوده است. وسعت فضای سبز، جای کسی را تنگ نمی‌کند. حتی کسی که امروز در نمی‌یابد سبز بودن یعنی زندگی آزاد، عزت‌مند، با آبرو و اخلاقی، بعید نیست در آینده این نکته را با گوشت و پوست‌اش لمس کند. سبز بودن، نام دیگری است برای انسان بودن، نام دیگری است برای حریّت، نام دیگری است برای زندگی سرفرازانه و دور از یأس و ناامیدی. چنین تفکری، بی‌شک مشروعیت اخلاقی دارد.

می‌رسیم به مشروعیت سیاسی. مشروعیت سیاسی را چگونه می‌سنجند؟ با قدرت داشتن؟ با در اختیار داشتن اهرم‌های اعمال قدرت؟ با به دست داشتن کلید زندان؟ با توانایی اعمال خشونت داشتن و احتمالاً پرهیز از آن؟ به باور من، جنبش سبز سرشتی دموکراتیک و انسان‌محور دارد. برای سنجش مشروعیت سیاسی جنبش سبز، می‌‌توان به سادگی آن را سنجش‌پذیر، آزمون‌پذیر و به معنای دقیق کلمه «ابطال‌پذیر»‌ کرد. فرض کنیم جنبش سبز مشروعیت سیاسی ندارد. راهِ نشان دادن این فقدان مشروعیت چی‌ست؟ راهپیمایی‌های حکومتی به پا کردن؟ در مجلس شعار «مرده باد» و «اعدام باید گردد» سر دادن؟ رها کردن افسار رسانه‌های هتاک نظام برای نشر بهتان؟ به بند و زنجیر کشیدن روزنامه‌ها و روزنامه‌نگاران؟ مهندسی کردن انتخابات و مسدود کردن فضای ابراز نظر آزادانه‌ی شهروندان؟ به انقیاد و ابتذال کشاندن دستگاه قضایی؟ مشروعیت جنبش سبز را می‌توان با راه‌کارهای دموکراتیک سنجید: حق برگزاری تجمعاتی قانونی را باید به رسمیت شناخت و فضا را برای گردهمایی بدون هول و هراس سبزها از ارعاب و تهدیدها امنیتی گشود. انتخابات وقتی رقابتی و آزاد باشد و از صافی سلیقه‌های تنگ‌نظرانه و گزینشی شورای نگهبان عبور نکند، «رأی» مردم سنجیدنی است. رسانه‌ها وقتی آزاد باشند تا هم صاحبان قدرت را بدون هیچ واهمه‌ای نقد کنند و هم مردم – همه‌ی مردم از سبز گرفته تا غیر سبز – بتوانند فکرشان را بیان کنند، مشروعیت سیاسی سبزها سنجیدنی می‌شود. وقتی قوه‌ی قضا مستقل عمل کند و بازیچه‌ی سیاست‌های گروه‌های مافیایی نباشد، مشروعیت سیاسی سبزها هم سنجیدنی می‌شود. 
لذا برای نشان دادن این‌‌که جنبش سبز «مرده»‌ است، مشروعیت سیاسی ندارد یا دیگر در دل‌های مردم جایی ندارد، بهترین راه گشودن فضای دموکراتیک است. باز شدن فضای دموکراتیک، که شرط نخست‌اش تن دادن به «انتخابات آزاد» است و چنگ و دندان نشان ندادن به رأی مردم (مگر شما از رأی مردم می‌ترسید؟)، این جنبش را آزمون‌پذیر می‌کند. این بهترین راه «نقد» کردن قابلیت‌های این جنبش است. دقیقاً به این شیوه می‌توان با توسل به روش‌های عقلانی و انتقادی، جایگاه اندیشه‌ی سبز را به چالش گرفت. این راه نقد سبزهاست. در فضای بسته، تاریک، استبدادی،‌ سرشار از سرکوب و ارعاب و تهدید که انحصار رسانه تنها در دست یک گروه که تصادفاً دشمن شماره‌ی یک سبزها هم هست، سخن گفتن از سنجش‌پذیری یا در تیررس عقل بودن دعاوی سبزها، پشتوانه‌ی محکمی ندارد. سبزها هم‌چنان به درستی موضع خود «ایمان» دارند و این ایمان داشتن هیچ اشکالی هم ندارد. نمی‌توان صدق یک باور را موکول به تحقق شرایطی کرد که بتوان این باور را سنجش‌پذیر کرد. چنین اگر بود، «علم» هرگز رشد و پیشرفت نمی‌کرد و گالیله و کپلر و نیوتن و آینشتاین و شرودینگر هیچ وقت مرزهای دانش را نمی‌توانستند گسترش دهند.
از آن سو،‌ مشروعیت سیاسی نظام حاکم سنجیدنی است. با همان معیارهایی که در بالا گفتم (از قبیل وجود رسانه‌ی آزاد و مستقل و سالم، انتخابات آزاد و رقابتی، دستگاه قضایی سالم و مصون در برابر اعمال نفوذ حاکمان سیاسی از صدر تا ذیل). درست است که اگر بتوانیم نشان بدهیم مشروعیت یک سلیقه‌ی سیاسی در بوته‌ی تردید است یا به شدت آسیب دیده است، صدق مدعای موضع رقیب آن لزوماً محقق و محرز نمی‌شود. ولی راه به چالش کشیدن مدعای رقیب هم از همین معبر می‌گذرد.
در نظام‌های سیاسی استبدادی که جامعه بسته است و فضای سیاسی در چنگ تبلیغات است، بی‌شک حرکت‌های دموکراتیک جایی ندارند و چه بسا هرگز مجال ظهور پیدا نکنند. ولی از هژمونی نظام‌های استبدادی، فقدان مشروعیت دموکراسی یا «مرگ» دموکراسی را نمی‌توان نتیجه گرفت. سلطه‌ی نظام استبدادی بر یک کشور، نتیجه نمی‌دهد که دموکراسی یا وجود ندارد یا کسی متمایل به دموکراسی نیست یا چشم‌انداز رسیدن به فضای دموکراتیک تیره و تار است.
این یادداشت کوتاه را نوشتم که توضیح بدهم «ایمان» داشتن به ارزش‌های عینی دموکراتیک و باور داشتن به این «راه» دخلی به مشروعیت یا فقدان مشروعیت سیاسی یا اخلاقی راه مورد بحث ندارد. خلطِ این‌ها مغالطه‌ی مهلکی است که اصل بحث را دور می‌زند. رقبای روش‌های دموکراتیک و مستبدان هم احتمالاً به روش خودشان ایمان دارند ولی جنس این ایمان با آن ایمان تفاوت‌های بزرگی دارد. از یک ایمان، گشودگی،‌ کثرت‌گرایی،‌ رواداری، ارج نهادن به زندگی، امید، آبادانی و توسعه می‌زاید و از آن «ایمان» دیگر، مونیسم، انحصارطلبی، خشونت، ویرانی،‌ تباهی، دروغ، نصر بالرعب، پافشاری بر خطاها و درس نگرفتن از اشتباهات زاییده می‌شود. تفاوت این دو جنس ایمان آشکار نیست؟ 
بایگانی